زمان های گمشده
ارتش سایهها شناخته و دیده شدهترین فیلم ژان پیر ملویل است. فیلمی که به غایت سینما است و چیزی به ادبیات فیلمنامه اضافه کرده است. مسئلهای که من را وادار کرد تا درباره این اثر شگرف بنویسم جذابیت وجودی آن است. حسی که این فیلم را نسبت به سایر آثار ملویل مشهورتر می کند، آونگی است که میان پوپولیسم و روشن فکری در حرکت است.
روشن فکر
به باور من سینما محلی برای اعراب تماشاگر / مخاطب است. جایی برای آنکه یادآوری کنیم تا چه اندازه نمی دانیم. در دسته بندی آثار مورد علاقهام حتما «جن گیر» ویلیام فردکین رتبه بالایی به خود اختصاص می دهد؛ دلیل آن هم این است که فیلم از موجودیتی صحبت می کند که در زمان گم شده یا تعمدا نادیده گرفته می شود. «ارتش سایه ها» دقیقا نقطه مقابل آن قرار دارد. فیلم می خواهد جایی برای خود در زمان پیدا کند اما غافل از آنکه سینما همواره از زمان عقب تر است و چون از نظر فلسفه خاطرات حاصل گذشته هستند و چیزی به عنوان خاطرات آینده نگرانه وجود ندارند، ملویل در فیلمش به دنبال عقبه خود، جنگ و خیانت، با نام "آینده" می گردد. گم شدن «ارتش سایه ها» در زمان تعمدی است به دلیل آن که گم می شود تا توسط تماشاگر / مخاطب پیدا و کشف گردد اما به طور نسبی گم شدن در آثاری مانند: «جن گیر» فردکین، «شمال از شمال غربی» هیچکاک، «دشت گریان» آنجلوپلوس و... اتفاقی است که به واسطه ادبیات و بعضا عشق روی می دهد. ابژهای که این فیلم را تبدیل به یک روشن فکری تمام عیار می کند و از پوپولیسم فاصله می گیرد، نگاه سوم شخص حتی به قهرمان قصه است. طی این فاصلهای که ایجاد می شود تماشاگر / مخاطب حتما گرایش به روشن فکر پیدا می کند اما کدام روشن فکر؟ روشن فکری که ادبیات فیلم بر زبان می آورد یا پوپولیسمی که کارگردانی آن ایجاد می کند؟
اخلاقیات
به نظرم لینو ونتورا بر خلاف بسیاری از منتقدان که بازی او را در این اثر ستودهاند چهره پوکر فیسی از خود نشان داده است. چهرهای که همچنان غمگین است حتی جایی که باید لبخند مصنوعی بزند. البته این خاصیت ذاتی بازیگر است که به زیبایی توسط کارگردان کشف شده و توانسته نمودی از شخصیت به بیننده ارائه دهد که به سوی جربان روشن فکری گرایش پیدا کند. از نظر تحلیل پلان به پلان این فیلم می تواند کارگاه بزرگ فیلمسازی برای علاقهمندان به این رشته باشد اما ابژهای که در این فیلم هست و از سینما جدیتر به آن پرداخته شده، انسان شناسیای است که در آن اتفاق می افتد. اگر فیلم نامه را به صورت یک کتاب می خواندیم یا اگر فیلم را سیاه و سفید می دیدیم هیچ چیزی از نسخه فعلی آن که در دسترس است را از دست نمی دادیم اما این نسخه به ما راههای شناخت را می آموزد. پایان بندی فیلم باعث می شود که ما هرآنچه در مورد آنها می پنداشتیم را دور بریزیم. انسان ذاتا خطا کار است و اصلا به دنیا می آید برای آنکه خطا کند. شخصیت ونتورا در این اثر خطای بزرگی انجام می دهد؛ خطایی که شاید از دید تماشاگر / مخاطب اخلاقی باشد اما فیلم تعریف خاص خودش را از اخلاقیات و انسانیت دارد که ونتورا دقیقا عکس آن عمل می کند و اصلا برای آن زاده شده است. مطمئنا این یادداشت بسیار کوتاه روزنامه ای برای «ارتش سایه ها» ملویل یک صدم حرفی نیست که در سر دارم اما این وعده را می دهم که مقاله مفصلی راجع به آن بنویسم و از آن به شیوه خود دفاع کنم.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی