جستجو در سایت

1395/02/04 02:41

گفتگو ی پوریا میرآخورلی با یاسمن خلیلی فرد نویسنده رمان «یادت نرود که ...»

گفتگو ی پوریا میرآخورلی با یاسمن خلیلی فرد نویسنده رمان «یادت نرود که ...»
پوریا میرآخورلی: اولین رمان یاسمن خلیلی فرد کارشناس ارشد سینما، درباره ی مرد میانسال به نام کیوان کامیاب است که پس از 15 سال از پاریس به ایران برمی گردد و با شخصیت هایی رو به رو می شود که پیشتر کنارشان گذاشته و مهم ترین آنها فروغ شکیباست، زنی که کیوان او را عاشقانه دوست داشته است. به مناسبت انتشار این رمان با نویسنده ی جوانش که با دیدی سینمایی این رمان را نوشته گفتگویی داشته ام که در زیر می آید:

به عنوان یک فارغ‌التحصیل و کارشناس ارشد رشته سینما، ادبیات، به ویژه ادبیات داستانی چقدر برایت جدی است؟ یا شاید چون امکان ساخت آن را در آن زمان نداشتی تصمیم به تبدیل آن به رمان گرفتی؟
 ادبیات همواره برایم مسئله­­ای جدی و اساسی بوده­است و از وقتی که به یاد دارم کتاب می­خواندم و چیزهایی می­نوشتم اما  طرح این رمان بطور مشخص در کلاس مبانی فیلمنامه­نویسی ترم چهارم دانشکده­ی «سینما-تئاتر» به ذهنم رسید و استادم از آن استقبال کردند.طرح به گروهی که برای «سیمافیلم» فیلمنامه تأمین می­کردند داده شد تا در صورت تأیید به فیلمنامه تبدیلش کنم اما به باور آنها خط قرمزهایی داشت که قابل تغییر نبود و با وجود آن­ها نمی­شد کار را جلوی دوربین برد. دلم نمی­خواست این طرح تحت شرایط نامطلوب ساخته شود و بنابراین تصمیم گرفتم آن را به رمان تبدیل کنم.

ظاهراً رمان دو بار از سوی ارشاد رد شد. دلیلش را به تو نگفتند؟
نگارش کتاب در پاییز سال 91 با عنوان اولیه «زمستان ابدی» به پایان رسید و یکی دو ماه بعد تحویل ارشاد داده شد اما بلافاصله کار را رد کردند، دلیلش مغایرت کتاب با برخی خطوط قرمز بود اما هیچ اصلاحیه­ی مشخصی داده نشد و این به­معنای رد کلی کتاب بود. در سال 92 مجدداً آن را به ارشاد دادیم و باز هم رد شد. این مسئله به شدت دلگیر و مأیوسم کرده بود. روی کتاب و جزییاتش حساسیت داشتم و نمی­خواستم در آن تغییرات اساسی ایجاد کنم و از طرفی هم نمی­دانستم چرا آن را رد می­کنند. بعد از لحاظ چند تغییر کوچک با انتخاب عنوان فعلی آن را به ارشاد فرستادیم و در مرداد 93 به کتاب مجوز دادند، آن هم فقط با چند مورد اصلاحیه­ی محدود و کوچک در حد تغییر چند کلمه و عبارت.

چه شد که برای نوشتن رمان اول به سراغ یک پلات گسترده رفتی یا اینکه طرح در طول نوشتن به این ابعاد و حجم رسید؟
واقعاً قصدم نوشتن کار حجیم نبود اما نگارش رمان بسیار طولانی شد و در طول این پروسه ایده­های بسیاری به کارم اضافه شد، اصلاً چارجوب کار در نتیجه­ی بازنویسی­های مکرر و سختگیرانه­ی من تغییرات بسیاری کرد، طوری که شاید اگر طرح اولیه­ را بخوانید نتوانید شباهت چندانی میان آن طرح و اثر فعلی پیدا کنید بنابراین در انتهای نگارش رمان به حجم فعلی رسیدم.

فکر می‌کنی مخاطب کم حوصله ادبیات داستانی امروز که با داستان کوتاه خو گرفته و سلیقه مینی‌مالی پیدا کرده به سراغ این کار بیاید؟ نگران نبودی که با حجیم شدن رمان، برچسب عامه‌پسند بودن به آن بخورد؟
خوشبختانه استقبال از رمانم حداقل این مسئله را به من ثابت کرد که برخی باورها و پیش­داوری­های رایج درباره­ی سلیقه­ و پسندِ مخاطب امروزی چندان هم درست نیستند. بله، داستان­های کوتاه شاید این روزها مخاطب بیشتری داشته باشند اما هنوز هم می­توان رمانی با حجم نسبتاً بالا نوشت که مخاطب را سمت خود جذب کند. ناشر و نویسنده در این زمینه نقش تعیین­کننده­ای دارند، آن­ها هستند که می­توانند برخی جریان­ها را میان کتابخوان­ها رواج بدهند. آن زمان که «شوهر آهو خانم» و «کلیدر» به دست مردم داده می­شد هیچ­کس اعتراضی به حجیم بودنشان نداشت و فراموش نکنیم که این رمانها هنوز هم مخاطب دارند اما حالا کمتر رمان ارزشمندی در آن حجم به مخاطب ارائه می­شود و مخاطبِ خاص ناچار می­شود به سمت همان چیزی برود که در بازار نشرهای موجه موجود است. ضمن آن­که برخی باورهای کلیشه­­ای باید تصحیح شوند؛ ازجمله همین که هر رمانِ حجیمی صرفاً عامه­پسند است. رمان­های مشهور و مطرحی در جهان با حجم بالا نوشته شده­اند و چه به لحاظ هنری و چه به لحاظ تجاری موفق بوده­اند؛ مثل «کوری» اثر ساراماگو یا چرا راه دور برویم، رمان مطرح این روزها «همسر خاموش» که نزدیک 400 صفحه است و هیچ­کس نمی­تواند انگ عامه­پسندی به آن بزند.

ضمن تأیید حرفت این امکان وجود داشت که با استفاده از حذف زواید از حجم کار بکاهی؟ تعمدی در طولانی کردن توصیفات و رمان داشتی یا اقتضای رمان بود؟
قطعاً هر کاری امکان بهتر شدن دارد. مطمئناً برخی توصیفات رمان قابل حذف بودند که البته ویراستاران ادبی در جهان همین وظیفه را برعهده دارند که مثل تدوینگرِ فیلم، کتاب را تا حد ممکن از زوائد پاک کنند. خیلی وقت­ها نویسنده به سبب تعلق خاطرش نمی­تواند در رمانش دست ببرد و چیزی از آن بکاهد و یک شخص دوم باید این کار را انجام دهد، اما به باور من به سبب پُرپرسوناژ بودن «یادت نرود که ..» و گذرهای زمانی مکرر، ذکر بسیاری از این توصیف­ها لازم بود و نمی­شد از آن­ها گذشت.
 

از امکانات سینمایی و نمایشی هم در نوشتن این رمان بهره برده‌ای مثل تصویری بودن صحنه‌ها و البته انتخاب زاویه دید دانای کل که در سینما بیشتر از ادبیات امروز کاربرد دارد.اگر بخواهی از تاثیرات دیگری که سینما و تحصیل در این رشته روی رمان و نوشتنت گذاشته است، نام ببری به چه ویژگی‌هایی اشاره می‌کنی که در ادبیات داستانی امروز ما کمتر مشهود است؟
دقیقاً به دلیل رشته­ی تحصیلی­ام ناخودآگاه هنگام نوشتن، جملات برایم با تصاویر به معنا درمی­آیند. من از هرآنچه در رمانم آمده تصویری در ذهن داشته­ام که سعی کرده­ام آن را به مخاطبم منتقل کنم تا خود را در بطن رمان ببیند و نه خارجِ آن. یکی دیگر از ویژگی­هایی که این روزها بیشتر در سینما دیده می­شود تا ادبیات، بهره­گیری از روابط بینامتنی است که در کتابم سعی داشتم از آن استفاده­ای کاربردی ببرم. اگر دقت کرده باشید، در رمان من اسامی بسیاری از کتاب­ها، نقاشی­ها، شعرها، قطعات ادبی و حتا فیلم­ها آمده­است و ارجاعاتی به آنها داشته­ام. اگر نامی از «مادام دالاوی» در کتابم برده می­شود این مسئله تلاش برای روشنفکرنمایی نیست و دقیقاً کاربردی است که آن نام در پیشبرد داستان ایجاد می­کند و نوعی اتصال و هم­آمیزی میان دنیای دو کتاب و شخصیت­هایشان با یکدیگرست. از دیگر آثار رشته­­ی تحصیلی­ام بر این رمان شاید حجم دیالوگ­ها باشد و البته لحن آنها که بسیار به فیلمنامه شباهت دارد.

عنوان اپیزودها دارای نقطه اشتراکی نیست. در بعضی از موارد نام یکی از کاراکترها است، در بعضی اپیزودها به تم آن اپیزود اشاره دارد و در بعضی دیگر به لوکیشن و مکان آن اپیزود و صحنه می‌پردازد. با توجه به تحصیلات شما و فارغ‌التحصیل رشته سینما بودن اگر وحدتی مثل مکان صحنه را در انتخاب عنوان اپیزودها رعایت می‌کردی، به تلفیق سینما با ادبیات با وضوح بیشتری پرداخته نمی‌شد؟ عنوان اپیزودها براساس معیار خاصی انتخاب شده است؟
حرفتان تا حدودی درست است اما اگر دقت کرده باشید انتخاب عنوان اپیزودها یک جور ورود از کلیت به جزئیت است. ما ابتدا با عنوانِ نام شهر یعنی «تهران» وارد داستان می­شویم که بستر وقوع رویدادهای داستان است و بستر ورود کیوان کامیاب به داستان، بعد نام کاراکترها را می­بینیم که پله به پله پرسوناژهای اصلی را به ما معرفی می­کنند و به دنیای هر یک از آن­ها وارد می­شوند و بعد به جزییاتی مثل حالات روحی یا رویدادهای درحال وقوع در طول داستان می­رسیم. من بر اساس چنین ایده­ای عنوان ایپزودها را انتخاب کردم که این انتخاب شاید بیش­تر سلیقه­ای و حسی باشد تا مکانیکی و تخصصی.
 

براساس نظریات بردول، همانندی‌هایی در این اثر دیده می‌شود، مثل مهاجرت که از لیلی و لادن گرفته تا نوه‌های نقره‌چی، همسایه‌شان را شامل می‌شود. این تم تکرار شونده به عنوان اساس و شالوده پیرنگ انتخاب شده است یا اینکه صرفا به عنوان ویژگی این قشر از جامعه امروز ایران و در راستای شخصیت‌پردازی و دغدغه این قشر بیان و به کار رفته است؟
مهاجرت یک موتیف در داستان است. سعی بر آن داشته­ام که علاوه بر محور اصلی داستان که بر پایه­ی همین مسئله بنا شده در جزییات هم به صورت غیرعلنی و غیرمستقیم وارد آن شویم. در همه­ی فصول زندگیِ کیوان و فروغ مهاجرت نقشی اساسی داشته و بر زندگی آنها و اطرافیانشان تأثیر گذاشته است.

از دیگر درونمایه‌های این اثر می‌توان به دلتنگی اشاره کرد که البته در این رمان زاییده مهاجرت است. دلتنگی را به عنوان پیامد مهاجرت و بررسی ابعاد این اتفاق شایع در جامعه امروز ما در این رمان به کار رفته است؟
شاید به لحاظ جامعه­شناسانه بتوان دلتنگی را از تبعات مهاجرت در جامعه­ی مدرن امروزیِ ایران تلقی کرد. در کلام ساده­تر «دلتنگی» معلول «مهاجرت» است، مهاجرتی که زندگی همه­ی این آدم­ها را دچار تغییر کرده است. فروغ بارها از مهاجرت اطرافیانش ضربه خورده. کیوان،مردی که دوستش داشته او را گذاشته و رفته، فاران بعد از جدایی از او به دوبی رفته و حالا می­خواهد آرش را هم با خودش ببرد. سیروس سال­ها خارج از ایران زندگی کرده و حالا آمده تا به هدف خود یعنی فروغ برسد. بهتر است بگویم تبعات روانشناسانه و جامعه­شناسانه­ی «مهاجرت» بر شخصیت­های اصلی داستان که دلتنگی هم یکی از آنهاست، رویدادهای اصلی داستان را شکل می­دهند.

با توجه به تعداد اندک مخاطبان ادبیات داستانی ایران، یاسمن خلیلی فرد که تاکنون از او رمانی منتشر نشده بود، برای اینکه ذهن‌ها را به خود معطوف کند و خوانده شود، خود را ملزم به رعایت چه فاکتورهایی می داند؟
به باور من اوضاع ادبیات داستانی ایران آن­قدر اسفناک و آشفته است که نمی­توان هیچ­گونه تز قاطعانه­ای برای موفق شدن در آن ارائه کرد، شاید حتا بزرگترین نویسندگان و منتقدان ادبی هم نتوانند در این زمینه راهکار قطعی ارائه دهند. ورود به ادبیات ایران ریسک بزرگی محسوب می­شود که کمتر کسی حاضر به پذیرش آن است اما چیزی که همیشه به آن فکر می­کنم ایجاد تفاوت است. متأسفانه در کشور ما هر از گاهی جریان­هایی مد می­شوند و همه سعی می­کنند در همان راستا قدم بردارند. مثلاً در سینما، کارگردانِ خلاق، اصغر فرهادی فیلمی می­سازد که موفق می­شود و اسکار می­برد؛ سال بعد نصف بیشتر تولیدات سینمایی ایران می­شوند فیلم­هایی شبیه آن فیلم. این به خودی خود بد نیست زیرا حتی بر پایه­ی نظریه موج نوی سینمای فرانسه در اواخر دهه­ی 50 و اوایل دهه­ی 60 میلادی هم دقیقاً یک جریان به راه افتاد و فیلم­هایی ساخته شدند که چارچوب کلی­شان شبیه هم بود اما نباید از یاد برد که هریک از فیلمسازان آن جریان مولفه­های مجزایی را در کارهای خود ایجاد کردند و به همین سبب آن جریان به یک جریان بزرگ تبدیل شد و توانست طیف گسترده­ای از علاقمندان را به خود جذب کند که کلید اصلی موفقیتش «خلاقیت» و «نقش مؤلف» بود. متأسفانه در ایران، جریان به راه می­افتد اما نوآوری همراهش نمی­آید و این الگوبرداری­ها عموماً فکرشده نیستند؛ بنابراین بیشتر می­شوند تقلید تا تبعیت! این قضیه به ادبیات هم سرایت کرده است. موجی به راه می­افتد و همه­ی کتابها به لحاظ فرم و حتی محتوا مثل هم می­شوند و ناشر هم ترجیح می­دهد ریسک نکند و همان کتاب­های شبیه­ به هم را منتشر کند و نتیجه می­شود خسته شدن مخاطب از این همه تکرار و کارهای شبیه به­هم. بنابراین ادبیات فارسی را پس می­زند و می­رود به سراغ کارهای متنوع ترجمه­شده که پاسخگوی همه­ی سلایق است. من این را دوست ندارم. ترجیح می­دهم با رعایت اصول و چارچوب­ها راه خودم را بروم و از تقلید و پیروی پرهیز کنم. اگر نویسنده به خلاقیت برسد و بتواند چیزِ تازه­ای ارائه دهد آن­گاه است که عملکرد موفقیت­آمیزی داشته و قشر کتابخوان کار او را به هم معرفی می­کنند و کتاب دیده می­شود.
 

از آن‌جایی که به سینما هم علاقه داری، برنامه‌ای برای تبدیل این رمان به فیلمنامه سینمایی یا سریال نداری؟ یا اینکه به جای این کار ترجیح می‌دهی رمان جدیدت را بنویسی؟
من اصولاً آدم فعالی هستم و به یک کار بسنده نمی­کنم. در کنار روزنامه­نگاری رمان جدیدی نوشته­ام که در مرحله­ی ویرایش است، البته ویرایش شخصی و ایجاد تغییرات و بازنویسی­هایی که بعد از نوشتن هر فیلمنامه یا کتابی انجامش می­دهم، ضمن آن­که کتابی سینمایی هم تحت عنوان «نقش جنگ بر سینمای غیرجنگی ایران» نوشته­ام که به زودی توسط نشر نظر منتشر خواهد شد اما «یادت نرود که ...» برای من بسیار جدی است. حرفه­ی اصلی من سینماست و در این راه باید خیلی جدی گام بردارم. فیلمنامه­­ای بر اساس این رمان با عنوان «زمستان ابدی» نوشته­ام که در «بانک فیلمنامه­»ی خانه­ی سینما به ثبت رسیده است. قصد دارم در شرایط خوب و مناسبی دست به ساخت آن بزنم و تحت هر شرایطی آن را نخواهم ساخت. بعد از فراغت از کارهای نوشتاری باید به صورت جدی برای ساخت آن فکری بکنم.