نقد فصل سوم اسکویید گیم؛ بازی شکستخورده | چرا عقبتر از فصلهای قبلی قرار میگیرد؟

اختصاصی سلام سینما - عباس نصراللهی: در پایان قسمت ششم فصل سوم سریال «بازی مرکب» (اسکویید گیم)، شخصیتی که نقش رهبر بازیها را بر عهده داشته (با بازی لی بیونگ هون) در خیابانهای لسآنجلس با ماشین گران قیمتش در حال رفتن است که ناگهان به چراغ قرمزی میرسد، میایستد و شیشه ماشین را پایین میکشد و میبیند در یکی از کوچههای تنگ و تاریک لسآنجلس، زنی در حال انجام بازی گزینشی برای حضور در جزیره بازیهای مرکب است. بینندهای که از ابتدا اسکویید گیم را دنبال کرده، میداند که این شروع یک سری جدید از بازیهاست که اینبار قرار است در آمریکا برگزار شود. زنی که مشغول انجام بازی است، کیت بلانشت معروف است. کمی قبلتر خبر آمد که دیوید فینچر قرار است نسخه آمریکایی اسکویید گیم را بسازد و نام بازیگران بزرگی برای ایفای نقش در این نسخه به میان آمد (به شخصه امید بیشتری به نسخه آمریکایی دارم) و کیت بلانشت یکی از آن بازیگران بود که ظاهرا حضورش در نسخه آمریکایی سریال قطعی شده است.
بیشتر بخوانید:
چرا بازی مرکب سریال خوبی نیست؟ | وقتی در قلب نظام سرمایهداری کار میکنی و ژست چپ میگیری!
نقد و بررسی فصل سوم سریال بازی مرکب: آخرین حمله سنگین و آغاز راهی پر از تعلیق
حالا با این مقدمه و پایانبندی فصل سوم سریال، به عقب برگردیم تا مجددا به این فصل برسیم. اسکویید گیم با یک ایده خلاقانه که مشخصا برآمده از ایدههای موجود در سینمای کره جنوبی در این سالها بوده است، یعنی ایدهای که همراه با خشونت، ترس، هیجان و عریانبودن نمایش خشونت است، کار خود را آغاز کرد و به راستی تبدیل به یک موفقیت بزرگ شد. فصل اول سریال مملو از هیجان، نکتههای زیرمتنی و فرامتنی که مستتر در میزانسن و بازیها بودند و همچنین مملو از جنس نابی از ایدهپردازی بود که همه را مات و مبهوت خود کرد. یک سریال نمونهای که همه درباره آن صحبت میکردند، دست به گرهگشایی و رمزگشایی از قسمتهای مختلفش میزدند و آنقدر ناب و بکر بود که بعضیها دوست داشتند مجددا تماشایش کنند. پربینندهترین سریال سال، نه از آمریکا آمده بود و نه از اروپا؛ یک سریال از شرق آسیا جهان را فتح کرده بود.
خب اگر به این قائل باشیم که اسکویید گیم در فصل اول نان ایدهاش را میخورد، ظاهرا برای ادامه کار یک جایی لنگ میزد، اینکه ایده اولیه بازیهای مرگ و زندگی تا کجا میتواند ادامه پیدا کند؟ آیا همیشه مخاطب با اتکای به این ایده و بازیها رودست میخورد و بازی ذهنی سریال موفق باقی میماند یا نه سوال بزرگی بود که هم سریال باید پاسخش را میداد و هم سازندگان باید راهی برایش پیدا میکردند. اما چیزی که نتیجه ادامه اسکویید گیم شد، ناامیدکننده بود و احتمالا نگرانی طرفداران از اینکه سریال دیگر ایدهای برای ارائه نداشته باشد و اورجینالیتی خود را از دست بدهد، درست بود و فصل دوم اسکویید گیم تبدیل به یک اثر دم دستی و بیجان شد که دیگر نه خشونتش کار میکرد و نه بازیهای مرگ و زندگی میتوانستند کاری برای سریال انجام دهند. سریال مشخصا در فصل دوم به دلیل عدم وجود ایدهپردازی برای بازیها (فصل اول به ازای هر قسمتش یک بازی جدید و هیجانانگیز داشت و در فصل دوم این تعداد بسیار کمتر شده بود) به ورطه زیادهگویی و لفتدادن افتاده بود و مثلا رایگیری برای ادامه بازیها بخش زیادی از هر قسمت را به خود اختصاص میداد و طبیعتا این موضوع آن چیزی نبود که مخاطبین اسکویید گیم به دنبالش بودند.
فصل دوم با یک جنگ بسیار بد که اجرایی فاجعهبار داشت به پایان میرسید و حالا مخاطبینی که میدانستند این فصل فقط ساخته شده تا عریضه خالی نباشد (خالق سریال گفته بود برای اینکه پول سریال را از دست ندهد این فصل را ساخته) امیدوار به رسیدن فصل سوم بودند؛ امیدوار به اینکه اسکویید گیم دوباره با اورجینالیتی در ایدهپردازی و اجرا به میدان بازگردد. نتیجه اما بدتر از فصل دوم شد، بازیها دیگر هیچ هیجان و تعلیقی نداشتند و از ابتدا انتهایشان مشخص بود و ورود همجنسگرایان و یک کودک به بازی هم کاری نمیتوانست انجام دهد. ظاهر فصل سوم اینگونه بود که خطوط داستانی زیادتر شدهاند (به وضوح سه خط داستانی وجود دارد: بازیهای در جزیره، کارآگاهی که به دنبال یافتن این جزیره است و قهرمانی که میخواهد همه را نجات دهد (بازیکن 456)) اما سریال نمیتواند به هیچکدامشان به درستی برسد. حالا اسکویید گیم ضعیفتر از همیشه، نه ایدهپردازیهای خلاقانه ابتدایی را دارد (بازیها ضعیف و قابل پیشبینیاند) نه میتواند در خط داستانی کارآگاهی/جنایی خود درست عمل کند (کارآگاهان فیلم بی عرضه، نابلد و بدون انگیزه کافی هستند) و نه میتواند ضد قهرمانش را که دوست دارد تبدیل به قهرمان شود تبدیل به قهرمان کند و تصمیم میگیرد از ایده مزرعه حیوانات جورج اورول بهره ببرد و آدم مهم را بکشد تا مثلا شوکی به مخاطب وارد کند. اما این شوک کارایی ندارد، سریال به ورطه زیادهگویی و تکرار افتاده است (بازهم رایگیریها در هر قسمت بخش زیادی را به خود اختصاص میدهند) و عملا چیزی برای ارائه ندارد و گویی میخواهد از فضل پدر حاصلی داشته باشد و فصل اول موفق خود را به مخاطب یادآوری کند.
صحنه پایانی سریال در قسمت سوم میتواند در نهایت ما را مجاب کند تا بدانیم اگر فصل دوم برای از دست نرفتن پولها ساخته شده، فصل سوم هم برای رسیدن به آن صحنه پایانی با منطق عجیباش (که در شهر به آن بزرگی چهطور فرانت من در یک کوچه باریک باید زنی را ببینید که کارت بازی انجام میدهد و میتوانم بگویم کل منطق سریال در این فصل همینقدر دم دستی و سطحی است) ساخته شده تا نتفلیکس تبلیغ نسخه آمریکایی سریال را نیز انجام داده باشد و مخاطب سرخورده از تماشای فصل دوم و سوم سریال را به این نسخه حواله دهد. اما باید بگویم که وقتی اورجینالیتی از بین میرود و ایدههای دم دستی به میان میآیند، چیزی برای ارائه وجود نخواهد داشت و نمونهای چون اسکویید گیم با درونیاتش با ما حرف میزند، به واقع یک شلوغ کاری الکی، یک بازی ذهنی شکست خورده و یک ایدهپردازی ناقص در دو فصل اخیر سریال پیش رویمان است که ای کاش ساخته نمیشدند تا شور و هیجان فصل اول (با همه تبلیغات و شاید زیاد از حد تحویل گرفته شدن و در اصطلاح اوورریتد شدن سریال) برای مخاطبین باقی بماند.