هالیوود چگونه گُلهایش را پرپر میکند؟
قسمت دهم سینمایی سریع و خشمگین با عنوان «فست ایکس» به کارنامه این اثر اضافه شد. ساختهای از لویی لُتریر که علاوهبر روایت، دکوپاژ و بازیگردانیها، چگونه به نمایش گذاشتن یک اکشن هالیوودی را تغییر داده است. لُتریر که در کارنامه خود: «ترانسپورتر»، «رهاشده»، «برادران گریمزبی» و... را دارد؛ نشان میدهد چگونه یک قصه تمام شده را میتوان ناتمام جلوه داد. داستان با فیدبک از 10 سال پیشِ قصه خود آغاز میشود. اگر منطقهای فیلمنامه نویسی را سختگیرانه اعمال نکنیم کمترین پرسش برای چنین ارائهای میتواند چرایی گُم شدن این قصه در پیرنگ سری فیلمهای سریع و خشن باشد. «فست ایکس» به عنوان قسمت دهم از این قصه شکل روایت دگردیسانهای به خود گرفته که میتواند چندین عنوان دیگر ادامه پیدا کند.
*اکشن
هالیوود برای استفاده از جذابیت و نمایش زرق و برق بیشتر به بیننده راهی جز روایت داستانهای ابرقهرمانی ندارد. داستانهایی که کُمیک هستند و رویدادن حتی نابودی جهان در آنها ممکن است. به طور مشخص هنگامی که از اکشن مدرن هالیوودی صحبت میکنیم با جهانی تماشاگر را روبهرو خواهیم کرد که در آن واقعیت سودی ندارد. به عنوان مثال در «فست ایکس» با اُپنینگِ کاملا غیرمنطقی مواجهیم. تعدادی سارق که دام، وین دیزل، جز آنها است گاو صندوقی فولادی را با عظمت بزرگ سرقت میکنند و توسط سیمهای بکسل که به خودروها متصل شده است آن را در خیابانهای شهر میکِشند و این اُپنینگ با یک پایان بچهگانه که جیسون موموآ از روی پل به رودخانه میافتد و نام فیلم ظاهر میشود به پایان میرسد. سوال اصلی برای بیننده اینگونه به وجود میآید که اگر فرض را بر آن بگذاریم که قرار است اینفیلم شروع تازهای از مصائب دام را به نمایش بگذارد که حالا بعد 10 سال کسی برای انتقام از راه رسیده و بیمقدمه جوکر گونه دیوانهبازی درمیآورد و میتواند توسط جنگ الکترونیک کنترل را به دست گیرد، چرا باید قصه به گذشته مفتضحانه خود رجوع کند؟ گذشته سری فیلمهای سریع و خشن پر از چالشهایی است که قابلیت ادامه یافتن و حتی روایت دوباره را دارند؛ چه چیزی باعث خواهد شد تا مولف در عنوان دهم از این سری سمت روایت را تغییر دهد؟ اکشن به عنوان پرتعلیقترین بستر سینمایی در فیلمنامه هنگامی معنا پیدا میکند که قصه نیاز به روایت اکشن و یا همان تعقیب و گریزِ دزد و پلیسوار داشته باشد. انتظار بیننده از سری فیلمهای سریع و خشمگین که مشخصا سری دهم آن مورد بحث است، آن است که اکشن بیشتری نسبت به عناوین قبلی در فیلم ببیند اما من نمیتوانم بپذیرم که اکشن را جایگزین داستان و قصه در فیلمنامه کنیم.
*داستان
فیلمنامه «فست ایکس» پر از چالش است که هر کارگردانی میتواند سبک و سیاق خودش را در آن پیاده سازی کند. داستان نقش مکمل را در این فیلمنامه ایفا میکند. به عنوان مثال در فیلم «زمانی برای مردن نیست» از سری فیلمهای جاسوسی جیمز باند داستان و عقبه تاریخی آن در مدیوم سینما نقش کلیدی ایفا میکند. اما هنگامی که در «فست ایکس» بخواهیم داستان را مورد کشف و شهود قراردهیم شکل تاریخی و عقبهای نمیتوانیم برای آن درنظر گیریم. در حقیقت داستان در فیلم مورد بحث بهانهای برای ایجاد اکشن بیشتر و تعلیق کاذب است. من به عنوان بیننده نمیتوانم بپذیرم قصه فدای جذابیتی کاذب و ابزاری در سینما شود. لُتریر ماهرانه در فیلم «رهاشده» بیننده را به دنبال قصهای میکشاند که قرار است اکشنهایی از جنس جت لی ایجاد کند اما مشخصا وقتی قرار است با قصهای دارای ریشههای مسابقهای و خیابانی یک اکشن هالیوودی بسازیم باید جبر سیستم را بپذیریم. لُتریر در این فیلم فدای هالیوود واقعی شده است. هالیوودی که میخواهد به هروسیلهای مخاطب را به سینما بکشاند تا جیبِ سرمایهگذاران پُر شود. مسئله من با جنبه سرگرم کنندگی هالیوود نیست بلکه با چگونگی این سرگرمی است. ما وقتی ناتوان از روایت داستانی سرگرم کننده برای مخاطب / تماشاگر باشیم حق نداریم با سوء استفاده از ابزار اکشن داستانی را پیش ببریم. داستان ریشه یک فیلمنامه است و تعلیق در آن مانند خارهای گُل از گرهگشاییهای در آن محافظت میکند. مشخصا در «فست ایکس» داستان و گرهگشایی نمیبینیم بلکه یک سری اکشنهایی میبینیم که قرار است ما را به هر وسیلهای حتی کلیشههای دمدستی و تکراری سرگرم کند. سینما به تنهایی هنر نیست بلکه با ادبیات، نمایش، موسیقی و... تبدیل به هنر خواهد شد اکشن و تعقیب و گریزی که داستان نداشته باشد سینما نیست.
علی رفیعی وردنجانی