جستجو در سایت

1394/07/08 00:33

او به تهران نرسید اما ...

او به تهران نرسید اما ...
این مقاله نیست. یک دلنوشته است برای بانو هما روستا و روح بلند او ...

صبح است. اینستاگرام را باز می کنم. اولین تصویر: هما روستا درگذشت ...
فکر می کنم باز هم یک شایعه ی دیگر. پایین تر می روم، پست ها تکرار می شوند، تصاویر مختلف، رنگی و سیاه و سپید، با استاد [سمندریان]، بی استاد، پیری، جوانی، نوجوانیِ هما روستا از مقابل چشمم عبور می کنند و حالا خبرگزاری های معتبر و سایت های قابل اعتماد هم خبر را تأیید می کنند ... و فکر می کنم:«کاش شایعه بود...»
از صبح صدایی در گوشم پیچیده است:«ما به تهران نمی رسیم، ما همه می میریم.» و هما روستا به تهران نرسید ...
نوشتن همیشه آرامم می کند، اما انگار این بار آرام نمی شوم. مدت ها بود فقدان هیچ هنرمندی تا این میزان قلبم را به درد نیاورده بود و حالا کم کم درک می کنم که برای بزرگ بودن، برای دوست داشته شدن و برای محبوبیت، لازم نیست هر روز در انظار باشی، هر روز در رأس خبرها باشی و عکست روی جلد این مجله و آن مجله چاپ شود. هما روستا عمیق بود، عمیق و باوقار. بازیگری بسیار باسواد و باتجربه، کسی که با حضورش بر صحنه تئاتر بر قداست آن می افزود و با بازی در فیلمها به آن ها گرما می بخشید.او با آن چهره ی خاص و زیبا، با آن نگاه قدرتمند، با آن وقار مثال زدنی و صدای بی بدیلش تصویر متفاوتی را از زن در تئاتر و سینمای ایران برجای گذاشت و همه ی این ها دست به دست هم دادند تا او بی آن که ستاره باشد، بی آن که هر روز مصاحبه کند و هر روز روی جلدها باشد محبوب باشد، دوست داشته شود و بزرگ باشد، بزرگ و جاویدان.
وقتی آهسته، باوقار و صبورانه در روزهای سخت بیماری استاد سمندریان در کنارش راه می رفت و همراهی اش می کرد، شاید کم تر کسی می دانست که خودش هم بیمار است. و پرواز هما روستا، به خانه ابدی و نزد همسری که عاشقانه دوستش داشت، برای اویی که سال ها همگام و همراه استاد بود و سنگ صبورش، ... شاید این پرواز برای او وصالی دوباره باشد.
هما روستا به تهران نرسید و در آمریکا درگذشت اما حضور او همه جا احساس می شود، بازی های درخشانش در فیلم ها، تئاترهایی که بر صحنه برد و کتاب هایی که ترجمه کرد همه و همه او را در قلب طرفدارانش زنده نگاه می دارند.

IMG_9346.PNG
برای رفتنِ انسان های بزرگ بارها اشک ریخته ام، برای خسرو شکیبایی ها، بی تظیر بوتوها، نلسون ماندلاها، ایرج کریمی ها و خیلی های دیگر و حالا یک بار دیگر بی اختیار اشک می ریزم برای بانویی که تکرار نمی شود، اما می دانم که هرگز نمی میرد ...
آرامشتان ابدی بانو