فیلم آشفته است یا زندگی حقیقی!

باید اعتراف کرد که شایلین وودلی خیلی خوب میتواند کسی را نشان دهد که شدیدا به دنبال شناخت حقیقی خود و خواستههایش است. شاید فیلم به نظر آشفته برسد و اینکه حقیقتا آشفته نیز هست چون قرار است دنیای درونی زنی را به تصویر بکشد که یک آسودگی و دوست داشتن آرام را رها میکند تا شاید بتواند آنکه به خود حقیقی او نزدیکتر است را پیدا کند.
در کل فیلم، وودلی یا همان دافنه بین مردها و تجربههایش میچرخد و به دنبال این است که جایی آرام بگیرد. جایی که دیگر دلش واقعا نخواهد جای دیگری برود. از تمام آنچه درجامعه اخلاقیات گفته میشود رهاست و خود را به هر سمتی که فکر میکند ممکن است جوابش باشد میکشاند. سیگار میکشد، دروغ میگوید، سر قولهایش با خودش و آدمها نمیماند و حتی به تعبیر آدمها خیات میکند ولی اینها خیلی برایش کارهای بد یا خوبی نیست. شدیدا به دنبال راهی است تا بتواند آنکه واقعا دافنه است را پیدا کند. کارش که نه، سرگرمیاش هم جالب است؛ روی ظرفهای قدیمی نقاشی میکشد. شاید بهتر است بگویم ظرفهای قدیمی مثل قوریها دفتر نقاشی اوست و او عملا یه نقاش در سبک خاص به حساب نمیآید. به نظر میرسد هر کاری را چه روابط باشد و چه نقاشی به شیوه ای که ما حرفهای میگوییم انجام نمیدهد. بیشتر دارد با خودش حرف میزند و به خودش گوش میدهد و دنبال جایی است که پایش را زمین بگذارو بگویید رسیدم؛ همینجاست.
کارش را به خاطر اتفاقی که با رئیسش و بدون میل شخصی او افتاده رها کرده است، دوستپسر امن و کسی که مطمئن است دوستش دارد و او هم دوستش دارد را رها کرده است. رابطهای را رها کرده است که به نظر همه اطرافیانش رابطه خوبی بوده و کاملا میتوانستهاست یک ازدواج موفق باشد. دافنه زیباست و در میان مردان محبوب و اکنون میتواند انتخاب کند ولی او نمیخواهد انتخاب کند چون انتخاب کردن بر اساس سیستم مزایا و معایب را یک انتخاب نمیبیند.
مادرش به اصطلاح خودشان از یک مرد به یک مرد دیگر میرفته است و کارهایی که دافنه میکند هر ذهن منطقیای را به این نقطه میرساند که این یک ژن خراب است که به او نیز رسیده و اکنون دارد زندگیاش را خراب میکند. ولی این جستوجو خیلی پاک و معصومتر از آن است که حاصل یه انتقال ژنتیکی ساده باشد. خیلی بکر و دست نخورده است و خیلی شجاعانه. اینکه درگیر آنچه به نظر دیگران درست است نشوی و اینکه حتی روی تصمیم خودت نمانی چون الان شدیدا دلت میخواهد کار دیگری بکنی. تصمیمهایش خیلی انسانی است و اصلا در کلیشه اراده داشتن نمیافتد. در این مسیر آشفته که هنوز در زندگیاش هم به شدت جریان دارد و او را درگیر رابطه همزمان با دو مرد کاملا متفاوت که اتفاقا دوست صمیمی هم هستند، کرده است؛ ناگهان میفهمد که باردار است. چه اتفاق آشفتهتری! حالا باید با بچهای که نمیداند حتی از کدام مرد است چکار کند؟!
مرد آرام قصه که یک نویسنده عاشق پیشه است رهایش میکند چون میفهمد دافنه با دوست صمیمیاش رابطه دارد و آن یکی هم که از اول مرد ماندن نبود، از زندگیاش نیست میشود. شاید تصمیم عاقلانه برای زنی چنین آشفته و به دنبال راهی انداختن بچه باشد ولی اتفاق جالبی که دافنه را یک انسان واقعی میکند این است که میپذیرد دقیقا همان جایی است که باید میبود و همان اتفاقاتی افتاد که باید میافتاد.
وقتی دوست نزدیکش به او میگوید مهم این است که با اتفاق بچه، دافنه میفهمد باید چه کسی را دوست داشته باشد، دافنه میپرسد یعنی بچه را؟ دوستش میگوید یعنی خودت را و این جمله بینظیر که چه انتخاب کنی بچه را نگه داری و چه انتخاب کنی نگهش نداری، تو زندگی فوقالعادهای خواهی داشت میتواند پایانی بر تمام جستجوهای دافنه باشد؛ و واقعا چه کسی جز یک زن جسور و بیتفاوت به بایدها و نبایدها میتواند یک زندگی فوقالعاده داشته باشد.
دافنه میداند که باید نه گفتن را هم بلد باشد، درست است که با جریان اتفاقات میرود ولی یک جاهایی هم اگر نمیخواهی بروی نباید بروی؛ زنگ میزند و قصه تجاوز رئیسش را برای مسئولش بازگو میکند. نه برای اینکه به آن کار بازگردد فقط چون احتمالا فکر میکند به عنوان یک مادر باید دنیای امنتری بسازد! و به عنوان اولین قدمها برای شروع مادر بودن، اگر حتی قرار نیست بهترین مادر دنیا باشد، به تر و تمیز کردن رابطههای ناتمام گذشتهاش میپردازد.
دافنه بچه را نگه میدارد نه چون کار درستی است چون همیشه در زندگیاش با اتفاقات رفته است و با این یکی هم میخواهد همراه شود با این تفاوت بزرگ که این بار کاملا میداند که ممکن است اشتباهات بزرگی هم بکند ولی زندگی با همه اتفاقاتش زندگی است و اینجا همان جایی است که باید میبوده!