جستجو در سایت

1398/01/24 00:00

ستایش خانواده

ستایش خانواده

  نکته اولی که در این فیلم ایناریتو باید به آن توجه کرد این است که فیلم دارای زمان غیرخطی است .

ابتدا باید مفهوم زمان خطی و غیرخطی را تعریف کرد:

فرض کنید فیلمی در یک روز از صبح تا شب می‌گذرد. اگر زمان فیلم خطی باشد ما به ترتیب، اتفاقات  فیلم را در صبح،  ظهر وشب می‌بینیم .

اما اگر زمان غیرخطی باشد ممکن است کارگردان به خاطر شرایط فیلمش ابتدا اتفاقات ظهر را به ما نشان دهد بعد اتفاقات شب همان روز را و بعد اتفاقات صبح آن روز را به ما نشان دهد.

یا ممکن است در یک فیلم چند شخصیت داشته باشیم که هر یک از آن‌ها در یک زمان، مثلا صبح مشغول کاری هستند. در زمان غیر خطی کارگردان می‌تواند یکی از این شخصیت‌ها را همراهی کند و بعد، به عقب برگردد و شخصیت بعدی را همراهی کند.

فیلم عشق سگی داستان سه خانواده را روایت می کند که هرکدام در یک تصادف نقشی ایفا می کنند. فیلم هم ابتدا با تصادف شروع می شود و این صحنه چندین بار در فیلم نشان داده می شود. کارگردان با این کار به مخاطب گوش زد می کند که این تصادف، اتفاق اصلی فیلم است.

در نیمه اول فیلم کارگردان بوسیله تدوین موازی صحنه‌هایی را از سه خانواده اصلی فیلم نشان می‌دهد تا به مخاطب بیان دارد این سه خانواده به نوعی به هم شباهت دارند و این شباهت روابط بد آ‌ن‌ها با نزدیکانشان و روابط خوبشان با سگ‌ها است. همینطور این تدوین موازی مخاطب را آماده می‌کند تا دریابد که این افراد همگی در ماجرای یک تصادف حضور داشته‌ا‌ند.

مخاطب در طول فیلم روابط افراد باهم را نظاره می کند. این روابط زیاد عاطفی نیست و روابط زن و مردهای فیلم هم بیشتر برای ارتباط جنسی است. اما هرکدام از این سه خانواده‌ای که نشان داده می شوند در خانه خود، سگ دارند و با آن سگ روابطی عاطفی دارند. اسم فیلم هم به این مورد اشاره دارد که عشقی که در فیلم وجود دارد عشق به سگ است نه عشق به انسان.

فیلم آغاز جالبی دارد. دو مرد در اتومبیلی در حال فرار هستند و با نگرانی راجع‌به کسی که تیر خورده و عقب ماشین است حرف می‌زنند اما ناگهان مخاطب متوجه می‌شود کسی که این دو مرد بسیار نگرانش هستند یک سگ است. این آغاز، نام فیلم را برای مخاطب توجیه می‌کند و زمینه ساز رفتارهای بعدی شخصیت‌ها می‌شود.

یکی از این خانواده ها که در فیلم می‌بینیم در طبقه فقیر جامعه هستند و یکی دیگر از این خانواده ها در طبقه مرفه و کارگردان زمانی ما را از خانواده فقیر فیلم به خانواده مرفه فیلم انتقال می دهد که پسر در خانه خود نشسته و در تلویزیون برنامه پرزرق و برقی را میبیند که مدل معروفی در آن حضور دارد. این مدل معروف در برنامه تلویزیونی فردی که در اصل دوست همسرش است را نامزدش معرفی میکند. این، خودش به مفهوم این است که عشق میان انسان ها در فیلم پوچ است حتی در جایی از فیلم متوجه می‌شویم که این مدل با پدرش رابطه خوبی ندارد. اما همین مدل، سگی دارد که جان خود را هم حاضر است برایش بدهد. از سویی دیگر نامزد این مدل، زن و بچه دارد و تنها به خاطر این مدل(احتمالا به خاطر زیبایی او)به راحتی زن و بچه خود را رها می کند. عشق پوشالی این خانواده  مرفه بر اثر تصادف ویران می شود. 

پسری که گفته شد در خانواده فقیری است و در تلویزیون برنامه مدل معروف را میبیند خودش در خانه با برادرش مشکل دارد و میخواهد به برادرش خیانت کند و با زن برادرش فرار کند. این پسر هم سگی دارد که به واسطه این سگ میتواند پول کسب کند. برادر این پسر هم با زن خود رفتار خوبی ندارد و تنها در هنگام رابطه جنسی با او خوب است. در این خانواده هم عشق در میان انسان‌ها جایی ندارد. 

اما خانواده سوم. ما از این خانواده بیشتر پدر خانواده را می‌بینیم. کسی که مدت ها پیش خانواده خود را به دلیل رسیدن به آرزوهایش رها کرده ولی شکست خورده. او نیز سگ هایی دارد که به آنها عشق می ورزد. او جنایتکار است اما کم کم به دخترش(که به او گفته اند پدرش مرده)نزدیک می شود و سگ هایش هم بخاطر اتفاقی کشته می شوند و این موضوع باعث می شود عشق به خانواده دوباره در وجودش شکل بگیرد و به سراغ دخترش(که برای او مظهر خانواده است) برود. در آخر فیلم هم که این مرد تصمیم می‌گیرد مزاحم دختر خود نشود دوباره سگی را برای همراهی خود پیدا می‌کند تا شاید عشق ورزیدن به این سگ مرهمی باشد برای عشقی که از دست داده یعنی دخترش. اما باز هم کارگردان با زبان تصویر بیان می‌کند که عشق به این سگ نمی‌تواند جای عشق به دخترش را بگیرد. کارگردان این مطلب را با هوشمندی بیان می‌کند زیرا در انتهای فیلم می‌بینیم که این مرد با سگش در بیابانی قدم می‌گذاردکه کسی در آن بیابان نیست. این بیابان زندگی خالی و پوچ مرد را در آینده نشان می‌دهد.

برای اینکه فیلم، بیشتر نشان دهد که عشق میان انسان ها مرده است کار دیگری هم میکند. آخرین جنایتی که این پدرشکست خورده باید انجام دهد ماموریتی است که یک جوان به او می دهد. این جوان میگوید که شریکش او را فریب داده و می خواهد شریکش بمیرد. اما در فیلم متوجه می‌شویم که خود این جوان طرف مقابل را فریب داده. اما نکته تکان دهنده در داستان اینجاست که متوجه می‌شویم فردی که جوان، تقاضای قتلش را داشته برادر دوقلویش است و این یعنی عشق در میان انسان ها مرده. حتی کارگردان به این هم اکتفا نمی‌کند. مخاطب جایی از فیلم متوجه می‌شود که این برادر دوقلو که باید کشته شود با زنی رابطه دارد که این زن، خودش شوهر دارد و با این نکته باز کارگردان عشق سطحی و پوچ را در میان انسان‌ها نشان می‌دهد.

کارگردان در اکثر صحنه‌های فیلم ، سگ‌ها را در قاب تصویر نمایش می‌دهد. با این کار، مخاطب در هر صحنه در حالیکه روابط بد انسان‌ها با هم را می‌بیند روابط خوب انسان‌ها با سگ‌هایشان را هم می‌بیند.

نکته اصلی فیلم اینجاست که همه شخصیت‌های اصلی فیلم با خانواده‌های خود روابط بدی دارند و همین شخصیت‌ها در انتهای فیلم به خاطر این روابط بد، به نوعی مجازات می‌شوند. یکی کشته می‌شود، دیگری مجروح می‌شود و ...

ایناریتو در این فیلم به ستایش خانواده و عشق به خانواده می پردازد و این عمل را با نشان دادن معانی متضاد، یعنی از هم پاشیدگی خانواده ها نشان میدهد.

در این فیلم بیشتر از دوربین روی دست استفاده شده تا تشنج موجود در صحنه ها به مخاطب انتقال یابد. همین‌طور شخصیت‌های اصلی فیلم، بیشتر در نماهای کلوزآپ یا مدیوم کلوزآپ به تصویر کشیده شده‌اند تا مخاطب به آن‌ها نزدیک‌تر شود و احساسات آن‌ها در هر صحنه را بهتر درک کند.

فیلم عشق سگی را باید دید تا قدر خانواده هایمان را بیشتر بدانیم