عشق ممنوعه ای که در غبار پس از جنگ گم می شود

اختصاصی سلام سینما- در درام تراژدیکی که در خرابه های هامبورگ فیلمبرداری شده است، "کیرا نایتلی" نقش زن تنهای ارتشی را ایفا می کند که عاشق مرد آلمانی بیوه ای می شود.
در این درام غیرمنطقی و غلو آمیز دهه 1940 که در دوران پس از جنگ جهانی دوم روایت می شود، دو فیلم "سوئیت فرانسوی" و "لیدی چترلی" باهم یکی شده اند، در "عواقب "همچنین به نتایج زندگی شخصی عشاق نیز پرداخته می شود.
"کیرا نایتلی"، " الکساندر اسکارزگارد" و" جیسون کلارک "در این فیلم با کارگردانی "جیمز کنت" و نوشته "انا واترهوس" و "جو شراپنل" که از کتاب پرفروش سال 2013 "ریدین بروک" اقتباس شده است، بازی صادقانه ای دارند. در فیلم لحظات خوبی هم دیده می شود.
این عاشقانه بدطالع پس از جنگ، مانند سینمای قدیم فرانسه است. دوره ی زمانی زیبا و لوکسی است: اتومبیل های عتیقه، پوشیده شدن خرابی های ناشی از بمب، مردان یونیفرم به تن و زنان زیبا و جذاب با لباس های بلند و حریر.
سال 1946 است و کلونال لوئیس مورگان( کلارک )عضوی از پادگان ارتش بریتانیا در هامبورگ است، مرد شرافتمندی که از نظر احساسی بسیار سرد است. او در آنجا حضور دارد تا اقدامات لازم پس از جنگ را انجام دهد، تا نظم را در بین شهروندان بدخلق- که به وسیله تخریبات ناشی از بمب بریتانیا دچار آسیب شده اند- آن شهر برقرار کند و بر فرایند نازی زدایی با هدف حذف طرفدارن هیتلر نظارت کند. لوئیس، همسر( نایتلی )زیبا و حساس خود، ریچل را نیز آورده است. ریچل تمام تلاشش را می کند تا با راز پنهان شده در ازدواجشان روبرو شود، کاری که لوئیس از انجام آن خودداری می کند.
مورگان این حق را دارد تا خانه های تخریب نشده آلمانی ها را برای خود بردارد، بنابراین خانه زیبای استفان لوبرت(الکساندر اسکارزگارد )که یک معمار احساساتی و بیوه است، در گردهمایی های سیاسی شرکت نمی کند و به همراه دختر نوجوانش فردا( فلورا تیمان )زندگی می کند به او سپرده می شود. در حقیقت مورگان باید استفان و دخترش را به کمپ بفرستد اما مورگان از انجام چنین کاری شرم می کند، بنابراین به استفان و دخترش اجازه می دهد تا در اتاق زیر شیروانی زندگی کنند، استفان نیز اجازه دارد تا کارهای ساده ای در باغ انجام دهد. لوئیس تمام روز در بیرون از خانه به سر می برد و نسبت به احساسات همسرش بی توجه است و همسرش در قسمت های زیبای خانه سرک می کشد و همان کارهایی را انجام می دهد که زمانی همسر استفان انجام می داد. در نهایت روح این دو به سمت هم کشیده می شود.
لحظات حساس عاطفی این عشق پنهان کاملا غیرطبیعی بوده و نمی تواند بیننده را متقاعد کند. اولین ارتباط بین این دونفر فاقد شور و اشتیاقی است که از آن انتظار می رود. حتی اگر این رابطه قابل باور باشد در بین ترس و وحشت ناشی از جنگ جهانی دوم دیده نمی شود. با اینکه باقی مانده ای از فیلم" سوئیت فرانسوی" است اما به سلیسی فیلم" خواننده" که عشق و گناه پس از جنگ را روایت می کند نمی باشد.
سایر بخش های فیلم هم به ظاهر وامدار فیلم های دیگری است. فردا، آلبرت(Jannik Schümann)، پسر خطرناکی که از شهر آمده، را ملاقات می کند. این بخش به طرز عجیبی کاملا شبیه فیلم" صدای موزیک" است که در آن لیسل دختر هفده ساله یک بیوه از طریق تلگرام با پسری به نام رولف که اهداف شومی دارد قرار ملاقات می گذارد.
ریچل به عادت همیشه با یکی از آشنایان، سوزان بورنهام( کیت فیلیپس )همسر ماموری باهوش و در عین حال گستاخ با بازی مارتین کامپستون، در هامبورگ چای می خورد. خانم بورنهام عاشق غیبت های کینه توزانه است. درواقع او نسخه تاریک تری از دالی مسیتر بی احساس و پرحرف فیلم "برخورد کوتاه" محصول سال 1946 است.
بعنوان یک داستان عاشقانه از فیلم انتظار می رود تا انرژی منتقل کند، بتواند مفهوم جدیدی بسازد. زندگی می تواند از اول آغاز شود. همانطور که استفان می گوید" همه چیز می تواند از اول شروع شود"اما در این فیلم به این سخن توجهی نمی شود. این فیلم بیشتر شبیه به روابط معمولی بین دو نفر است و با وجود نقش آفرینی خوب بازیگران راه به جایی نمی برد.
منبع: گاردین
مترجم: مهتاب عیوضی