جستجو در سایت

1396/11/30 00:00

برتری اولین کارگردانی جذاب و شوخ طبعانه گرتا گرویگ

برتری اولین کارگردانی جذاب و شوخ طبعانه گرتا گرویگ

  ترجمه اختصاصی سلام سینما- گرتا گرویگ نویسنده و بازیگر، داستانی شبه شرح حال از بلوغ نوجوانی در کالیفرنیا با بازی قوی، دلپذیر و فوق العاده سیروشا رونان و میت کالف روایت می کند. 

از جمله کارهای هوشمندانه ای که نوا بامباک نویسنده/ کارگردان در حرفه اش انجام داد همکاری با گرتا گرویگ بود، وی در نوشتن فیلم نامه «فرانسیس ها »و « دلبر آمریکا» با او همکاری داشت. گرتا به کار وی بخش جدیدی از حیات و سرزندگی اعطا کرد و مهم تر از همه این بود که قدرت و اعتبار فیلم حول محور یک زن می چرخید. نوا بامباک فهمید که به تنهایی و بدون صدای گرویگ مجبور است در آستانه چهل سالگی به جای زنانی با نصف سن خودش صحبت کند. ( همان گونه که می بینیم وودی آلن چنین کاری را با هوشمندی انجام می دهد ).

در لیدی برد گرویگ تلاش می کند خود را از حیطه بازیگری جدا کرده و نقش دوگانه ی نویسندگی و کارگردانی را برعهده می گیرد. وی درحال پرداختن به یک موضوع شبه شرح حال است که در آن داستان دختر نوجوان سرگردانی در ساکرامنتو( میانه غربی کالیفرنیا ) و در سال 2002 را بیان می کند. کریستین( سیرشا رونان )، یا همان طور که خودش ترجیح می دهید لیدی برد( زن پرنده )، در حال گذراندن آخرین سال دبیرستانش بوده و آرزوهای بزرگ و شاید غیرواقعی برای انتخاب کالج دارد. او مرتب با مادرش ماریون ( لوری میت کالف) در حال مخالفت است، زنی که دنیای واقعی اش سرشار از نگرانی درباره پول و نظم و ترتیب خانه است اما دیدگاه او چندان طرفداری ندارد. در عوض لیدی برد به جنس مخالف، زندگی اجتماعی و رویاهایش درباره آینده اهمیت می دهد. 

زمانی که برای اولین بار کارگردانی از زندگی خودش الهام میگیرد به نظر خودخواهانه می آید اما لیدی برد تنها ساختار یک فیلم کمدی مستقل را ندارد بلکه به طور هیجان انگیزی واقعی و عمیقا شخصی به چشم می خورد. تک تک لحظه های فیلم حقیقت دارد. برخلاف پیش زمینه فیلم های مستقل، فیلم گرویگ کاملا مهندسی شده است و در طول 93 دقیقه حتی یک کلمه هم بیهوده استفاده نمی شود. همان طور که در کارهای قبلی اش با بامباک نشان داده شده است او یک انسان مدار عاطفی است اما همچنین تمایل دارد تا ویژگی های سخت تری از کاراکترهای خود را به نمایش بگذارد. صحنه های فوق العاده ای در فیلم وجود دارد که تنها با یک دیالوگ رفتار و اخلاق عوض می شوند، بخصوص این حالت در صحنه های بین مادر و دختر دیده می شود. گرویگ می داند که ممکن است چقدر ساده انتخاب یک کلمه خاص موقعیتی خوشایند را تلخ کند بنابراین از ریتم متغیری در فیلم استفاده می کند. 

در فیلم گرویگ، رونان دختر احساساتی بوده که یکی از بهترین اجراهای خود را دارد، اما در نهایت می شکند. لیدی برد مانند هر دختر نوجوان هم سن و سال خود مخلوطی از احساسات، شادی، غم، ترس و خشم است. همچنین در این فیلم با اینکه زیاد از میت کالف استفاده نشده است اما بازی فوق العاده ای از او می بینیم که اگرعادلانه نگاه شود لوری میت کالف باید بعنوان بهترین بازیگر مکمل زن معرفی می شد. او مثل بقیه مادرها غرنمی زند اما دلایل خودش را برای برانگیختن و تحریک کردن دختر نوجوانش دارد. در صحنه ای می بینیم که او لیدی برد را به خاطر ریختن لباس های فرم مدرسه اش بر روی زمین توبیخ می کند و سپس توضیح می دهد که نگرانی های مالی و اجتماعی او منجر به چنین واکنشی شده است. واکنش های کوتاه و معنی داری نیز بین مادر و پدر( با بازی تریسی لتس ) دیده می شود. این بخش ها از فیلم درکی از روابط والدین را فراهم می کند که لیدی برد معمولا به آن احترام نمی گذارد.  لیدی برد فیلمی است که هردوی این جنبه ها را در ذهن ایجاد می کند، پختگی گرویگ در فیلمسازی منجر شد تا وی داستان خانواده ای با جزئیات کامل را به تصویر کشیده و نگاه دقیقی به زندگی دبیرستان و عشق تخیلی آن دوران، همجنس گرایی و رابطه معمولی جنسی بیاندازد. گرویگ تمامی این کارها را با مهارت انجام داده و برخلاف لحظاتی که در نمایش دبیرستان و خداحافظی فرودگاه می بینیم از صحنه های قابل پیش بینی اجتناب می کند. علاوه بر اشاره به عجیب بودن تکنولوژی، آهنگ جاستین تیمبرلیک کافی است تا ما را به یاد ده سال قبل و نوستالژی آن دوران بیندازد. 

لیدی برد فیلمی سرشار از شور و شعف، بزله گویی و حزن و اندوه بوده که برخلاف اینکه نوعی ژانر فرعی است سعی می کند تا غیرقابل پیش بینی و جدید به نظر برسد. گرویگ با نشان دادن نسخه ای از گذشته اش نه تنها سعی در خودپرستی و دانای کل بودن نداشته بلکه درعوض برای بیان داستانش متکی بر واقعیت و احساسات عمیقی است. لیدی برد فیلم بی نظیری است. 

منبع: گاردین