انتقاد بسیار تند روزنامه جمهوری اسلامی نسبت به اصغر فرهادی و فیلم فروشنده
به گزارش سلام سینما روزنامه جمهوری اسلامی در خبری به انتقاد از فیلم اصغر فرهادی پرداخته است. در قسمتی از این نوشته به قلم توفیق آذر آمده است:
در روزهای گذشته یکی از سینماگران سیاه کار کشورمان که هرگز به شادمانی مردمانش نمیاندیشد و به جز جایزه غربی و شوالیهگی نمیاندیشد و حتی در یک خانه غمزده لبخندی برلبان مردمش هرچند دروغین نمینشاند. برنده دوجایزه از فستیوال کن فرانسه شد.
متن کامل این نوشته در ادامه آمده است:
چارلی به عنوان یکی از صد چهره تاثیرگذار در قرن بیستم شناخته شده است، او دو اسکار افتخاری و یک اسکار برای موسیقی متن یکی از فیلمهایش دریافت کرد.
چارلی دردناکترین مسائل و مشکلات زندگی بشری را به زبان طنز بیان ساخته است. خندهای که در پس آن گریهای با صدای بلند وهای و هویش قرار دارد. شاید اسکارهای نمایشی وی تنها برای رفع خجالت مافیای پشت پرده اسکار و رد گم کردن زشتیهای آنان در سالها مهندسی زشت و بیعاطفه و غیر انسانی فرهنگی جهان بوده است تا با دادن اسکاری نمایشی رد پای خود در عصرهای تلخ مک کارتیزم، نژادپرستی آلمانی و قدرت نماییهای سرمایهداری همیشه در حال بحران را گم کنند.
آیا فیلمساز ما بهانهای هرچند تلخ بر لبخند آوردن برلبان مردمش نداشت؟
***
آنگ لی از بروک بک میگوید عنوان مطلبی سینمایی در روزنامه ایران بود که حدودا 9 سال پیش در این روزنامه به نقد فیلم رومانتیک و عاشقانه و عشق دو گاوچران به همدیگر و ترک خانواده و زندگی باهم در دل کوهستانها میپردازد. نویسنده زن این مطلب در یک نقد مورد خطاب قرار میگیرد که آیا وی آماده است با برادر، همسر و فرزندانش این فیلم را نگاه کنند؟ "آیا ما حاضریم خود در زندگی شخصی صاحب همان نقش باشیم"؟!
آنچه که در این زمان جالب است مقاله نیویورک تایمز و اعتراض نویسنده به فیلم است. او نیز میگوید آیا کسی حاضر است این پسرک هنرپیشه دامادش بشود؟
***
آن زمان که دخترک میخواست به هالیوود برود و روزنامههای نارنجی شهر در بوق و کرنا از هالیوودیشدن هنرپیشه زن جوان که نقشهای معصومانهای را نیز بازی کرده بود، قلم میزدند ما در این صفحات نوشتیم که آزتکها نیز زیباترین فرزندان خود را قربانی خدایان و بتهایشان کردند تا آنکه نسل زیبایشان از بین رفت و قیافه و سیمایشان به زشتی گرایید. حال ما نیز بچههای معصوم خود را در کنها و توانستنهای نامشروع قربانی بتهای سرمایهداری میکنیم.
حال ورود به ژستهای سرمایهداری و تبعیت از آن وبا حتی وارد مرکز مهندسی معماری و فرهنگ هالیوود اعتباری برای انسان و ارزشهای آن ایجاد خواهد کرد؟ تاثیرات مک کارتی هنوز سایه بان اندیشه در هالیوود و تن کالایی مردان و زنانش است.
***
در روزهای گذشته یکی از سینماگران سیاه کار کشورمان که هرگز به شادمانی مردمانش نمیاندیشد و به جز جایزه غربی و شوالیهگی نمیاندیشد و حتی در یک خانه غمزده لبخندی برلبان مردمش هرچند دروغین نمینشاند. برنده دوجایزه از فستیوال کن فرانسه شد. آنچه که هیچ تغییری در زندگی مردمان وطن و ارتقا سلامتی اجتماعی و زندگی ساده خانوادههایش نداد، ژاپنیها هر کاری را که ارزش افزوده خلق نکند مودا میگویند. این ماجرا نیز به مثابه یک مودا بود، کدام ارزش در کره خاکی با این فیلم افزوده است. هیچ کس در جامعه کنونی ما بیخبر از رشد بیارزشیهای سرمایهداری و زندگیهای پوچ و در تقلای ژستهای کاذب در آن نیست؛ شاید ماشینهای نسبتاً ارزان قیمت چینی شاسی بلند نمادی مختصر از زیر پوست شهر باشند که چگونه طبقه متوسط ضعیف در حسرت ماشین بلند قد و خالی نماندن از عریضه ژستهای ثروت به ماشینهای قد بلند ارزان پناه میبرد.
مرگ فروشنده آرتورمیلر نقد سرمایهداری بیرحم و ارزشهای پوشالینش است. آنجا که فروشنده که «برنیروهای زندگی، نظارت و اختیاری ندارد». تاملی است بر زندگی انسانهایی که تنها هنگامی مطرح هستند که سودی میرسانند و سپس در خلا رها میشوند. خانه او شبیه به زندانی است که او در آن با تکیه بر خاطراتش سعی میکند ثابت کند که هنوز زنده است و وجود دارد. اما این خاطرات، تنها او را بیشتر و بیشتر در گذشته فرو برده و باعث میشوند تا در رویا فرو رود و بیهوده به دیگران دل ببندد، فروشنده تنها راه داشتن یک زندگی شرافتمندانه برای خود و خانوادهاش را تلاش برای کسب ثروت در درون چهارچوبهای خردکننده و بیاحساس سرمایهداری میداند. او که در پایان توفیقی حاصل نمیکند با تصادفی ساختگی دست به خودکشی میزند تا از این طریق خانوادهاش به ثروت برسند. یعنی جایی که مرگ ارزشی بالاتر از زندگی مییابد.
آرتور میلر هوشمندانه یک فروشنده ویزیتور را برای نمایاندن چهره کریه سرمایهداری انتخاب کرده. ویزیتورهایی که شبانه روز با بزک و آرایش و کراوات آواره شهر میشوند تا با فروش محصولات ارباب درصدی ناچیز از سود حاصله را سهیم شوند.
حال ما باید مواظب میبودیم تا خود فروشنده نشویم و متاع ارزان و بیقیمت سرمایهداری را در کنار سیمای معصوم دو فرزند جوانمان که مجبورند مانند ماشین و برنامهریزیشده لبخند زنند و با ژستهای مصنوعی عکسهای سفره قرمز خونین را تکمیل کنند، نفروشیم! فروشندهشدن! مرگ فروشنده را نیز در بر دارد.