گفتگو ی پوریا میرآخورلی با یاسمن خلیلی فرد نویسنده رمان «یادت نرود که ...»

به عنوان یک فارغالتحصیل و کارشناس ارشد رشته سینما، ادبیات، به ویژه ادبیات داستانی چقدر برایت جدی است؟ یا شاید چون امکان ساخت آن را در آن زمان نداشتی تصمیم به تبدیل آن به رمان گرفتی؟
ادبیات همواره برایم مسئلهای جدی و اساسی بودهاست و از وقتی که به یاد دارم کتاب میخواندم و چیزهایی مینوشتم اما طرح این رمان بطور مشخص در کلاس مبانی فیلمنامهنویسی ترم چهارم دانشکدهی «سینما-تئاتر» به ذهنم رسید و استادم از آن استقبال کردند.طرح به گروهی که برای «سیمافیلم» فیلمنامه تأمین میکردند داده شد تا در صورت تأیید به فیلمنامه تبدیلش کنم اما به باور آنها خط قرمزهایی داشت که قابل تغییر نبود و با وجود آنها نمیشد کار را جلوی دوربین برد. دلم نمیخواست این طرح تحت شرایط نامطلوب ساخته شود و بنابراین تصمیم گرفتم آن را به رمان تبدیل کنم.
ظاهراً رمان دو بار از سوی ارشاد رد شد. دلیلش را به تو نگفتند؟
نگارش کتاب در پاییز سال 91 با عنوان اولیه «زمستان ابدی» به پایان رسید و یکی دو ماه بعد تحویل ارشاد داده شد اما بلافاصله کار را رد کردند، دلیلش مغایرت کتاب با برخی خطوط قرمز بود اما هیچ اصلاحیهی مشخصی داده نشد و این بهمعنای رد کلی کتاب بود. در سال 92 مجدداً آن را به ارشاد دادیم و باز هم رد شد. این مسئله به شدت دلگیر و مأیوسم کرده بود. روی کتاب و جزییاتش حساسیت داشتم و نمیخواستم در آن تغییرات اساسی ایجاد کنم و از طرفی هم نمیدانستم چرا آن را رد میکنند. بعد از لحاظ چند تغییر کوچک با انتخاب عنوان فعلی آن را به ارشاد فرستادیم و در مرداد 93 به کتاب مجوز دادند، آن هم فقط با چند مورد اصلاحیهی محدود و کوچک در حد تغییر چند کلمه و عبارت.
چه شد که برای نوشتن رمان اول به سراغ یک پلات گسترده رفتی یا اینکه طرح در طول نوشتن به این ابعاد و حجم رسید؟
واقعاً قصدم نوشتن کار حجیم نبود اما نگارش رمان بسیار طولانی شد و در طول این پروسه ایدههای بسیاری به کارم اضافه شد، اصلاً چارجوب کار در نتیجهی بازنویسیهای مکرر و سختگیرانهی من تغییرات بسیاری کرد، طوری که شاید اگر طرح اولیه را بخوانید نتوانید شباهت چندانی میان آن طرح و اثر فعلی پیدا کنید بنابراین در انتهای نگارش رمان به حجم فعلی رسیدم.
فکر میکنی مخاطب کم حوصله ادبیات داستانی امروز که با داستان کوتاه خو گرفته و سلیقه مینیمالی پیدا کرده به سراغ این کار بیاید؟ نگران نبودی که با حجیم شدن رمان، برچسب عامهپسند بودن به آن بخورد؟
خوشبختانه استقبال از رمانم حداقل این مسئله را به من ثابت کرد که برخی باورها و پیشداوریهای رایج دربارهی سلیقه و پسندِ مخاطب امروزی چندان هم درست نیستند. بله، داستانهای کوتاه شاید این روزها مخاطب بیشتری داشته باشند اما هنوز هم میتوان رمانی با حجم نسبتاً بالا نوشت که مخاطب را سمت خود جذب کند. ناشر و نویسنده در این زمینه نقش تعیینکنندهای دارند، آنها هستند که میتوانند برخی جریانها را میان کتابخوانها رواج بدهند. آن زمان که «شوهر آهو خانم» و «کلیدر» به دست مردم داده میشد هیچکس اعتراضی به حجیم بودنشان نداشت و فراموش نکنیم که این رمانها هنوز هم مخاطب دارند اما حالا کمتر رمان ارزشمندی در آن حجم به مخاطب ارائه میشود و مخاطبِ خاص ناچار میشود به سمت همان چیزی برود که در بازار نشرهای موجه موجود است. ضمن آنکه برخی باورهای کلیشهای باید تصحیح شوند؛ ازجمله همین که هر رمانِ حجیمی صرفاً عامهپسند است. رمانهای مشهور و مطرحی در جهان با حجم بالا نوشته شدهاند و چه به لحاظ هنری و چه به لحاظ تجاری موفق بودهاند؛ مثل «کوری» اثر ساراماگو یا چرا راه دور برویم، رمان مطرح این روزها «همسر خاموش» که نزدیک 400 صفحه است و هیچکس نمیتواند انگ عامهپسندی به آن بزند.
ضمن تأیید حرفت این امکان وجود داشت که با استفاده از حذف زواید از حجم کار بکاهی؟ تعمدی در طولانی کردن توصیفات و رمان داشتی یا اقتضای رمان بود؟
قطعاً هر کاری امکان بهتر شدن دارد. مطمئناً برخی توصیفات رمان قابل حذف بودند که البته ویراستاران ادبی در جهان همین وظیفه را برعهده دارند که مثل تدوینگرِ فیلم، کتاب را تا حد ممکن از زوائد پاک کنند. خیلی وقتها نویسنده به سبب تعلق خاطرش نمیتواند در رمانش دست ببرد و چیزی از آن بکاهد و یک شخص دوم باید این کار را انجام دهد، اما به باور من به سبب پُرپرسوناژ بودن «یادت نرود که ..» و گذرهای زمانی مکرر، ذکر بسیاری از این توصیفها لازم بود و نمیشد از آنها گذشت.
از امکانات سینمایی و نمایشی هم در نوشتن این رمان بهره بردهای مثل تصویری بودن صحنهها و البته انتخاب زاویه دید دانای کل که در سینما بیشتر از ادبیات امروز کاربرد دارد.اگر بخواهی از تاثیرات دیگری که سینما و تحصیل در این رشته روی رمان و نوشتنت گذاشته است، نام ببری به چه ویژگیهایی اشاره میکنی که در ادبیات داستانی امروز ما کمتر مشهود است؟
دقیقاً به دلیل رشتهی تحصیلیام ناخودآگاه هنگام نوشتن، جملات برایم با تصاویر به معنا درمیآیند. من از هرآنچه در رمانم آمده تصویری در ذهن داشتهام که سعی کردهام آن را به مخاطبم منتقل کنم تا خود را در بطن رمان ببیند و نه خارجِ آن. یکی دیگر از ویژگیهایی که این روزها بیشتر در سینما دیده میشود تا ادبیات، بهرهگیری از روابط بینامتنی است که در کتابم سعی داشتم از آن استفادهای کاربردی ببرم. اگر دقت کرده باشید، در رمان من اسامی بسیاری از کتابها، نقاشیها، شعرها، قطعات ادبی و حتا فیلمها آمدهاست و ارجاعاتی به آنها داشتهام. اگر نامی از «مادام دالاوی» در کتابم برده میشود این مسئله تلاش برای روشنفکرنمایی نیست و دقیقاً کاربردی است که آن نام در پیشبرد داستان ایجاد میکند و نوعی اتصال و همآمیزی میان دنیای دو کتاب و شخصیتهایشان با یکدیگرست. از دیگر آثار رشتهی تحصیلیام بر این رمان شاید حجم دیالوگها باشد و البته لحن آنها که بسیار به فیلمنامه شباهت دارد.
عنوان اپیزودها دارای نقطه اشتراکی نیست. در بعضی از موارد نام یکی از کاراکترها است، در بعضی اپیزودها به تم آن اپیزود اشاره دارد و در بعضی دیگر به لوکیشن و مکان آن اپیزود و صحنه میپردازد. با توجه به تحصیلات شما و فارغالتحصیل رشته سینما بودن اگر وحدتی مثل مکان صحنه را در انتخاب عنوان اپیزودها رعایت میکردی، به تلفیق سینما با ادبیات با وضوح بیشتری پرداخته نمیشد؟ عنوان اپیزودها براساس معیار خاصی انتخاب شده است؟
حرفتان تا حدودی درست است اما اگر دقت کرده باشید انتخاب عنوان اپیزودها یک جور ورود از کلیت به جزئیت است. ما ابتدا با عنوانِ نام شهر یعنی «تهران» وارد داستان میشویم که بستر وقوع رویدادهای داستان است و بستر ورود کیوان کامیاب به داستان، بعد نام کاراکترها را میبینیم که پله به پله پرسوناژهای اصلی را به ما معرفی میکنند و به دنیای هر یک از آنها وارد میشوند و بعد به جزییاتی مثل حالات روحی یا رویدادهای درحال وقوع در طول داستان میرسیم. من بر اساس چنین ایدهای عنوان ایپزودها را انتخاب کردم که این انتخاب شاید بیشتر سلیقهای و حسی باشد تا مکانیکی و تخصصی.
براساس نظریات بردول، همانندیهایی در این اثر دیده میشود، مثل مهاجرت که از لیلی و لادن گرفته تا نوههای نقرهچی، همسایهشان را شامل میشود. این تم تکرار شونده به عنوان اساس و شالوده پیرنگ انتخاب شده است یا اینکه صرفا به عنوان ویژگی این قشر از جامعه امروز ایران و در راستای شخصیتپردازی و دغدغه این قشر بیان و به کار رفته است؟
مهاجرت یک موتیف در داستان است. سعی بر آن داشتهام که علاوه بر محور اصلی داستان که بر پایهی همین مسئله بنا شده در جزییات هم به صورت غیرعلنی و غیرمستقیم وارد آن شویم. در همهی فصول زندگیِ کیوان و فروغ مهاجرت نقشی اساسی داشته و بر زندگی آنها و اطرافیانشان تأثیر گذاشته است.
از دیگر درونمایههای این اثر میتوان به دلتنگی اشاره کرد که البته در این رمان زاییده مهاجرت است. دلتنگی را به عنوان پیامد مهاجرت و بررسی ابعاد این اتفاق شایع در جامعه امروز ما در این رمان به کار رفته است؟
شاید به لحاظ جامعهشناسانه بتوان دلتنگی را از تبعات مهاجرت در جامعهی مدرن امروزیِ ایران تلقی کرد. در کلام سادهتر «دلتنگی» معلول «مهاجرت» است، مهاجرتی که زندگی همهی این آدمها را دچار تغییر کرده است. فروغ بارها از مهاجرت اطرافیانش ضربه خورده. کیوان،مردی که دوستش داشته او را گذاشته و رفته، فاران بعد از جدایی از او به دوبی رفته و حالا میخواهد آرش را هم با خودش ببرد. سیروس سالها خارج از ایران زندگی کرده و حالا آمده تا به هدف خود یعنی فروغ برسد. بهتر است بگویم تبعات روانشناسانه و جامعهشناسانهی «مهاجرت» بر شخصیتهای اصلی داستان که دلتنگی هم یکی از آنهاست، رویدادهای اصلی داستان را شکل میدهند.
با توجه به تعداد اندک مخاطبان ادبیات داستانی ایران، یاسمن خلیلی فرد که تاکنون از او رمانی منتشر نشده بود، برای اینکه ذهنها را به خود معطوف کند و خوانده شود، خود را ملزم به رعایت چه فاکتورهایی می داند؟
به باور من اوضاع ادبیات داستانی ایران آنقدر اسفناک و آشفته است که نمیتوان هیچگونه تز قاطعانهای برای موفق شدن در آن ارائه کرد، شاید حتا بزرگترین نویسندگان و منتقدان ادبی هم نتوانند در این زمینه راهکار قطعی ارائه دهند. ورود به ادبیات ایران ریسک بزرگی محسوب میشود که کمتر کسی حاضر به پذیرش آن است اما چیزی که همیشه به آن فکر میکنم ایجاد تفاوت است. متأسفانه در کشور ما هر از گاهی جریانهایی مد میشوند و همه سعی میکنند در همان راستا قدم بردارند. مثلاً در سینما، کارگردانِ خلاق، اصغر فرهادی فیلمی میسازد که موفق میشود و اسکار میبرد؛ سال بعد نصف بیشتر تولیدات سینمایی ایران میشوند فیلمهایی شبیه آن فیلم. این به خودی خود بد نیست زیرا حتی بر پایهی نظریه موج نوی سینمای فرانسه در اواخر دههی 50 و اوایل دههی 60 میلادی هم دقیقاً یک جریان به راه افتاد و فیلمهایی ساخته شدند که چارچوب کلیشان شبیه هم بود اما نباید از یاد برد که هریک از فیلمسازان آن جریان مولفههای مجزایی را در کارهای خود ایجاد کردند و به همین سبب آن جریان به یک جریان بزرگ تبدیل شد و توانست طیف گستردهای از علاقمندان را به خود جذب کند که کلید اصلی موفقیتش «خلاقیت» و «نقش مؤلف» بود. متأسفانه در ایران، جریان به راه میافتد اما نوآوری همراهش نمیآید و این الگوبرداریها عموماً فکرشده نیستند؛ بنابراین بیشتر میشوند تقلید تا تبعیت! این قضیه به ادبیات هم سرایت کرده است. موجی به راه میافتد و همهی کتابها به لحاظ فرم و حتی محتوا مثل هم میشوند و ناشر هم ترجیح میدهد ریسک نکند و همان کتابهای شبیه به هم را منتشر کند و نتیجه میشود خسته شدن مخاطب از این همه تکرار و کارهای شبیه بههم. بنابراین ادبیات فارسی را پس میزند و میرود به سراغ کارهای متنوع ترجمهشده که پاسخگوی همهی سلایق است. من این را دوست ندارم. ترجیح میدهم با رعایت اصول و چارچوبها راه خودم را بروم و از تقلید و پیروی پرهیز کنم. اگر نویسنده به خلاقیت برسد و بتواند چیزِ تازهای ارائه دهد آنگاه است که عملکرد موفقیتآمیزی داشته و قشر کتابخوان کار او را به هم معرفی میکنند و کتاب دیده میشود.
از آنجایی که به سینما هم علاقه داری، برنامهای برای تبدیل این رمان به فیلمنامه سینمایی یا سریال نداری؟ یا اینکه به جای این کار ترجیح میدهی رمان جدیدت را بنویسی؟
من اصولاً آدم فعالی هستم و به یک کار بسنده نمیکنم. در کنار روزنامهنگاری رمان جدیدی نوشتهام که در مرحلهی ویرایش است، البته ویرایش شخصی و ایجاد تغییرات و بازنویسیهایی که بعد از نوشتن هر فیلمنامه یا کتابی انجامش میدهم، ضمن آنکه کتابی سینمایی هم تحت عنوان «نقش جنگ بر سینمای غیرجنگی ایران» نوشتهام که به زودی توسط نشر نظر منتشر خواهد شد اما «یادت نرود که ...» برای من بسیار جدی است. حرفهی اصلی من سینماست و در این راه باید خیلی جدی گام بردارم. فیلمنامهای بر اساس این رمان با عنوان «زمستان ابدی» نوشتهام که در «بانک فیلمنامه»ی خانهی سینما به ثبت رسیده است. قصد دارم در شرایط خوب و مناسبی دست به ساخت آن بزنم و تحت هر شرایطی آن را نخواهم ساخت. بعد از فراغت از کارهای نوشتاری باید به صورت جدی برای ساخت آن فکری بکنم.