جستجو در سایت

1397/06/15 15:04

تجارت با هنر هفتم

تجارت با هنر هفتم
سینمای بدنه یا تجاری که این روزها هم خوب می فروشد و هم خوب دیده می شود،بخش جدایی ناپذیر صنعت هنرهفتم بوده و هست.در ادامه نگاهی خواهیم داشت به چِرایی فروش و عواقب چند ده میلیاردی شدن چنین فیلمهایی.

یک زن زیبا و جذاب.یک داستان نامتعارف باتمام خط قرمزها و تابوها.یک اسم بی مفهوم و شاید فقط،جذب کننده.این توصیف فیلمهایی است که این روزها گیشه ی سینماها روی آن ها می چرخد و هم سود زیادی برای عوامل،به خصوص سرمایه گذار و تهیه کننده دارند و هم مردم گمان میکنند با دیدنشان تا حدی از روزمرگی ها و شرایط رو به زوال اقتصادی فاصله می گیرند.اما این تمام ماجرا نیست.

در تمام کشورها،چه جهان سومی ها و چه کشورهای توسعه یافته،سینمای تجاری به عنوان بخشی از سینما برای جبران سرمایه به شمار می رود.تهیه کننده و سرمایه گذاری که هزینه های هنگفتی را صرف پیدا کردن لوکیشن های لاکچِری و بازیگران سطح چندم اما جذاب سینما و صدالبته گران قیمت می کنند و بدون توجه به اصول فنی و ساده ترین قواعد فیلمسازی و قصه سازی،در صدد یافتن راهی برای سودکردن در گیشه هستند،قطعا برایشان مهم نیست ساختن چنین "شبهِ فیلم"هایی تا چه اندازه به ضرر هنر تمام میشود.مردم به سینما می روند و بلیط می خرند و فیلم را می بینند و گاها لذت می برند،اما یک هفته ی بعد یادشان نیست فیلم اصلا چه بود و بازیگرانش که بودند و کارگردان چه هدفی داشت.موضوع وقتی جالب تر می شود که همان تیم بازیگری و کارگردان و عوامل فیلم،فیلم دیگری می سازند که داستانی مشابه داستان قبلی دارد و بدون کوچکترین خلاقیتی،فیلم روی پرده ی نقره ای می رود و دوباره همان آش و همان کاسه!فروش خوب،سود فراوان،داستان کپی شده ی بعدی و این چرخه تا جایی ادامه می یابد که بازیگران ترجیح میدهند کلاسِ کاری خود را بالاتر ببرند و برای "سیمرغ"تلاش کنند،نه پول.اینجاست که به معنای واقعی کلمه،ورق برمی گردد.بازیگر دیگری روی کار می آید که چندان به فکر هنر هفتم نیست و فیلم با حضور ستاره ی جذابی همچون او خوب می فروشد.

قصه دائم در حال تکرار است.سینما می تواند پول ساز باشد اما به شکل درست ترش.در میان خیل عظیمی از فیلمهای کمدی یا عاشقانه که سالانه ساخته میشود و کلیپ های دابسمش و عاشقانه و بسیار رمانتیک  آنها در فضای مجازی دست به دست می شود،تنها چند فیلم هستند که شایان وقت گذاشتن و تحسین اند.فیلمهای طنز و محترمی که هم می توانند بدون وارد شدن به خط قرمزها بیننده را بخندانند و هم حداقل در یک رشته یا دو رشته(اصلی و فرعی اش فرقی نمی کند)نامزد دریافت سیمرغ بلورین شوند.چیزی نظیر"خوب،بد،جلف"برادران قاسم خانی یا کمدیِ"خجالت نکش"البته تا حدی.موضوع این است که نوشتن سناریوی طنز به نوبه ی خود کارِ سختی است،حالا اگر حذف تابوها هم صورت بگیرد که سخت تر خواهد شد.نویسنده ترجیح میدهد یک اثر بی محتوا اما طنز بنویسد و فیلم خوب بفروشد تا اثری که سیمرغ می گیرد و شاید چندان پرفروش نباشد.

البته باید به این نکته هم توجه نمود که هیچکس نمی تواند مردم را وادار کند کدام فیلم را ببینند و کدام فیلم را نبینند.همه چیز به خودشان بستگی دارد.اینکه تصمیم بگیرند برای هنر تلاشش کنند یا برای بهتر شدن حال خودشان و در هیچکدام از این دو مورد،شایسته ی ملامت و سرزنش شدن نیستند.مردم حق خندیدن دارند.آن هم زمانی که سینما و تلویزیون هر دو کمر بسته اند آنها را به گریه بیندازند(نگاهی به سینمای سیاهِ اجتماعی سال های اخیر بیندازید!).تئاتر هم که چیزی نیست که همه دوست داشته باشند تماشا کنند و پول بلیط بدهند مگر یک دسته ی محدود مثل منتقدان تئاتر یا خود بازیگران و کارگردانان.پس سرِ فلش به سمت سناریو نویس و کارگردان می چرخد و این وظیفه ی آنهاست که در این اوضاع بی ثبات اجتماعی و اقتصادی برای خوب کردن حال عوام و خواص تلاش کنند.

سود کردن در سینما جای خودش را دارد.اما باید به این فکر کرد که سودکردن چه مفهومی برای هرکسی دارد.شاید کارگردانی فکر کند می تواند پولی به جیب بزند و دنبال سرمایه برای فیلم بعدی اش باشد،اما هستند کارگردانانی که به فکر مردم هستند و شاید باید کمی از توقیف های بیخود و بی جهت گُذر کنیم و راه را برایشان باز کنیم که بسازند و حال مردم را خوب کنند.