پیچیدگی و ایهامهای اخلاقی در قالب ملودرام

ترجمه اختصاصی سلام سینما
«کتابخوان» بیشتر از اینکه یک موفقیت رو به جلو باشد، به یک فرصت هدر رفته میماند. اما با این حال برای کسانی که به پیچیدگی و ایهامهای اخلاقی در قالب یک ملودرام علاقهمند هستند، ارزش تماشا کردن را دارد. داستان این فیلم از رمانی به قلم «برنارد اشلینک» اقتباس شده است. «کتابخوان» سوالات بزرگی را در رابطه با ذات اعمال شرورانه، گناه و اثرات آن که مثل یک بیماری مسری گسترش مییابد، مطرح میکند. در عین حال هیچ عذری را برای کسانی که در فاجعهی هولوکاست دست داشتهاند، ارائه نمیکند. «کتابخوان» آخرین فیلم دربارهی نیروهای نازی است که رستگاری را زیر سوال میبرد. آیا رستگاری یک انتخاب است یا یک امکان برای کسی که مرتکب اعمال وحشتناکی شده است؟
داستان فیلم از طریق یک سبک کتابی که بنظر رویکردی پیچیده و غیرضروری است، روایت میشود. کاراکتر اصلی «مایکل برگ»(رالف فاینس در بزرگسالی و دیوید کراس در نوجوانی) خاطراتش را در زمان حال یعنی سال 1995 مرور میکند. اولین ملاقات «مایکل» با «هانا اشمیت»(کیت وینسلت) به سال 1958 در آلمان غربی بازمیگردد. «هانا» یک مأمور گوشهگیر پاره کردن بلیط قطار است و «مایکل» یک نوجوان 15 ساله که مبتلا به تب اسکارلت است. روزی «هانا» او را سرگردان در کوچهای مییابد و با خود به خانهاش میبرد.
«مایکل» پس از بهبود حالش سعی میکند تا «هانا» را پیدا کند. او موفق میشود و رابطهای عاشقانه میان آنها شکل میگیرد. شوق عشق با کتابخوانی «مایکل» برای «هانا» عجین میشود. «هانا» با این تصور که جلوی پیشرفت «مایکل» را گرفته است، ناگهان ناپدید میشود. «مایکل» از او خبری ندارد تا اینکه در سال 1966 او را در دادگاهی میبیند که به جرم قتل عام 300 یهودی اردوگاه آشویتس در مقام مأمور سرویس مخفی آلمان نازی متهم شده است.
در اکثر بخشها به ویژه وقتی خط داستانی کلی در حال روایت است، فیلم کاملاً به منبع الهامش وفادار است اما مشکل اصلی در جزئیات است. جزئیاتی که در رمان وجود دارد از طریق روایت اول شخص قابل ارائه شدن است و با سبک روایتی که «کتابخوان» پیش گرفته است، از پرداختن به آنها عاجز است. دو سوم ابتدایی فیلم با اختلاف قدرتمندترین لحظات آن است. آن سکانسهایی که رابطهی عاشقانهی آنها به تصویر کشیده میشود و تأثیر و ارتباط گذشتهی «هانا» بر روی «مایکل» دارای درام غنی است و همچنین سوالات فلسفی پیچیدهای را در ذهن مخاطب قرار میدهد.
رابطهی «مایکل» با «هانا» به عنوان یک نوجوان چیزی غیر از مهربانی نبود که اثری از گذشتهای سیاه نیز در آن دیده نمیشد. تحول ناگهانی احساسی پس از آن برای «مایکل» موجب بروز احساساتی عمیق، دوگانه و متضاد برای او شد. بخشی از او به محافظت از زنی که عاشقش بود فکر میکرد و بخشی دیگر به یادآوری اعمال وحشتناکی که در گذشته انجام داده است. مشکلات پیچیدهی بعدی این است که او میفهمد اطلاعاتی دارد که میتواند اتهامات او را کاهش دهد و حکمی سبکتر برای او در پی داشته باشد.
این فیلم انتخاب کرده است نازیها را موجوداتی سهبعدی نشان دهد که با گرههای کور اخلاقی ناراحتکنندهای درگیر هستند. همدلی کردن با چنین کاراکتری، خطر کمرنگ شدن مسئلهی شراکت او در کشتار دست جمعی را در پی دارد. از سویی دیگر ممکن است تصویری کاریکاتورگونه از یک عمل شرورانه را نشان دهد. «کتابخوان» با دقت زیادی بین این دو خط حرکت میکند. این فیلم هیچ عذر و بهانهای برای کاری که «هانا» انجام داده است، نمیآورد بلکه تنها میخواهد بگوید که این عمل او در گذشته، کلیت شخصیت و زندگی او را تعریف نمیکند.
در اکثر بخشهای داستان او در گذشته گرفتار شده است و تنها در زمان حال حضور فیزیکی دارد. فیلم برای بازیابی توان او هیچ کاری نمیکند. در دنیای واقعی شاید بیشتر از نازیهای شیطان صفتی که نمونهی آنها را در «مهاجمان صندوق گمشده» یا «فهرست شیندلر» دیدهایم، امثال «هانا» وجود داشته باشند. در یک کلام «کتابخوان» مانند «پسری با پیژامه راه راه» فیلمی بسیار سخت است. در هر دو فیلم میبینیم که چگونه فاجعهی آشویتس در پس روزمرگی و مسائل دیگر پنهان میشود.
منبع: ریل ویوز
مترجم: وحید فیض خواه