جستجو در سایت

1400/06/22 00:00

سیری در جنگ، سلوک بی جنگ!

سیری در جنگ، سلوک بی جنگ!

  

لبه هکسا  به کارگردانی مل گیبسون محصول سال 2016  پیش از آن که یک فیلم جنگی باشد فیلمی با درونمایه‌ی مذهبی و عرفانی است. مل گیبسون در بهترین فیلم خود توانسته با فرم درست حس مذهبی تولید کند؛ از همان صحنه‌ی دعوا و نگاه پسر بچه به تابلو و حرکت دوربین تا اشاره به گناه قتل و نمای آخر که دزموند (اندرو گارفیلد) گویی به طرف آسمان می‌رود، همراه با موسیقی دلنشین و آرامشی که در چهره‌ی اوست و نوع حرکت  دوربین که باعث حس دینی می‌شود، به درستی چهارچوب فیلم را تشکیل داده است. فیلم را می شود به  سه قسمت تبدیل کرد اول کودکی دزموند و شوک و ترسی که او از قتل برادرش پیدا می‌کند و نمایش محیط خانواده و برخورد بد پدر تام (هوگو ویوینگ) با همسر و فرزندانش که رابطه‌ی اعضای خانواده خصوصا دزموند و پدرش را به خوبی نشان می‌دهد و بعد ماجرای عاشقانه دزموند با دوروتی (ترزا پالمر) پیش از آنکه که به جنگ برود را شاهد هستیم.  رابطه‌ی عاشقانه ای که به اندازه و بدون سانتیمانتالیسم های بی جا به نمایش گذاشته می‌شود و به درستی تنها در کلیت باقی می‌ماند و کارگردان زمان فیلم را برای جزئیات‌های عاشقانه بی مورد هدر نمی‌دهد. تمام این دوبخش در کمتر از نیم ساعت به نمایش در می‌آید و بعد وارد مهمترین و طولانی ترین بخش فیلم می‌شویم یعنی پادگان و آموزش‌هایی که سربازان قبل از جنگ باید ببینند. تا به اینجا هیچ رفتار عجیب و غریبی را شاهد نیستم و حتی رفتار سربازان با دزموند گرم و صمیمانه است  تا زمانی که در تمرین تیراندازی گروهبان هاول (وینس وان) متوجه می شود دزموند تفنگ به دستش نمی‌گیرد و از فرمان سرپیچی می‌کند، رفتاری گه نه تنها برای شخصیت‌های درون فیلم عجیب است بلکه برای مخاطب نیز سوال‌هایی را به وجود می‌آورد، که چرا یک نفر باید به جنگ برود اما نخواهد تفنگ داشته باشد؟ البته کمی بعد جواب این سوال داده می‌شود و آن هم بخاطر اعتقاد دزموند به این موضوع است که هیچ انسانی نباید دیگری را بکشد. هرچند این تفکر درست او باعث تمسخر می‌شود و حتی سربازانی که تا دقایقی پیش با او گرم وصمیمی بودند را علیه خود قرار می‌دهد تا جایی که او را به باد کتک می بندند، با این حال دزموند جا نمی زند و راه درست، هرچند سخت را انتخاب می‌کند راهی که باعث می‌شود حتی نتواند به مراسم ازدواج خود برسد  و کارش به بازداشت و حتی دادگاه می‌رسد. اما  چون یک حرکت به سوی هدفی درست و انسانی است گویی معجزه الهی نیز برای دزموند کارگر می‌شود و با تلاش های پدر می‌تواند اجازه ی حضور در جبه به عنوان پزشک را بگیرد بدون آنکه بخواهد تفنگی در دست داشته باشد. در اینجا شاهد چیزی هستیم که بدون شعار کارگردان به زیبایی از پس آن بر می‌آید چیزی که شاید در فرهنگ ما بیشتر قابل لمس باشد و ما را به یاد ضرب المثل معروف: از تو حرکت از خدا برکت می اندازد! در اینجا دزموند و پدر تلاش خود را می‌کنند و موفقیت را زمانی به دست می‌آورند که تمام سیستم علیه آن ها بوده است و البته جا دارد نگاه دزموند به پدرش را در دادگاه یاد آوری کنم که صحنه ی مهمی است به این  دلیل که در جنگ و دیالوگ‌هایی که با یکی از سربازان می‌گوید، متوجه می‌شویم دزموند زمانی بر روی پدرش اسلحه کشیده و خواسته که او را بکشد و حتی می گوید در دل خود آن را کشتم با این حال تلاش پدر نشان از علاقه او به فرزندش دارد و گویی در همان صحنه دزموند پدر را می‌بخشد.

از اینجا به بعد وارد بخش جذاب و غم انگیز فیلم میشویم سربازان باید خود را بالای صخره ای بکشند که ژاپنی ها در بالای آن قرار دارند. مهمترین حرکت های دزموند در همین بخش است، جایی که اسم فیلم را تداعی می کند. حالا او تلاش های خود برای ورود به میدان نبرد را انجام داده و روز عمل فرا می رسد حمله اول با فریاد و غافلگیری هایی همراه است که گیبسون به زیبایی آن ها را کارگردانی کرده، فیلمبرداری  سایمون داگن در نوع خود درخشان است دوربین تصاویر را با قاطعیت نشان میدهد و از لرزش های بی مورد  دوربین روی دست که معمولا در فیلم های جنگی مرسوم است پرهیز می کند و هرجا که لازم باشد در شلوغی نبرد به حدی به بازیگران نزدیک می شود تا حس خفقان را به مخاطب القا کند. در کنار فیلمبرداری، تدوین نیز کار خود را به درستی انجام می دهد و با زمان بندی بین هر نما خصوصا در صحنه های پر التهاب تنش را به درستی شکل می دهد در این بین که کارهای درخشان کارگردان از نظر فنی و فرمی خودنمایی می کند اندروگارفیلد نیز اوج بازی خود را نشان میدهد. چهره ی معصوم او که حالا پر از ترس اما قاطعیت برای انجام هدفش است. او شروع به کمک به دوستانش می کند زمانی که همه عقب نشینی کرده اند او تنها کسی است که بر بالای صخره به دنبال مصدومان می گردد تا آن ها را با طنابی به پایین بفرستد یکی از صحنه های زیبای دیگر فیلم زمانی است که دزموند به خدا میگوید صدایت را نمی شنوم و این تنها جایی است که دزموند کمی نا امید می شود اما در همین حال است که صدایی از یکی از سربازان به گوشش می خورد و دوباره به مسیر باز میگردد تا جایی که بیش از 70 سرباز را به پایین می رساند و بعد حتی در صحنه ای میبینیم که به سرباز ژاپنی نیز کمک می کند. او سرانجام خود به پایین می رود، اما هنوز برای فتح صخره یک نبرد دیگر باقی مانده  در اینجا دزموند که قهرمان و محبوب بین سربازان و فرمانده شده قبل از نبرد نهایی دعایی می خواند، مخاطب به راحتی می‌فهمد که این دعا راه گشا خواهد بود و همینطورهم می شود و سربازان آمریکایی بر ژاپنی‌ها غلبه می کنند اما چیزی که بیش از این پیروزی و این صحنه های جنگی ارزش دارد هدف درست و انسانی یک سرباز به نام دزموند داس است که در نهایت به آن می رسد. دزموند داس ارزشش از این جهت بسیار بالاتر از دیگر قهرمانان بی ارزش بلاک باستر های پر هزینه قرار می گیرد که راهش اشاعه تفکر درست انسانی است و باید توجه کرد که این فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده و به درستی این موضوع نیاز داشت تا تبدیل به فیلمی جذاب شود و گیبسون نیز توانسته ادای دین درستی به دزموند داس، این قهرمان درست و حسابی سینما ، چیزی که در فیلم های امروزی کم میبینم بکند.


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط