جستجو در سایت

1393/03/03 00:00

ستاره بی ستاره

ستاره بی ستاره
مریم (دیبا زاهدی) که از خانواده ای کارگری است برای پرداخت شهریه دانشگاه آزاد خود به مشکل بر می خورد؛ از این رو به هتلی که مادرش هما (شیرین بینا) در آن تمیزکار است رفته و در بخش خانه داری مشغول به کار می شود. فریبا محتشمی (سحر قریشی) مدیر پذیرش که نامزد رضا وحیدی (شهاب حسینی) مدیر خانه داری هتل است، به خاطر رابطه صمیمانه ای که رضا با مریم پیدا کرده تلاش می کند با ترفندهای مختلف مریم را اخراج کند... «مهشید افشارزاده» در طول دوران فعالیت هنری اش به عنوان بازیگر، موفقیت چشمگیری نداشته است. اینکه دلیل این عدم موفقیت، تا چه حد به عدم توانایی وی بر می گردد و تا چه میزان به دیگر عوامل، موضوع این نوشتار نیست. به هر حال او را در بهترین حالت می توان یک بازیگر متوسط قلمداد کرد. اما وی در اولین تجربه کارگردانی اش برای یک فیلم بلند، امیدوارکننده تر از سوابق بازیگریش نشان داده است. این بدان معنی نیست که «پنچ ستاره» یک فیلم چند ستاره است (که با توجه به مشکلات محتوایی و ساختاری بسیاری که دارد، قطعا چنین نیست...) ولی به عنوان یک دست گرمی برای کارهای بعدی مهشید افشارزاده قابل قبول و چه بسا بهتر از برخی از فیلم هایی است که در حال حاضر از کارگردانان باسابقه سینمای ایران می بینیم... فیلم شروع ضعیف و ریتم کندی دارد و تا اواسط داستان تکلیفش با خودش مشخص نیست، بین موضوعات و کاراکترهای مختلف به صورت بی هدف جابه جا می گردد و تازه با مطرح شدن موضوع گم شدن ساعت کمی هدفمند می شود. شیوه معرفی شخصیت ها بسیار متفاوت است. شخصیت شقایق (لیلا بلوکات) نسبتا زائد است و در روند داستان گم می شود و معلوم نیست فرد متمولی که ماشین مدل بالا سوار می شود و مورد اعتماد دانشجویان است اصلا برای چه وارد داستان شده و ارتباطش با مریم چه گره ای از داستان خواهد گشود؟! کاراکتر فریبا محتشمی به درستی معرفی نمی شود و به جز یک حس حسادت کلیشه ای چیز دیگری از آن به مخاطب عرضه نمی شود. از طرف دیگر شخصیت قاسم (محمود جعفری) با دو سکانس پیتزا آوردن به خانه و یک سکانس همراه کردن دخترش برای ثبت نام در دانشگاه به خوبی معرفی می گردد و یا کاراکتر ملیحه با اعتراض های مستقیم به حضور مریم در هتل و چند بار لنگ زدن به زیبایی شناسانده می شود. شیوه متضاد معرفی و حضور کاراکترها خود بیانگر یک فیلمنامه غیر ساختارمند و البته کم تجربگی کارگردان است. این تضاد در انتخاب بازیگران نیز دیده می شود. انتخاب بهنوش بختیاری کاملا اشتباه است. وی نه بازیگر کاراکتر زری که همان بهنوش بختیاری همیشگی است که پز دماغ عملیش را می دهد و پشت سر هم جملات بی سر و ته ردیف می کند. از طرف دیگر شهاب حسینی انتخاب هوشمندانه ای برای کاراکترش است و یک چهارم پایانی (منهای خود پایان) که فیلم بر روی شخصیت وی می چرخد، از بهترین لحظات فیلم است. و اما پایان فیلم یک نقض غرض آشکار است. گفتن جمله «من دیگه از فردا سر کار نمیام» از مریم به فریبا محتشمی برای چیست؟ مگر نه این است که مریم اگر سر کار نرود باید قید درس خواندن را بزند؟ باید خود را و خانواده اش را ملامت کند که چرا وضعیت مالی نامناسبی دارند؟ اصلا مگر تلاش داستان برای نشان دادن احترام و امید در یک خانواده کارگری نبوده است؟ این کم آوردن مریم در لحظات پایانی تمامی روزنه های امیدی که فیلم سعی در گشودنش داشته را می بندد. آیا مریم نباید می گفت «من به حقوقم نیاز دارم و در هر صورت سر کار میام»؟! از سوی دیگر تسلیم رضا در مقابل فریبا به چه هدف صورت گرفته است؟ چرا همه جوانه های امیدی که در طول فیلم بدون شعارزدگی ایجاد شده را به یکباره باید کُشت؟ مهشید افشارزاده با «پنج ستاره» هر چند ستاره ای را روشن نکرده است اما این امید را که در آینده با تجربه ای بیشتر و در قالب فیلمنامه هایی هدفمند کارهای قابل قبولی ارائه خواهد داد، زنده نگه داشته است.