تصویری زیبا از رفاقت
![تصویری زیبا از رفاقت](/public/img/placeholder.png)
ترجمه اختصاصی سلام سینما
در یکی از روزهای گرم تابستان چهار دوست صمیمی جنازهای را وسط جنگل پیدا میکنند و این کشف، پایان دوران کودکی و ورود به نوجوانی را برایشان رقم میزند. اگر فکر میکنید چنین فیلمی را قبلاً دیدهاید، گذراندن تابستان برای شباهت به وجود آمده هیچ عذر و بهانهای ندارد. این درام آرام و آفتابی جیمز پانسالت، حتی آن هفتتیر دزدیدهشدهای که در آن کولهپشتی گذاشته شده است، همه ادای احترامی دخترانه به فیلم کنارم بمان اثر راب رینر هستند – ارجاعی که برای دختران کوچکی که مخاطبان هدف فیلم هستند هیچ معنا و مفهومی نخواهد داشت، اما شاید چشمهای والدینشان را پر از اشک کند. شاید نوستالژی قویترین احساسی باشد که این فیلم به وجود میآورد که اشارهای است به پیچیدگیهای تلخ و شیرین بزرگ شدن و پا گذاشتن به دوران نوجوانی، اما کاملاً آنها را به تصویر نمیکشد.
در یک نگاه، به نظر نمیرسد چیزی در گذراندن تابستان وجود داشته باشد که مانع موفقیتش شود. این درام نوجوانانه کارگردان حساسش یعنی جیمز پانسالت و همچنین بازیگران دوستداشتنی (و به شدت خفن) خود، از جمله مگان مولالی و لیک بل را به رخ میکشد. طرح داستان فیلم در اصل نسخه تغییریافتۀ کنارم بمان بوده و به موضوعات همیشگی دوستی و بزرگ شدن اشاره میکند. اما افسوس که پتانسیل جادویی بودنش توسط عملکرد ناهماهنگ بازیگران، ارتباط و نزدیکی مصنوعیشان و فیلمنامهای بیهیجان گرفته شده است. در نتیجه گذراندن تابستان فیلمی از آب درآمده است که بیشتر میتوان قدردان آنچه سعی در انجامش دارد بود تا دوستدار آنچه در واقع مشغول به انجامش است.
فیلم با سکانسی آغاز میشود که شبیه یکی از سناریوهای همیشگی فیلمهای اسلشر است – بدنهای در حال لرزیدن در وان حمام، سایهای شوم که ناگهان از پشت پرده حمام حملهور میشود – اما در نهایت میفهمیم به طرزی استادانه به بازی گرفته شده بودیم، آن هم توسط چهار دختر 11 ساله که از آخرین هفته طلایی و تابستانی خود لذت میبرند و پس از آن باید به مدرسه و مقطع راهنمایی بروند.
اما کارهایی که از روی ترس انجام میدهند مقدمهای برای بیان منطقیتر و آرامتر شرایط واقعی است. اول، دخترها یک جنازه پیدا میکنند و تصمیم میگیرند معمای اینکه جنازه متعلق به کیست و چگونه به این وضع درآمده را با گشتن در شهر برای پیدا کردن سرنخها حل کنند، و در این مسیر راه را برای ورود اضطرابهای عمیقتر و واقعیتر به قلبهای کوچکشان باز میکنند.
دِیزی (لیا بارنت) در غم از دست دادن پدرش است که به تازگی ناپدید شده است، اما نمیتواند این را درک کند که مادرش (بل) شاید بیشتر از آنچه نشان میدهد از مکان پدرش مطلع باشد. ماری (ادن گریس ردفیلد) از فرستاده شدن به مدرسه کاتولیک و دوری از دوستانی که یک عمر با آنها دوست بوده، ناراحت است و کجخلقی میکند. لولای خیالپرداز (سانای ویکتوریا) و دینای واقعگرا (مدلین میلز) هم به نظر میرسد به خاطر دیدگاه متضادشان نسبت به زندگی، در حال جدا شدن هستند و در کل هر چهار نفرشان نسبت به آینده محتاط هستند و سعی میکنند خود را برای اتفاقات پیش رویشان آماده کنند، بدون اینکه بدانند دقیقاً باید انتظار چه چیزی را داشته باشند.
با اینکه گذراندن تابستان به خودی خود یک فیلم تخیلی محسوب نمیشود – ارجاعات واضحش به پلی به ترابیتیا و ما همیشه در قلعه زندگی کردهایم را نشانهای برای تعادل فیلم بین تخیل و واقعیت بدانید – اما گاه و بیگاه جلوههای رویامانندی را به کار میگیرد تا هم شادی و هم ترس آخرین هفته تابستان دخترها را به تصویر بکشد. یکی از شاتها از کفشهای دخترها آنها را در حال پرواز جلوه میدهد. یک درخت نقاشی شده برگهایش را جلوی چشممان میریزاند. شبحها از پشت پنجره به بچهها خیره میشوند. (والدین آماده باشند چون یکی دو جا قرار است از جای خود بپرند و قرار است حداقل یک شات نسبتاً عجیب و غریب از یک صورت شبحمانند ببینند.)
به این ترتیب، گذراندن تابستان به اندازه کافی برای کودکان صبور و متفکر و والدینشان لذتبخش است اما چیزی شبیه به ناامیدی از طرف کارگردان و نویسندهاش جیمز پانسالت به حساب میآید – کارگردانی که پس از شکست در فیلم دایره (2017) و پس از آن یک دوره نقاهت در تلویزیون، به نقطه اوج فیلمسازی آرام و مستقل خود بازگشته است. بهترین لحظات ششمین فیلم سینمایی پانسالت مختصراً لذتهای کوچک و نسبتاً غمزدۀ برخی کارهای او مانند اکنون شگفتانگیز و پایان تور را فرا میخوانند، گرچه اغلب اوقات به نظر میرسد تمرکز فیلم با رویکردی گستردهتر و ضعیفتر نسبت به کاراکتر و داستانسرایی همراه است. اینکه فیلم در جشنواره ساندنس به جای دستههای اصلیتر و بزرگتری که باعث شهرت کارگردانش شدهاند در دسته فرعی کودکان پخش شد، نشاندهنده پتانسیل محدود او در جایگیری در دستههای مختلف است و به احتمال زیاد مخاطبان کوچک خود را از شبکههای پخش آنلاین پیدا خواهد کرد.
با این حال، در چند دقیقۀ جادویی ابتدای فیلم به نظر میرسد پانسالت چیزی کمیابتر و خاصتر برایمان دارد: مثل فیلم مامان کوچولو اثر سلین سیاما که از چنان احساس و درکی برخوردار است که با هر کودکی که مسیرش به سمت آن بیفتد مستقیماً حرف خواهد زد. چهار بازیگر اصلی فیلم از طریق قایمموشک بازی کردنشان درون خانه معرفی میشوند و بعد هم با خنده و هیجان پا به فضای روشن و بزرگ بیرون از خانه میگذارند تا آخرین روزهای تابستانشان را بگذراندنند. پانسالت در اینجا وقت گذاشته و این چهار نفر را در حرف زدنها و پیادهرویشان به سمت جنگل دنبال میکند که با لنز دوربین گرتا زوزولا به تصویر کشیده شدهاند.
تا شروع مقطع راهنمایی تنها چند روز بیشتر باقی نمانده و در سر دخترها کلی آرزو و ترس و ایده به وجود آمده است. دِیزی از اسم معمولیاش شاکی است و به این فکر میکند که آیا مدرسه جدید شانس دوبارهای برای انتخاب اسمی جدید و از نو شروع کردن سر راهش خواهد گذاشت یا نه. ماری باید به یک مدرسه کاتولیک برود و برای یونیفرمی که باید در آنجا بپوشد غر میزند. لولا و دینا با هم سر دیدگاه متفاوتشان نسبت به جهان بحث میکنند، اما در پس این گفتوگوهای گرم میتوان تشویش جوانی را شنید. دخترها با جسارت فراوان سعی در زندگی در لحظه را دارند اما نمیتوانند این نگرانی خاموش و مشترک را از سرشان بیرون کنند؛ اینکه دوستی آنها هم مثل گرمای در حال پایان تابستان، به روزهای پایانی خود نزدیک شده است.
تا اینجا همه چیز تلخ و دردناک است. اما وقتی فیلم دست از طراحی صحنه برداشته و بر نقل داستان تمرکز میکند، تمام موضوعات پسزمینهای آشکار میشوند و فیلمنامه ضعیف پانسالت و بنجامین پرسی کمی حال و هوای شبکه نیکلودئون (یکی از شبکههای کودکانه تلویزیون آمریکا) را به خود میگیرد. مضمون تهاجم دوران بلوغ به دوران کودکی انسان در فیلم به صورت بیپرده به نمایش گذاشته شده است: به محض اینکه دخترها به مکان بازی مخفی خود (به نام ترابیتیا) میرسند، تن بیجان یک مرد بالغ را پیدا میکنند که به نظر میرسد از پلی در آن نزدیکی پایین افتاده است. ماری میترسد و قصد زنگ زدن به پلیس را دارد اما دوستانش او را منصرف میکنند. استدلالشان این است که مادرانشان همین حالا هم به اندازه کافی کنترلشان میکنند، پس چنین حادثهای چه تأثیری بر آزادی آینده آنها خواهد گذاشت؟
اگر این طرز فکری معقول است، اعتبار فیلم نیز در همین جا به پایان میرسد زیرا دخترها تصمیم میگیرند موقعیت را به نانسی درو بدهند. سرنخ؟ مخفیانه وارد شدنها، هجوم به مکانهای مخصوص بزرگسالان و احضار ارواح ناشیانه، همه اینها در حالی که همان مادرها – که به طرز عجیبی با موبایل داشتن دخترهایشان هیچ مشکلی ندارند – فکرشان مشغول این است که دخترها دارند چه غلطی میکنند. اینکه معمای زیادی برای حل وجود ندارد مشکل کار نیست، با توجه به اینکه برای دخترها کار کردن روی اضطرابها و نگرانیهایشان از آینده چیزی بیش از یک انگیزه است. "قبلاً بزرگتر بودن بهتر بود، اما حالا آنقدرها هم عالی به نظر نمیرسد." این جمله ماری است، گفتم شاید پیام را نگرفته باشید.
اما گذراندن تابستان در بهترین حالت خود لذتهای معمولی روزهای پایانی کودکی را به تصویر میکشد، مثل مکالمات طولانی و بیهدف که بین دوستانی که پر از زمان، تخیل و خاطرات مشترک هستند رد و بدل میشود. پیوستگی بین این چهار دختر آنجا که در ابتدای فیلم با هم این طرف و آن طرف سرگرداناند، از روی بیکاری به عوض کردن اسمهایشان فکر میکنند یا از مزایا و معایب دامن یونیفرم مدرسه حرف میزنند، جذابترین و دوستداشتنیترین است.
مشکل این است که همینطور که طرح داستان در حال پیشروی است، فیلمنامه پانسالت و بنجامین پرسی رنگ و بوی خشم به خود میگیرد. دوستی و آرامش بین دخترها با نوسان دیالوگ بین پیشبرد داستان و معرفی مضامینش از بین میرود. یکی از دخترها وسط ماجرا به بقیه میگوید: "برای اطلاعتان باید عرض کنم که بزرگ شدن اصلاً خوب نیست" ، انگار که نگران است بیننده هنوز متوجه نشده باشد که دخترها مایل به پشت سر گذاشتن دوران کودکیشان نیستند. (بخاری هم از مادرهایشان بلند نمیشود؛ حتی بازیگرانی مثل بل، مولالی، سارا کوپر یا اشلی مدکوی هم نمیتوانند دیالوگهای ساده و خستهکنندهای مثل "ما هم زمانی مثل آنها بودیم" را به خورد بیننده دهند.)
در پایان فیلم، آنچه بیش از همه من را نسبت به کاراکترها شگفتزده کرده بود این بود که چقدر هنوز چیز زیادی دربارهشان نمیدانم. یک خط دیالوگ رسماً نقش دینا را در گروه مشخص میکند (به گفتۀ خواهرش: اگر در گروهتان آدم خودخواه نمیبینی، احتمالاً آن خودخواه خودت هستی.)، اما در فیلم فرصتهایی به دینا داده میشود که ببینیم در آن شرایط چکار میکند یا چه احساسی دارد. این موضوع برای ماری هم صدق میکند؛ او آنقدر کودک جدی است که گاهی وقتها خود مادرش (مولالی) هم مسخرهاش میکند و لولا، از آن بچههای عجیب و غریب با مادری عجیب و غریبتر (کوپر) و حتی دیزی که تا به اینجا مهمترین نقش و داستان را از آن خود کرده است، بیشتر با چالشهای زندگیاش تعریف میشود تا شخصیت و ذاتش.
گذراندن تابستان با 87 دقیقه مدتزمان پخش، فیلم کوچکی محسوب میشود – شاید این مقدار زمان برای داستانی درباره گذر سریع زمان مناسب باشد، چه آماده مواجه با آینده باشید چه نباشید. اما آنچه فیلم را بیارزش جلوه میدهد اختصار آن نیست، بلکه سطحی بودن است. فاصله بین خواب و خیال کودکی و حقایق بزرگسالی میتواند پر از ماجرا باشد، پر از شگفتی و دلشکستگی و ترس، همه به یکباره. گذراندن تابستان این طرف و آن طرف میچرخد و با نمونههای بیمحتوا و داستانی توسعهنیافته بازمیگردد. گویا تنها کاراکترهای فیلم نیستند که به کمی دانش بالغانه نیاز دارند.
فیلم بسیار جالب آغاز میشود، با چهار دوست صمیمی (دینا، لولا، دیزی و ماری) وسط بازی قایمموشک که شبیه به یکی از قسمتهای فیلمهای پرتنش ضبط و صداگذاری شده است و بر این موضوع تأکید میکند که "بازی کردن" در این سن دیگر آن احساس قدیمی بازی کردن را ندارد، و تخیلتان میتواند حتی از موضوعات فرعی و کشنده وقت هم چیز مهمی بسازد. دخترها از خانه بیرون میزنند؛ دوان دوان و خندان بین آبپاشها میپرند و پشتک میزنند و آخرین هفته تابستان پیش از ورود به مقطع راهنمایی را میگذراندنند. پانسالت احساس بیمقصد بودن در کنار دوستان را به زیبایی به تصویر کشیده است؛ وقتی کنار هم کاری به جز پیادهرویهای طولانی و حرف زدن و خیالپردازی درباره آینده نداری.
بازیگران کوچک فیلم – لیا بارنت، مدلین میلز، ادن گریس ردفیلد و سانای ویکتوریا – همگی جذاب و سرگرمکننده هستند، مخصوصاً در صحنههایی که در کنار بازیگرهای کاراکترهای مادرانشان هستند. ردفیلد و مگان مولالی به ویژه کنار هم عالیاند؛ با یکدیگر به راحتی در تعامل هستند و ریتم بامزه بینشان در نگاه اول تصوری از رابطهشان به بیننده میدهد. یکی از سکانسهایی که مولالی با نگرانی مشغول ارتباط برقرار کردن با دخترش است، با چنان لذت و ظرافتی نوشته شده است که تقریباً فیلم را از خط اصلی خود خارج میکند، از این نظر که دلم میخواست زمان بیشتری را با مولالی بگذراندنم. دیزی رابطه بسیار متفاوتی را با مادر پلیس و الکی خود (لیک بل) به تصویر میکشد که به سختی خودش را جمع و جور کرده و دخترش هم کمک زیادی در این راه به او میکند. در نگاه اول میبینیم که نقششان جا به جا شده است – دختر کوچک از مادرش مراقبت کرده و بار این مسئولیت را بر دوش خود حس میکند. سارا کوپر و اشلی مدکوی هم تفاوتهای جزئی و مشابهی را در دخترانشان پیدا کرده و به ایجاد روابطی متفاوت و زیبا در بین این گروه چهارنفره کمک میکنند. در فیلم و در زندگی واقعی، هیچ دو رابطه مادر/پدر - فرزندی مثل هم نیستند.
اما گذراندن تابستان هیچگاه به دخترها و شخصیتهایشان فرصتی جداگانه نمیدهد و پس از مقدمه امیدبخش و پر از ایده خود، فیلمنامه با آنها مثل کاراکترهای یک سیتکام رفتار میکند. پانسالت و پرسی همیشه به نحوه صحبت و تفکر نسل آلفا گوش نمیدهند، در حالی که دیالوگهای بیهدفی مثل "بعداً احتمالاً میرویم تیکتاک یا فیلم میبینیم" به نظر تلاشی سخت برای تزریق مقبولیت در فیلمنامهای با زمان و مکان غیرمشخص و غیرواقعی میآید (اینکه دینا طرفدار بازرسی صحنه جرم است، احتمالاً سختترین بخش برای باور باشد). فرای یک ماجرای فرعی درباره پدر غایب دیزی – مردان حقیقتاً در دنیای فیلم حضوری ندارند – زندگی شخصی دخترها تا حد زیادی به ما نشان داده نمیشود. اما پر کردن جزئیات آسانتر است. گنجاندن آهنگ دوستداشتنی و غمناک “Seven” از تیلور سوئیفت در تیتراژ پایانی فیلم، بزرگترین اشارهای است که درباره احساسات و علایق اتفاقی دختران دریافت میکنیم.
جالب است که برخی از تأثیرگذارترین و طبیعیترین لحظات فیلم زمانی اتفاق میافتند که دخترها از یکدیگر دور هستند و سعی میکنند با مادرانشان (با بازی مگان مولالی، لیک بل، مدکوی و سارا کوپر) زبان مشترک پیدا کنند. در یکی از سکانسهای دوستداشتنی از مولالی که به تنهایی سعی میکند حین گذاشتن پیغام صوتی برای دخترش تعادلی بین هراس و دیپلماسی برقرار کند، احساسی واقعی را در فیلم ایجاد میکند که میشد بیشتر از آن بهره گرفت که به معنای نادیده گرفتن هجوم فریبنده فیلم به سمت رئالیسم جادویی نیست، مثلاً زمانی که دخترها با قدم گذاشتن به "ترابیتیا" در لحظهای کوتاه و با سرگیجه بر جاذبه غلبه میکنند، یا زمانی که درختی که در راهروی مدرسه نقاشی شده، برگهای نقاشی شدهاش را میریزاند. با این حال، بخش زیادی از گذراندن تابستان در فضایی بینابینی و فاقد حس رضایتبخشی به وقوع میپیوندد: فضایی که نه در زندگی واقعی و نه در تخیلات ناآرام و انعطافپذیر قهرمانانش است.
منبع: ورایتی
مترجم: وحید فیض خواه
گذراندن تابستان Summering (2022)
کارگردان: جیمز پانسالت
نویسنده: جیمز پانسالت، بنجامین پرسی
توزیعکننده: بلیکر استریت
بازیگران: لیا بارنت، سانای ویکتوریا، مدیلن میلز، ادن گریس ردفیلد، لیک بل، سارا کوپر، اشلی مدکوی، مگان مولالی، دیل مک کیل، یولاندا استینج
فیلمبردار: گرتا زوزولا
تدوین: دارن ناوارو
موسیقی: درام اند لیس
خلاصه داستان: چهار دختر که در آستانهی پایان کودکی و ورود به دوران راهنمایی هستند در آخرین روزهای تابستان با حقایقی تلخ و بزرگ روبهرو میشوند و اتفاقات مرموزی برای آنها میافتد.