نقد قسمت 13 شهرزاد فصل دوم
شاید ستاره ی فصل دوم شهرزاد تا به اینجای سریال شیرین (پریناز ایزدیار) باشد که بازی سخت و دشوار تری بر دوشش است و به زیبایی از عهده اش برآمده و نسبت به شهرزاد قصه در فصل دوم بهتر عمل کرده است. نقشی که با چالش های فراوانی روبروست از جمله فوت پدرش و واکنش نسبت به آن، اتهام قتل، مجنون و دیوانه جلوه دادن نقش شیرین و در همین اواخر رگه هایی از شیرین واقعی و در قسمت سیزدهم فقط شیرین سلامت و قدیمی را میبینیم که حال او به مراتب بهتر شده و این بار فقط رگه هایی از جنون در او دیده می شود و گهگاهی شوخی هایی از او سر میزند از جمله هل دادن صابر به درون حوض یا مدل خندیدنش بعد آن که نشان از این دارد که هنوز بهبودی کامل نیافته و همه ی این ها مهارت بسیار بالایی می خواهد و پریناز ایزدیار نشان داد سیمرغی که در جشنواره فجر گذشته گرفت شایسته سالارانه دریافت کرد و برای نقش هایش به شدت زحمت می کشد. ترانه علیدوستی را در فصل دوم بیشتر در سکانس هایی میبینیم که به عنوان خانم دکتری ظاهر شده و تنها مشغول دوا و درمان بیمار است و از آن شهرزاد عاشق پیشه و پر و از تب و تاب فصل اول بسیار فاصله دارد و تبدیل به یک زن عامی شده و کمرنگی نقشش بسیار مشهود است. همانطور که بار ها دیدیم شهرزاد در قسمت های پیش هم شیرین را مداوا میکند و مراقبش است و هم در این قسمت به مداوای آتنه فقیه نصیری می پردازد و این سکانس ها مهر تاییدی ست بر جمله های بالا. اما ما یک ستاره ی دیگر هم به نام صابر عبدولی (امیرحسین فتحی) نیز داریم که تبدیل به قهرمان کوچکی در لا به لای قصه های اصلی شده، حالا یا این خواسته ی حسن فتحی ست یا قصه این طور اقتضا می کند که یک عاشق دل خسته جان بر کف از پشت شیرین در بیاید و ناجی او در تمامی صحنه های خطرناک باشد. به زعم بعضی این قبیل قهرمان بازی ها از سوی صابر عبدولی بیشتر کمیک به نظر می رسد تا نزدیک به رئال اما بسیاری از فیلمنامه ها بر پایه همین اتفاقات است و کم پیدا می شود فیلمنامه ای که اتفاقی، اتفاقی در آن نیافتاده باشد، هرچند که به مذاق خیلی ها خوش نمی آید و شاید هم درستش هم همین باشد.
ترس از شکست فصل دوم سریال شهرزاد به حدی بوده که فیلمنامه چنان گره کوری خورده که شاید فصل سوم هم برای پایان این قصه های درهم تنیده و پیچیده کافی نباشد. هر لحظه و هر سکانس در خانه دیوان سالار ها نشان از روابط پیچیده و مشکوک دارد که هر کس در پی خالی کردن زیر پای دیگری ست و به دنبال زیراب زدن است تا برای خودش گلیمی ببافد و منفعتی ببرد. روابط اکرم و قباد که تا به اینجا منتج به بارداری اکرم شده و داستان سنگین تر و شاخ و برگ بیشتری به خود میگیرد. از طرفی حرکات خودسرانه و زیرزیرکی نصرت که بدون اطلاع و اجازه قباد عمه بلقیس را تعقیب می کند و مکانی را به عنوان مخفیگاه شیرین لو می دهد و از هیچکدام از این ها قباد اطلاعی ندارد درحالی که نصرت همیشه به قباد درباره روابط پدر و پسری سخن می گوید و دم از خواستن بهترین ها برای او می زند اما با گذشت 13 قسمت از فصل دوم ما هیچ رد و نشانی از ثابت شدن این مسئله پدر و پسر بودن این دو نمیبینیم و فقط گاهی یک دو جمله می شنویم که تو پسر من هستی و من پدرت و واکنش های تکراری قباد که دیگر حوصله سربر شده است و کاش جای این تکرار مکررات شاهد یک نشانه و سرنخی از درست بودن ادعای نصرت میدیدیم که به طور حتم این خواسته ی تمامی مخاطبین و تماشاگران شهرزاد و حق آن هاست که بدانند در آخرین قسمت فصل اول آن جمله ای که از سوی نصرت شنیدند کی میخواهد اثبات شود و این انتظار طولانی و خسته کننده کی تمام می شود، شاید در این دو قسمت پایانی و شاید هم موکول به فصل سوم!
جدا از اکرم و نصرت و ما شاهد بازیگرانی هستیم در این فصل و به خصوص در این قسمت که باز این شاخ و برگ دادن به قصه را نشان می دهد و درخت شهرزاد را قسمت به قسمت پربار تر و سنگین تر از قبل می کند حال باید دید این به نفع سریال است یا بالعکس. نقش پسر شروانی، نقش سروان آپرویز، نقش شاپور بهبودی و نقش رویا نونهالی و بسیاری دیگر از جمله نقش هایی ست که به فصل دو اضافه شدند و همگی در کمرنگ تر شدن نقش شهرزاد تاثیر مستقیم دارند. هرچند بازیگرانی چون رضا کیانیان، رویا نونهالی و امیر جعفری به فصل دوم اضافه شده اند اما هیچکدام، تکرار میکنم هیچکدام و حتی هرسه روی همدیگر هم نمی توانند و نتوانستند تا کنون جای خالی علی نصیریان، بزرگ آقای قصه را پر کنند. جای خالی بزرگ آقا به شدت حس می شود و با این تعدد بازیگران جدید در فصل دو نه تنها التیام بخش این فقدان نیست بلکه حتی باعث به وجود آمدن زخم عمیقی در سریال شود.
اما به جز شهرزاد (ترانه علیدوستی) که درگیر مسائل پزشکی و درمان اطرافیان و بیمارستان است در این سمت فرهاد (مصطفی زمانی) نیز کاملا از خانه و خانواده کنده شده و تمام فکر و ذکرش سیاست است و سیاست. حتی در اندک لحطاتی هم که به خانه می آید باز درگیر مسائل خارج از منزل می شود و مجبور به همراهی پدر در درگیری و اسلحه کشی به روی گروگان گیران می شود. فصل دوم نقش فرهاد از همان قسمت اول شمشیر را از رو بست و کاملا مشهود بود که سیاست بسیار بسیار در وجودش رخنه کرده و افکار او بیشتر به سمت دکتر مصدق و مسائل سیاسی سوق داده می شود تا آن عاشقانه هایی که در فصل یک از او دیده بودیم. همانطور که در این قسمت هم سریال به ما نشان داد، فرهاد به دنبال فراری دادن دکتر مصدق است و در پی راضی کردن اطرافیان تا او را در این امر یاری کنند اما این فرض محال گویا رای نمی آورد و او شکست میخورد و باید دید در ادامه شاهد عکس العمل یا واکنشی از سوی فرهاد هستیم یا این فقط تقلا و دست و پا زدن در باتلاقی بود که نویسنده برای سرگرم کردن و گذراندن وقت فرهاد برای ما ترتیب دیده بودند.
عشق اما در فصل دوم با همه ی این تفاسیر کشته نشده و از فرهاد و شهرزاد به هاشم و بلقیس منتقل شده و عاشقانه ها و جملات قصار فراوانی از این دو می شنویم که حکایت از تولد عشقی در فصل دوم دارد و به نظر می رسد پایان خوش این عشق تنها در صورت فوت شدن مرضیه همسر هاشم میسر است تا این دوعاشق قدیمی به هم برسند و این مسئله دور از ذهن هم نیست.
فان ترین بخش فصل دوم متعلق به نقش عجیب و کمیک امیر جعفری ست که به کار بردن کلمه کمیک از این جهت است که بازی کردن او در این نقش و نوع بازی کردنش کمیک است و به هیچ وجه طنزی در وجودش و نقشش مشاهده نمی شود و از عجایب بود که نقش به این کوتاهی و بی اثری را او برعهده بگیرد و عجیب تر اینکه در ابتدای نقشش طوری ظاهر شده بود که میخواهد دودمان همه را به باد دهد و برای همه خط و نشان می کشید اما رفته رفته شاهد کمرنگ و کمرنگ تر شدنش بودیم تا جایی که دیگر اثری از او در سریال ندیدیم.