تراژدی یک روشن فکر
گزارش فرانسوی یک اثر هنری شاهکار است. فیلمی که نه تنها به معنای سینمایی فانتزیک و تا حدودی سورئالیستی طراحی شده بلکه ساختار آن به معنای عالی کلمه در مسیر رشد و تعالی یک کمدی کلاسیک حرکت می کند. آنچه از وس اندرسن به تماشا نشستم تکرار اثر پیشین خود «هتل بزرگ بوداپست» نبود بلکه «گزارش فرانسوی» در تکامل فرم اثر پیشین حرکت می کند. البته در کارنامه هنری اندرسن می بینیم که بعد از بوداپست فیلم «جزیره سگ ها» را ساخته تا کمی از ساختار فانتزیک در سینما جدا شود که اتفاقا آن اثر هم یک اثر انیمیشن شاهکار به سبک استاپ موشن است. اما در ادامه این یادداشت قصد دارم تا مقایسه نه چندان تطبیقی از فضای هنری-انتلکتوئل فیلم داشته باشم.
*شوخی بزرگ
علاقه اندرسن به بیل مری کمدین و نویسنده آمریکایی در آثار او موج می زند. در سکانس های ابتدایی فیلم می بینیم که بیل مری به عنوان مدیر و سردبیر یک روزنامه، جوانی که به او خبر ناخوش آیندی را می دهد بدون هیچ پیش زمینه ای اخراج می کند و از او می خواهد در این اتاق گریه نکند؛ سپس دوربین بالای درب اتاق را نشان می دهد که نوشته "گریه نکنید". با توجه به آنکه ما پیشینه هنری این فیلم ساز را می دانیم خیلی برایمان عجیب نیست که چنین رفتارهای عجیبی در فیلم اتفاق افتد اما آنچه این فیلم را دگرگون می کند موقعیتی است که فیلم ساز برای جغرافیای اثر خود ساخته است. تا حدودی این رویداد به کمک تکنولوژی های نوین سینمایی و افکت های زیباشناسانه صورت می گیرد اما کاملا مشخص است که واقعه هنری آن قبل از ویرایش راش ها بر روی صحنه روی داده است. در واقع این که ما قاب هایی نقاشی گونه در فیلم می بینیم نبوغی است که فیلم ساز از خود بروز داده. از سوی دیگر به سخره گرفتن روشن فکری "انتلکتوئل" یک واقعه تراژیک و بسیار خنده دار است. فیلم ساز می داند با مخاطب خود چه ارتباطی برقرار می کند و نسبتش را با اثر مشخص کرده؛ این مهمترین وجه سینمایی فیلم است. برای مثال در سکانسی از فیلم می بینیم که دل تورو در حال نقاشی از سیدو در زندان است و ما از پیش نمی دانیم که نسبت نقاش با نقاشی شونده زندانی و زندان بان است. بعد می بینیم که زندان بان لباس پلیس به تن می کند دست های نقاش، زندانی، را می بندد و از اتاق خارج می شوند، دوربین با یک حرکت Track نقاشی نقاش را نشان می دهد که رنگ های قرمز را به طرز عجیبی بر روی بوم پاشیده. این نقاشی حاصل خشمی است که زندانی، با بازی دل تور، در خود فرو می افکند؛ حقیقتا تراژدی از این زمان آغاز می شود که اگر قرار بود هر کسی به جای اندرسن فیلم نامه را کارگردانی کند از این سکانس به جای یک نقاشی تجاوزی تمام عیار بر جای می گذاشت. شوخی بدیعی است با روشن فکرانی که قرار است برای آزادی یک هنرمند، هرچند او یک بیمار روانی باشد و با اره دو نفر را تکه تکه کرده باشد، تلاش کنند.
*وداع
تنها چیزی که من را به عنوان مخاطب جدی سینما و نه منتقد اذیت می کند بازی با سیاه و سفید شدن تصویر و تمام رنگی بودن آن است. من اگر قرار باشد با نگاهی جدی به تصویرهای نابی که برداشت شده اند بنگرم ترجیح می دهم رایطه تصویر و رنگ در چارچوب معینی قرار داشته باشد. اگر چه شاید از نگاه یک منتقد بازی با رنگ ها بخشی از فرم فیلم باشد اما هرگز نمی توان فرم قابل دگردیسی در رنگ را به عنوان یک شاخصه اصلی در اثر سینمایی عنوان کرد. از همین رو به تدریج بیننده با تصاویر ناب سینمایی وداع می کند و تمرکز خود را بر «گزارش فرانسوی» به عنوان محتوا قرار می دهد.
*بُهت
در ساعت 11 چهارشنبه هفته گذشته جن در آقای مودت حلول کرد، چهره آقای مودت که به طور معمول متعجب و... . این سرآغاز داستانی شاهکار از بهرام صادقی است. دلیل آنکه آن را در این یادداشت آوردم این بود که چهره بازیگران و بازیگردانی این فیلم به گونه ای است که گویی جن در تک تک کاراکترها حلول کرده است. چهره هایی بُهت زده و متعجب به ما «گزارش فرانسوی» از یک واقعه کاملا غیر فرانسوی ی می دهند. علاوه بر آن پرستاره بودن این فیلم اتفاقا دلیل موجهی دارد که شاید پرستاره بودن دیگر فیلم هایی که ساخته شده است صرفا به خاطر جنبه سرگرمی و اقتصادی باشد. این فیلم تنها با چهره هایی که اکنون شاهد آن هستیم مانند: فرانسیس مک دورمن، تیموتی شالامی، لئا سیدو، آدرین برودی و... یک اثر متفاوت خواهد شد. هرکدام از این چهره ها مخصوصا اگر شخصیت لئا سیدو به عنوان نگهبان زندانی که برای مردی چون دل تورو جذاب است را با چهره ای دیگر ببینیم ممکن است کاربرد فانتزیک گونه فیلم کاهش یابد. مسلما نمی توان در مورد جوانب هنری و زیبایی شناسانه چنین فیلمی در یک یادداشت روزنامه ای نوشت اگر فرصتی بود در یادداشت های بعدی به طور موشکافانه آن را بررسی می کنم.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی