جستجو در سایت

1404/06/31 19:03

بهترین سریال جنایی تاریخ تلویزیون کدام است: سوپرانوز یا بریکینگ بد؟

بهترین سریال جنایی تاریخ تلویزیون کدام است: سوپرانوز یا بریکینگ بد؟
وقتی صحبت از بهترین سریال‌های جنایی تاریخ تلویزیون می‌شود، دو نام بیش از همه به میان می‌آید: «سوپرانوز» و «بریکینگ بد»؛ دو اثری که هر یک به شکلی متفاوت، زبان و ساختار روایت تلویزیونی را متحول کردند.

ترجمه اختصاصی سلام سینما - مروا موسوی: «بریکینگ بد» و «سوپرانوز» (یا «خانواده سوپرانو») به‌طور گسترده به‌عنوان دو تا از بزرگ‌ترین درام‌های جنایی تاریخ تلویزیون شناخته می‌شوند. در طول تاریخ تلویزیون آثار درخشانی در این ژانر ساخته شده‌اند: «وایر» تصویری مستندگونه از شهر آمریکایی ارائه داد، فصل نخست «کارآگاه حقیقی» شاهکاری در ژانر معمایی گوتیک جنوبی بود و «شیلد» فساد پلیس را به درام رویه‌ای معمولی وارد کرد.

اما دو عنوانی که بیش از همه در این بحث‌ها تکرار می‌شوند، «سوپرانوز» و «بریکینگ بد» هستند. «سوپرانوز» درامی گنگستری با طنزی سیاه و روایتی جسورانه بود که آغازگر «عصر طلایی تلویزیون» شد (پس از آنکه «اُز» مسیر را هموار کرده بود). در مقابل، «بریکینگ بد» مطالعه‌ای موشکافانه بر شخصیت بود که عنصر «تغییر» را به روایت بلندمدت تلویزیونی وارد کرد.


بدون سوپرانوز، بریکینگ بد وجود نداشت

«سوپرانوز» بی‌تردید یکی از تأثیرگذارترین سریال‌های تاریخ تلویزیون است و شاید بتوان آن را مهم‌ترین سریال قرن بیست‌ویکم دانست. پیش از ورود این سریال، تلویزیون قوانین نانوشته‌ای داشت: قهرمان‌ها باید دوست‌داشتنی می‌بودند تا مخاطب بازگردد و قاب‌بندی‌ها باید استاندارد و آشنا باقی می‌ماند.

اما دیوید چیس همه‌ی این قواعد را شکست. «سوپرانوز» تصویری سینمایی و نامتعارف داشت و مهم‌تر از همه، شخصیت‌هایی به‌شدت غیرقابل‌دوست‌داشتن را در مرکز داستان قرار داد. تقریباً تمام قهرمانان سریال روان‌پریشانی خشن بودند که خیانت می‌کردند و بی‌رحمانه می‌کشتند — و با این حال، مخاطبان شیفته‌ی آن‌ها شدند. این مجموعه ثابت کرد قهرمان‌های تلویزیونی لازم نیست دوست‌داشتنی باشند؛ کافی است جذاب باشند.

«بریکینگ بد» یکی از ده‌ها درام ضدقهرمانی است که پس از موفقیت «سوپرانوز» شکل گرفت. والتر وایت، در کنار دن دراپر، ویک مکی، تامی شلبی و عمر لیتل، پا در جای پای تونی سوپرانو گذاشتند و کاری کردند که مخاطب با شخصیت‌هایی به‌ظاهر «بد» همدلی کند. اگر «سوپرانوز» راه را هموار نکرده بود، بعید بود «بریکینگ بد» اصلاً به وجود بیاید.

شخصیت‌های سوپرانوز پیچیده‌تر از «بریکینگ بد» هستند

شخصیت‌های «سوپرانوز» بسیار پیچیده‌تر و چندلایه‌تر از شخصیت‌های «بریکینگ بد» طراحی شده‌اند. این به معنای ساده‌بودن کاراکترهای «بریکینگ بد» نیست؛ همه‌ی آن‌ها انسان‌هایی کامل و چندبُعدی‌اند، اما به‌جز والتر وایت که شخصیتی کاملاً تازه و دوچهره محسوب می‌شود، باقی بیشتر در قالب‌های آشنا می‌گنجند.

اسکایلر همسر خسته و گرفتار است؛ هنک پلیسی پرادعا اما در نهایت نیک‌سرشت است؛ ماری خانه‌داری حوصله‌سررفته است که برای هیجان‌دادن به زندگی‌اش دست به دزدی می‌زند. این شخصیت‌ها جذاب و با بازی‌های درخشان ارائه می‌شوند، اما پیچیدگی عمیقی ندارند.

در مقابل، کاراکترهای «سوپرانوز» پر از تضاد، تعارض و وجوه متناقض‌اند. برای نمونه، کریستوفر مولتیسانتی یک قاتل و معتاد است، اما در عین حال سودای فیلم‌نامه‌نویسی دارد؛ تونی را مثل خانواده دوست دارد اما خود را دست‌کم‌گرفته می‌بیند؛ عاشق آدریاناست اما همزمان خشن و بی‌وفاست.

 روایت بریکینگ بد منسجم‌تر از سوپرانوز بود

«بریکینگ بد» ساختاری بسیار منسجم‌تر از «سوپرانوز» داشت. «سوپرانوز» روایت کلان مشخصی نداشت و بیشتر بر نمایش روزمرگی‌های مافیایی بی‌پروا تمرکز می‌کرد. این سریال خطوط داستانی چندقسمتی داشت، اما روایت کلی واحدی را از ابتدا تا انتها دنبال نمی‌کرد و بیشتر به مطالعه‌ی شخصیت تونی اختصاص داشت.

اما «بریکینگ بد» دقیقاً برعکس، داستانی واحد و پیوسته را از نخستین قسمت تا آخرین روایت کرد. وینس گیلیگان مأموریت خود را چنین تعریف کرده بود: «تبدیل آقای چیپس به اسکارفیس». او از معلمی شیمی با مشکلات مالی و بیماری سرطان آغاز کرد که برای پرداخت هزینه‌های درمان به تولید مت‌آمفتامین روی می‌آورد و رفته‌رفته به یک سلطان بی‌رحم مواد مخدر بدل می‌شود.

 هر دو سریال تلویزیون را متحول کردند

«سوپرانوز» و «بریکینگ بد» هر یک به شکلی تلویزیون را دگرگون کردند و موجی از تقلیدها به‌راه انداختند. «سوپرانوز» مفهوم ضدقهرمان را وارد داستان‌گویی تلویزیونی کرد و نشان داد زندگی روزمره‌ی یک شخصیت منفی می‌تواند بسیار جذاب‌تر از شخصیت مثبت باشد. به‌یکباره همه‌ی شبکه‌ها به دنبال «تونی سوپرانو»ی خود بودند.

«بریکینگ بد» نیز با وارد کردن مفهوم «تغییر» این مسیر را ادامه داد. تلویزیون به‌طور سنتی بر حفظ وضعیت موجود تا زمانی که سریال سودآور بود، متکی بود. اما گیلیگان فهمید این مدیوم بلندمدت می‌تواند سیر تدریجی تغییر شخصیت را به تصویر بکشد؛ و این‌گونه حماسه‌ی والتر وایت شکل گرفت.

سوپرانوز برتر است، اما هر دو شاهکارند

«سوپرانوز» و «بریکینگ بد» هر دو شاهکارهایی تکرارنشدنی در مدیوم تلویزیون‌اند، اما می‌توان گفت «سوپرانوز» اثر برتری است. این سریال بی‌نقص نبود — برخی خطوط داستانی نیمه‌کاره رها شدند، اپیزود کلمبوس بیش از حد مستقیم بود و پایان‌بندی مبهمش بحث‌های بی‌پایانی به‌راه انداخت — اما در مجموع اثری قدرتمند، خلاقانه و بدیع در نمایش دنیای تبهکاران است.

«بریکینگ بد» بر دوش یکی از بهترین بازی‌های تاریخ تلویزیون، یعنی برایان کرانستون، ایستاده است، اما روایتش به گره‌افکنی‌های داستانی متکی است و صحنه‌هایی دارد که در بازبینی دوباره کمی تصنعی یا حتی آزاردهنده به نظر می‌رسند — مثل سکانس ماشین و دوب‌استپ. «بریکینگ بد» یکی از بهترین سریال‌های تاریخ است، اما نتوانست از «سوپرانوز» پیشی بگیرد.
 

منبع: Screenrant


اخبار مرتبط
ارسال دیدگاه
captcha image: enter the code displayed in the image