عاشقانه؟ اجتماعی؟ اکشن؟ سیاسی؟
عاشقانه؟ اجتماعی؟ اکشن؟ سیاسی؟
لاتاری فیلم بلاتکلیفیست، در مضمون، ژانر و حتی فرم. برای درک یک فیلم و لذت بردن از آن قیاس با فیلمهای قبلی کارگردان شاید قیاس درستی نباشد، اما انگار خود مهدویان میخواهد که این قیاس اتفاق بیفتد، کارگردانی که به یمن دوفیلم موفق گذشتهاش و سیل مخاطبی که هوادارش شدند اینبار سالنها را پر میکند، از قیاس با خودش نباید واهمهای داشته باشد. مخاطبی که با لذت و متانت ایستاده در غبار و هیجان و جسارت ماجرای نیمروز روی صندلی سینما مینشیند، توقعی جز اکشنی پرکنش و لحظههای بیپروا ندارد، اما «لاتاری» در همهی جنبهها ناامیدمان میکند، آنقدر که با شیشه شکستن جوادعزتی درجایگاه قلدری که به تنهایی توی شهر حقش را میخواهد ذوق میکنیم و برای مردی از جنس بنیادگراهای متعصب-که به حق هادی حجازیفر خوب بازیاش میکند- هورا میکشیم.که همین شخصیت را توی خیابان و مترو و شهر تاب نمیآوریم.
مشکل لاتاری قیاس شدن با مهدویان قوی و جسور ایستاده درغبار نیست، بلاتکلیفی فیلم در ژانری که قصد بازکردن المانهایش را دارد بیش از همه آزار دهنده است، نیمی از فیلم روایت عشقی بچهگانه است که نسخهی خیلی بهترش را در فیلمهای هرروز دوروبرمان میبینیم، دوربین سیال و پنهانکار مهدویان هم هیچ تاثیری روی صحنههای تکراری عاشقانه فیلم نگذاشته است. و به همین راحتی نیمی از فیلم در باب عشقی نافرجام و معرفی شخصیتها هدر میرود، و آنجا که اتفاق قرار است شروع شود، شاهد فیلمی اجتماعی و ضعیف دربارهی فساد جامعه، فقر و انتقام گیری به مثابه بهروزوثوق کیمیایی هستیم، قیصری که کاپشن پفدار میپوشد و با موتورش غیرت ایرانی را توی خیابانهای شهر گریه میکند.
و نیمه پایانی فیلم همهی چیزیست که مخاطب این همه منتظرش بوده، انتقام اکشنی از جنس فیلمهای جاسوسی ملویل و پایانبندی تارانتینووار و قهرمانی دوست داشتنی از جنس کمال ماجرای نیمروز، و کاش فیلم از همین پایان شروع میشد....
کپی کردن شخصیت محبوب فیلم قبلی، و بازی متفاوت جوادعزتی هم هیچ کمکی به لاتاری نمیکند، لاتاری در اغنای تماشاگر ناتوان است و جز چند دیالوگ چیزی برای شعفش باقی نمیگذارد-بازی کلامی فرخنژاد با خلیج و خلیج فارس-
لبخندی از جنس متوسلیان پایان «ایستاده در غبار» روی تمام «لاتاری» سنگینی میکند.