ابر زندگی در حال گذر است!
زمانی که با فیلم عجیب و خاص پسرانگی مواجه شدم، در حیرت فرو رفتم که یک سینماگر تا چه حد می تواند گام های محکمی در جهت موفقیت بردارد واثری شگرف و بدیع را بیافریند؟!
فیلم«پسرانگی» تعجب هر فرد آشنا و ناآشنا با عرصه ی سینما را برانگیخت؛ فیلمی که روایتگر زندگی پسربچه ای 6 ساله و وقایع پیرامونی او در خانواده و محیط دوستان است و استمرار روایت زندگی رو به رشد او تا زمانی که او وارد دوران جوانی می شود!
فیلمی که بازیگرانی ثابت دارد و همگی در مدت 12 سال و هر سال در مدت چند روز در اختیار کارگردان بوده اند تا این فیلم خاص ساخته و به نمایش عموم در آید! بازیگرانی که به زیبایی در نقش خود قرار گرفته اند و البته کودکی که در این فیلم رشد می یابد و به عنوان یک جوان بازیگر به جامعه ی هنری معرفی می شود!
اما اگر از بحث ساختار فیلم، سختی ها، هنر روایی جالب آن و... بگذریم و با عینک «معنا شناسی» به این اثر نگاه کنیم، به مفاهیم خاص و قابل توجهی دست می یابیم که شاید از آنرو که عرصه ی سینما و نقد فیلم، قویا در چارچوبه ی ساختار شناسی و نقد ظاهری آثار خلاصه شده است، خیلی کم به فلسفه پیدایی یک فیلم پرداخته می شود. فلسفه ای که ریشه در باور های سازنده ی آن دارد و با دقت زیاد در فیلم می توانیم از اثر پی به موثر ببریم و افکار فیلمساز را بدست آوریم.
اضمحلال خانوده:
1- مادر: فیلم با نمایش زندگی پسربچه ای(میسون) آغاز می شود که غرق در دنیای کودکی خود است و بعد بر بیننده واضح می شود که او به همراه خواهر بزرگتر از خود(سامانتا) در کنار مادرشان زندگی می کنند. کمی جلو تر سر و کله ی مردی پیدا می شود و بیننده متوجه می شود که او دوست مادر «میسون» است! در نمایی از فیلم که این مرد به دیدار مادر«میسون» آمده، از او می خواهد که با هم و با همراهی دوستانشان برای گردش به بیرون بروند؛ اما مادر«میسون» که 2 کودک در خانه دارد، نمی تواند آنها را تنها بگذارد، این مرد بدون او به تفریح می رود، و ساعاتی بعد که کودکان خوابیده اند، و مرد بازگشته است، دعوایی بین او و مادر«میسون» در می گیرد و مادر جوان، به شکوه از زندگی خود می پردازد! دیالوگ هایی که او به دوست خود می گوید قابل توجه است:
«من يه مادرم! اين يعني مسئوليته ... دوست دارم يه خورده وقت واسه خودم داشته باشم! دوست دارم به يه سينماي لعنتي برم! تو فكر نميكني دلم بخواد؟ اينکه بيرون شام بخورم، برم مشروب فروشي! من حتي ديگه نميدونم اين چه جوريه (رفتن به مشروب فروشی و تفریح)... من دختر يكي بودم، بعد مادر لعنتي يكي بودم!»
این دیالوگ های غیر متعهدانه، عدم رضایت یک «مادر» را از زندگی اش نشان می دهد و البته این صحبت ها و دعوای میان مادر و دوستش، توسط «میسون» که در پشت درب ایستاده، دیده می شود!
بله! درکل فیلم، «مادر» بودن کوبیده می شود؛ «مادری» حسی نیست که به زیبایی به بیننده القا شود. مادر «میسون» که باید این 2 فرزند را به تنهایی بزرگ کند، پیوسته از زندگی می نالد و در سیر زندگی اش، مدام عاشق مردی و سپس فارغ می شود!
کمی که جریان فیلم جلو می رود، مادر تصمیم می گیرد که به جهت ادامه تحصیل و رفتن به دانشگاه و ایجاد زندگی بهتر، از شهر خود مهاجرت کنند، این خانواده تک قطبی سه نفره به شهری دیگر مهاجرت می کنند؛ روزی که «میسون» به همراه مادرش به دانشگاه می رود، متوجه رفتار خاص استاد و مادرش می شود! و کمی بعد فیلم روایت زندگی مشترک این دو به همراه فرزندانشان را نشان می دهد، و کمی بعد که باز به دلایلی مادر«میسون» طلاق می گیرد، و خود استاد دانشگاه می شود، با یکی از شاگردانش ازدواج می کند و باز کمی بعد از او نیز جدا می شود!
در تمامی این مدت، «میسون» و خواهرش دستخوش ناملایمات زندگی و تجربه های ناموفق مادر خود می شوند و البته این 2، هر از گاهی با پدر اصلی خود به گردش و تفریح می روند و این تجربیات سه نفره(پدر و فرزندان)، اگرچه برای «میسون» متفکر و درونگرا، نوعی تنوع را در پی دارد اما موضوع به این مسئله خلاصه نمی شود، او شادی پدر خود را می بیند، پدری که اگرچه در اکثر اوقات شغل مناسب و زندگی به سامانی ندارد، اما از زندگی لذت می برد و به آرامش قابل توجهی در زندگی دست یافتته است! پدری که با دختران جوان معاشرت و رابطه دارد و مدتی بعد با دختری ازدواج می کند و از او بچه دار هم می شود و در کنار هم خوش هستند و البته همچنان به فکر فرزندان قبلی خود(میسون و سامانتا) می باشد!
«میسون» می آموزد که مادر مقرراتی و منظبتش که هیچ حس راحتی نسبت به افراد و اطراف ندارد و نظم و کار برایش مهم است، پیوسته در حال شکایت از زندگی است و همیشه دچار دردسر های مختلف و گرفتار سیلاب زمانه است و از سویی به سوی دیگر می رود! مادری که فرزندانش را مانع رشد خود می بیند و اگر سختگیری نسبت به آنها دارد، از آن روست که زندگی خود را منظم نماید و نه اینکه تربیت آنها دغدغه ی جدی او باشد!
در اینجاست که «میسون» علقه ی کمی به مادر خود پیدا می کند و آن حس زیبای میان فرزند و مادر، در وجود او شکل نمی گیرد! در انتهای فیلم که «میسون» می خواهد به دانشگاه برود، نتیجه رفتار مادر را به او بر می گرداند! او در حالی که با رفتار سرد خود و قصد فرارش از زندگی گذشته، مادر را می رنجاند و او را به گریه می اندازد، با نگاهی سرد و همچون «یخ» به مادر نگاه می کند و بیننده را در حسرت ابراز احساسی در برابر ناراحتی «مادر»، وا می گذارد، جالب آنجاست که باز دیالوگ هایی از روی یأس از زبان مادر جاری می شود و ما را به یاد دیالوگ های ابتدایی فیلم می اندازد، مادر با حالتی مملو از خشم، آشفتگی، غم و یأس می گوید:
- مادر: اين بدترين روزِ زندگيمه
- میسون: از چي داري حرف ميزني؟
- مادر: ميدونستم اين روز ميرسه. نميدونستم توي لعنتي انقدر از رفتن خوشحال ميشي
- میسون: اونقدر خوشحال نيستم... چه توقعي داشتي؟
- مادر: ميدوني چيو دارم ميفهمم؟ زندگيم همينجوري هدر رفت تمام اين مسيرها رو طي کنم. ازدواج کردن، بچهدار شدن، طلاق گرفتن. اون وقتي که فکر ميکرديم «ديسلکسيا» داري (معلوليت آموزشي،اختلال در روانخواني)وقتي بهت ياد دادم چطوري دوچرخهسواري کني. دوباره طلاق گرفتن.گرفتنِ مدرک فوق ليسانس. بالاخره گرفتن شغلي که ميخواستم. فرستادن «سامانتا» به دانشگاه. فرستادن تو به دانشگاه. مي دوني مرحله بعدي چيه؟ ها؟! مراسم تشييع جنازه کوفتي من! فقط برو …
و در نمای بعد «میسون» سوار بر ماشین خود در مسیر جاده به سمت دانشگاه در حرکت است تا آینده خود را، خود رقم بزند!
این روایت واقع گرایانه ی غرب که از سوی فیلمساز(لینکلیتر) به تصویر کشیده شده است، پایان زندگی خانوادگی را پوچ و التزام به هر نوع تعهد زناشویی را موجب خسران می داند.
شاید عقیده برخی بر این باشد که لینک لیتر به بیان «واقعیت» پرداخته است، اگرچه این واقعیت، زندگی تلخ موجود در غرب است! اما عقیده ی من بر آن است که بیان بی پروای هر واقعیت تلخی آن هم بدون ذکر راه حل به جهت جلوگیری از بروز آن، و یا گذر از آن، امری خطرناک است، خطری که قبح شکنی زیادی را در جامعه رقم می زند. زمانی که راه حل مناسبی برای «تحکیم بنیان خانواده» ارائه نشود و بی پروا به بیان ناکامی ها و تلخی های گونه ای از زندگی زناشویی پرداخته شود، بیننده که محو روایت داستان فیلم شده، یقینا به دنبال «راه حل ها» نمی گردد، بلکه واقعیت بیان شده در فیلم را به عنوان یک «حقیقت غیر قابل انکار» می پذیرد و این دید غلط موجب ایجاد باوری نادرست در وی می شود و یقینا این باور نادرست، رفتار نادرست را در او شکل می دهد. دختران جوانی که بینندگان این گونه فیلم ها هستند، به این باور می رسند که «مادری» امری سخت و مسئولیتی سنگین است، که انسان را از تمامی خوشی های فردی و اجتماعی دور می کند، مانع رشد علمی و... می شود و در آخر چیزی جز «حسرت» را به ارمغان نمی آورد.
پس این نوع اندیشه و باور واکنش متناسب با خود را به همراه می آورد و دختران را به سوی «اباحه گری» سوق می دهد. اینجاست که رفتار و معاشرت آزاد دو جنس مخالف، حتی تا پای ابراز رفتار های جنسی نیز امری عادی تلقی خواهد شد، بی وفایی به ارکان خانوادگی و عدم احترام به والدین مسئله ای مسلم و عدم علاقه به زندگی زناشویی امری شایع می شود.
نکته: البته شاید برخی بر این ادعا باشند که «لینک لیتر» با کنار هم قرار دادن داستان زندگی مادر «میسون» و زندگی دختر جوانی که با پدر «میسون» ازدواج کرده و صاحب فرزندی شده اند، قصد دارد 2 شیوه ی «مادری» و بچه داری را به بیننده نشان دهد، از سویی شیوه مادر«میسون» که از تحمل فرزندانش خسته شده است و در جای جای فیلم با آنها و در روند تربیتی آنها درگیری دارد و از سوی دیگر شیوه ی همسر جدید پدر «میسون» که به نوزادش عشق می ورزد.
شاید این عده معتقدند که«لینکلیتر» با کنار هم قراردادن این 2 داستان، انتخاب راه و شیوه ی درست مادری را به مخاطب نشان داده است! اما بنده این نظر را رد می کنم. چرا که داستان «میسون» از 6 سالگی او آغاز می شود و رفتار تند و منظبت مادر او، از آن زمان نشان داده می شود؛ چه کسی می داند که این خانم در زمان کودکی فرزندانش که همسرش در کنارش بوده، با آنها رفتار خوبی نداشته؟!! به بیان دیگر شاید لینک لیتر آینده ای همچون «میسون» را برای نوازد جدید پدر «میسون»، متصور است! شاید روزی فرارسد که باز پدر خوش گذران این فیلم، از همسر دومش جدا شود و او را با فرزندی کوچک تنها بگذارد! و این مادر جوان نیز شاید به جهت فشار زمانه و تنهایی اش، حس مادرانه ی خود را از دست بدهد و تعهد و مسئولیتش در قبال تنها فرزن خردسالش کم شود.
در واقع گمان می کنم فیلمساز با افزودن داستان همسر جدید پدر «میسون» به عنوان یک «خرده داستان» می خواهد داستان زندگی میسون در زمان نوزادیش را روایت کند! یعنی همانگونه که اینک پدر «میسون» با همسر جدید اش در خوشی به سر می برند، و فرزند خود را دوست دارند، زمانی نیز پدر «میسون» در کنار همسر اول خود، با فرزندان کوچک خود به خوشی زندگی می کرده اند، ولی عاقبت، داستان به اینجا کشیده است که بیننده در حال تماشای آن است(آن هم به لایلی از جمله عدم تعهد پدر به زندگی و سخت گیری مادر).
2- پدر: نقش «پدری» نیز نقشی است که در فیلم پسرانگی همچون نقش مادری به طرزی نادرست اما رئال به نمایش در آمده است.
پدر «میسون» نماینده واقعی پدران غربی است، نه همه پدران، بلکه غالب پدران غرب، که تعهد کمی نسبت به خانواده خود دارند. او بنابر هر دلیلی، چه عشق و چه هوس و...( گویا به جهت باردار شدن همسرش در سن کم!) با همسر اول خود ازدواج کرده است، و بعد از مدتی در حالی که از او 2 فرزند داشته، از هم جدا می شوند!
آنچه می توان به عنوان دلیل جدایی او از همسرش بیان کرد، مسئله ای است که از مابین دیالوگ های او بدست می آید: به جهت آنکه همسرش نظم خاصی را برای زندگی قائل بوده و برخوردش با خانواده راحت نبوده است و با رفتارهای پدر «میسون» مشکل داشته است.
در این فیلم 2 پدر ناتنی نیز برای «میسون» در نظر گرفته شده اند، که هر دو نفر آنها برخورد نامناسبی با میسون و خواهرش دارند، و این رفتار های تند، تاثیرات منفی زیادی بر شخصیت میسون بجا می گذارند.
پدرانی که «میسون» تجربه نمود، چه پدری که هم خون او بود و چه پدران ناتنی او، هر کدام مجموعه ای از علایق را برای خود محترم می شمرده اند و در پی این علایق بود که زندگی میسون و مادر او دستخوش ناملایمات قرار گرفت.
پدر اصلی میسون به جهت آنکه با همسر خود(مادر میسون) ناسازگاری داشت و نمی توانست اخلاق او را تحمل کند، به جای آنکه به جهت علاقه به فرزندانش پا بر روی امیال فردی خود گذاشته و متعهد به زندگی زناشویی باقی بماند، خانواده خود را ترک کرده و فقط به این دل خوش دارد که گاه گاهی برای دیدن فرزندانش به سوی آنها می آید و به همراهشان به گردش و پیک نیک یا صرف غذای مختصر می رود! و پدران ناتنی «میسون» نیز (که یقینا دلسوز تر از پدر اصلی او نیستند) به دلایل کم اهمیت تری مانند اعتیاد به الکل و... مدام با مادر «میسون» و فرزندان او بحث و جدل می کنند.
پس در این فیلم، وظیفه ی پدری نیز بسیار بد به نمایش در می آمده و «توجه به امیال شخصی» یک اصل در نظر گرفته شده است.
3- فرزندان: آن رابطه اخلاقی و مملو از احترام که در هر فرهنگ متعالی انتظار می رود، در این فیلم گم شده است. «سامانتا» که از ابتدای فیلم با مادر خود سرناسازگاری و جدال دارد و «میسون» نیز در اواخر دوران کودکی اش، شروع به ناسازگاری و مخالفت با مادر می کند(شاید اولین درگیری بر سر کوتاه شدن اجباری موهایش بود).
البته می توان انصاف را به میان آورد و پرورش فرزندانی ناسپاس، سرکش و نامهربان نسبت به والدین را در خانواده ای آشفته، امری بدیهی و لاجرم دانست! اما باید دانست این مسئله یعنی بدرفتاری فرزندان نسبت والدین، امری واقعی است و نه حقیقی، به دیگر سخن، «حقیقت» این است که شریعت حق مدار اسلام و یا حتی آموزه های مکاتب عقلی نظیر کنفوسیوس نیز، به پیروان خود می آموزند که فرزندان موظف به رعایت احترام به والدین خود هستند، و حتی این رعایت ادب تا آنجا پیش می رود که در اسلام، فرزندان حق بیان«اوف» به والدین را ندارند!
اما واقعیت دنیای مدرن و به ویژه غربِ مدعی «تمدن» به راهی دیگر کشیده شده است، راه«آزادی به ما هو آزادی» و این آزادی دارای هیچ چارچوب اخلاقی نمی باشد، و مرز آن تا تجاوز به حقوق یکدیگر است، یعنی هر فردی می تواند در چارچوبه زندگی فردی خود آزاد باشد. در این «اصل» است که فرزند، بعد از آنکه دوران کودکی اش تمام شد و قانونا حق داشت که از خانواده جدا شود، می تواند تمامی عقده های دوران کودکی خود را ابراز کند و برخورد نامهربان و بعضا تند خود را نسبت والدین بروز دهد!
گذر ایام و اباحه گری در رفتار:
در فیلم هایی که بازیگران مختلف و یا یک بازیگر در مقاطعی با گریم های مختلف، برای نمایش رشد سن کاراکتر به ایفای نقش پرداخته و به این صورت طول تاریخ و گذر زمان را نشان می دهند، مخاطب بیشتر محو و غرق در داستان می شود و توجه کمتری به تغییر ظاهری شخصیت دارد، اما در فیلم «پسرانگی» علاوه بر داستان قوی و شیوه خاص روایت، شیوه ای بدیع نیز در نمایش کاراکتر ها دارد و آن استفاده از افراد ثابت در طی 12 سال است! مخاطب علاوه بر آنکه داستان زیبای فیلم را دوست می دارد، شیفته و متحیر شخصیت ها نیز می شود و با آنها بیشتر از دیگر فیلم ها همراهی می کند. لینک لیتر با انتخاب بازیگران ثابت در نمایش گذر ایام بر زندگی آنها، میزان باورپذیری داستان را در مخاطب بالا برده است.
حال بیایید با این شیوه ی جالب و خاص که سطح باورپذیری را افزایش داده، به بیان سختی های زندگی روزمره بپردازید، و بیان کنید که زندگی در «گذر» است و گذر آن بدون هیچ گونه توقفی می باشد و این گذر ایام دارای ابعادی مختلفی است که برخی از این جنبه ها و ابعاد می تواند توسط ما کنترل یا انتخاب شود و مابقی آن در اختیار ما نیست، پس بهتر است تا فرصت باقی است، شیوه ی زندگی خود را بر مبنای «حال و زمان فعلی» رقم بزنیم، چرا که عاقبت کار مرگ و پوچی است؛ پس چند صبای باقی مانده را لذت ببریم و«دم را غنیمت شماریم»! بله این فیلم در جای جای خود به ترویج «اباحه گری» و «اصالت لذت» پرداخته است.
**«میسون» خوشی و راحتی پدر را می بیند و بیچارگی و درماندگی و آوارگی مادر و این نگاه از کودکی تا روزی که او قصد رفتن به دانشگاه را دارد و آن جملات خاص را از زبان مادر می شنود(درباره ی هدر رفتن زندگی اش، که قبلا دیالوگ ها را ذکر کردیم) در این فرد درونگرا و باهوش وجود دارد و زمینه پیدایش حس خاصی در او می شود، که او را به سوی آزادی در رفتار و گذران ایام، به صورت «آنچه که می خواهد بشود، بگذار بشود»سوق می دهد! از اینرو است که او روز به روز بر آزادی رفتار خود می افزاید: همراهی با گروه های دوستی و هم داستانی با آنها در مصرف الکل و مخدر، ارتباط با دختران مختلف، بد رفتاری با بزرگسالانی که ناقض حریم شخصی او هستند(مادر و...) و... .
**روزی که «سامانتا» و «میسون» کودک هستند و با پدر خود برای صرف غذا به رستوارنی رفته اند، پدر در حال صحبت در باب سیاست است، او 2 بار از واژگان زشتی استفاده می کند و هر بار سامانتا به او می تازد و از او جریمه می خواهد و پدر نیز با ابراز شرمندگی، این جریمه ها را پرداخت می کند! «میسون» این ماجرا را به خوبی نظاره می کند: رفتار تند و با جسارت خواهر را در برابر یک مسئله ضد اخلاقی و رفتار همراه با شرمندگی پدر. دقایقی جلوتر، زمانی که روایت فیلم به دوران نوجوانی سامانتا رسیده است، باز هم پدر و فرزندانش در رستورانی هستند، و اینبار پدر به بهانه ی اینکه سامانتا از آمدن به اردوی سه نفره سر باز می زند، از او دلیل این امتناع را می پرسد. سامانتا می گوید که قصد دارد به همراه دوستانش به مهمانی بروند و از اینجا است که پدر، باب صحبت درباره دوستان سامانتا، ضرورت مراقبت وی در رفتار های جنسی و لزوم استفاده از ابزار «پیشگیری از بارداری» را به میان می آورد. در این صحنه از فیلم که دیالوگ ها میان پدر و دختر در جریان است، باز هم «میسون» در حال تماشا است، اینبار پدر با جسارت و قیافه ای حق بجانب در مورد مسائل خاص صحبت می کند، و سامانتا با چهره ای شرمنده و خجالت زنده سعی دارد مانع صحبت های وی بشود، اگرچه که این سعی وی بدون هیچگونه اقدام موثر و محکمی است!
بله فیلمساز نشان می دهد که اخلاق گرایی می تواند نسبی و یا دارای تاریخ انقضا باشد و به اینصورت است که تاثیر «اباحه گری» را بر مخاطب می گذارد.
جالب آنجا است که آن ماجرای دوران کودکی و استفاده پدر از الفاظ زشت، در زمان حکومت «جرج بوش» است و این صحنه ی دوم در زمان انتخابات ریاست جمهوری و رقابت میان «اوباما» و «مک کین» است. در آنجا که فردی تندرو ریاست کاخ سفید را بدست دارد، پدر نیز منتقد سیاست های او بود و سیاست های روز را «دروغ» می دانست و اخلاق گرایی سامانتا نیز شدید است، و در صحنه ی دوم که قرار است فردی با شعار«تغییر» بر سر قدرت بیاید، پدر به همراه فرزندان خود برای او تبلیغ می کند، حتی به قیمت تبلیغ منفی و ضدیت با رقیب اوباما (و بیننده می داند که اوباما پیروز است) در اینجا اخلاق گرایی سامانتا نیز دچار تغییر شده است و او میانه رو و معتدل شده است!! به نوعی فیلم با استفاده از این حاشیه ی خاص( سیاست روز) خط فکری خود را نشان می دهد، خط فکری که مبتنی بر دوری از افراط و رادیکالیسم است!
بله فیلم نشان می دهد که میانه روی با یک «تغییر» به وجود می آید، با یک «گذر»، از یک فرد به فردی دیگر، از یک سیاست به سیاستی دیگر، پس جدایی پدر «میسون» از همسرش به جهت تند روی های او، به این نحو و با نمایش بحث سیاسی روز، به نوعی تایید و توجیه می شود.
**در اواسط فیلم که میسون وارد سن 15 سالگی شده است، بعد از ساعت 12 شب از یک مهمانی به خانه می آید، و وقتی مادرش از او سوال می کند که آیا مشروب خورده ای؟ میسون با خونسردی به لیوان مشروب در دست مادرش اشاره می کند و می گوید: تو چی؟ و مادر پاسخ می دهد: یک مقدار.
در اینجا نشان داده می شود که دیگر تسلط مادر بر زندگی فرزندش از بین رفته است و هرچقدر او را در تنگنا قرار دهد، در واقع خود را در تنگنا قرار داده و با رشد سنی «میسون» آزادی رفتاریش نیز بیشتر می شود!
**فردای آن روز که میسون و خواهرش به اتفاق پدر و زن پدرش به ویلایی می روند، و یک مهمانی خودمانی برای تولد «میسون» می گیرند، در موقع غروب، چهار نفری شعری را می خوانند که محتوای آن تماما از «آزادی در رفتار»، و «امتحان محیط پیرامونی» سخن می گوید، تعدادی از جملات شعر چنین هستند:
- برو بالا، به برآمدگي نگاه كن
- پا برهنه رو لبهي تيغ برقص
- به ستارهها دست بزن
- پلنگ رو از دمش بگير
- اگه تلاش نكنم، هرگز شكست نمي خورم
- نمي توني توي يه رودخونه دوبار قدم بذاري
- خونه رو ترك نكني، هرگز دير نمي كني
- پس يه نفس عميق بكش و از سواري لذت ببر، چون اومدن و رفتن پهلو به پهلوي هم هستن
در شعر با بیان «نميتوني توي يه رودخونه دوبار قدم بذاري» با استفاده از کنایه «گذر آب»، به گذر عمر اشاره می کند و در بخش های دیگری که ذکر شد، به نوعی به امتحان زندگی به هر نحوی و بدون توجه به عواقبش اشاره دارد.
**در اواخر فیلم که میسون به دیدن پدر خود می رود، پس از گفتگویی نسبتا طولانی، از هدف زندگی سوال می کند، و پدرش با تعجب و کمی سردرگمی می گوید:«... هدف چيه؟! ... کاملاً مطمئنم که نميدونم! و بقيه هم نميدونن، باشه؟ همهمون فقط ميگذرونيمش، مي فهمی؟
بله! این فیلم در جای جای خود به ترویج «زندگی در لحظه» و «دم را غنیمت شمردن» می پردازد و این دو معنا است که «آزادی در رفتار» یا همان« اباحه گری» را مجاز می شمارد. فیلم با همین معنا و صحبت در باب «دم را غنیمت شمردن» پایان می یابد.
وقتی نگاه «مادی» به آفرینش و زندگی داشته باشیم، یقینا این نوع جهان بینی تاثیر شگرفی در نوع باورسازی ما خواهد داشت، چرا که پایان ماده، نابودی است، پس باید در همین زمان اندک به استفاده از عمر بپردازیم و به خوشی ها دست پیدا کنیم. این نگاه رایج در دنیای سرمایه داری است. اما در جهان بینی دینی، نگاه از ماده بالا تر می رود و پس از گذر از وادی عقل، وارد وادی معنا و به عبارتی ماورالطبیعه می شود، در نگاه دینی(خاصه نگاه شریف دین اسلام)، هدف از زندگی در دنیا، کسب معرفت برای استفاده در جهان آخرت است. یعنی این عمر کوتاه 80 یا 90 یا 100 ساله، برای آن است که بتوانیم ذخیره خوبی از علم، معرفت و در کل «نور» را برای خود جمع نموده، تا در مسیر سفر به آخرت و در زمان دادرسی الهی، توشه ای کامل همراه داشته باشیم. با این نگاه و جهان بینی متعالی، سختی های زندگی فردی و اجتماعی معنای زیبا تری می یابد: یک زن به عنوان همسر در کنار شوهر خود از مشکلات نمی ترسد، سختی های زناشویی را تحمل می کند، و با یک صبر «جمیل» دنیای فانی را می گذراند، چرا که به «جهان باقی» اعتقاد دارد. در راستای این عقیده است که «آسیه» می تواند در عین داشتن ایمان، به عنوان همسر «فرعون»، در کنار کفر مطلق، به زندگی خود ادامه دهد.
بله یک زن به عنوان «مادر» هدف از زندگی خود را می داند و آن: خوب شوهرداری و پرورش فرزندانی شایسته است که هر کدام با توجه به جنس وجودی خودشان، مردان و زنان موفق آینده خواهند شد. با این نگاه است که «مادری» معنا می یابد و یک مادر گمان نمی کند که اگر آزادی فردی خود را محدودکند و از درس و کار و تفریح خود کم کند، کارش فقط به بچه زایی و خوراندن و پوشاندن و علم آموزی آنها خلاصه می شود، بلکه می داند رشد عقلی و معرفتی فرزندان که با یک محبت عمیق مادرانه همراه باشد و حفظ کانون خانواده، امری مهم تر از مسائل ساده زود گذر زندگی است.
لازم به توضیح بیشتر نیست که با جهان بینی دینی، چه تغییرات دیگری در زندگی رخ خواهد داد: فرزندان حافظ حرمت والدین می شوند، پدر در قبال فرزندان و همسر مسئولیت پذیر می شود و... .
و البته با یکی از اصول جهان بینی دینی یعنی اعتقاد به معاد است که تمای اخلاقیات ضامن اجرایی لازم خود را بدست می آورند. وقتی فردی مرگ را پایان حیات نداند و روز جزا و از پس آن، زندگی بی نهایت اخروی را بشناسد و باور کند، یقینا برای آسودگی در آخرت، به این زندگی مختصر دنیا و ظواهر آن دل خوش نمی کند. در اوایل فیلم صحنه ای وجود دارد که «میسون» در حال کندن زمین و نگاه کردن به جسد پوسیده ی پرنده ای کوچک است. او ساکت و با نگاهی متفکرانه به جسد متلاشی شده ی پرنده نگاه می کند، و بعد صحنه ی فیلم عوض می شود، یقینا فیلمساز با این صحنه ی کوتاه و شاید بی ربط به محتوای فیلم(از دید بیننده عادی) قصد دارد به نحوی دیگر (خارج از دیالوگ ها) گذر ایام را نشان دهد. پوسیدگی و متلاشی شدن یک جسد در زیر خاک، اشاره ای به سپری شدن روز ها و تاثیر آن بر موجودات است. اما ای کاش آقای لینک لیتر دید معنوی خوبی از شریعت و دین می داشت و از این صحنه ی خوب، برداشتی به نفع زندگی اخروی بیننده می کرد! او می توانست با افزودن دیالوگ هایی و یا رفتار مذهبی برخی از افراد، معنای آخرت و عدم فنای روح بعد از مرگ را در فیلم خود بگنجاند، ولی اینکار را نکرد. تنها نشانه ی دین در فیلم زمانی است که میسون و خواهرش به همراه پدر و زن پدرش(آنا)، به ویلایی می روند که پدر و مادر آنا ساکن هستند، و در مراسم تولد «میسون» در این خانه، مادر آنا، یک انجیل به میسون کادو می دهد که این صحنه با رفتار ها و نگاه های معنادار پدر میسون همراه است! در فردای آن روز نیز وقتی این جمع خانوادگی به کلیسا می روند، کشیش در مورد اعتقاد معنوی به حضرت عیسی صحبت می کند، صحبتی که فقط از دید پدر و مادر پیر آنا مورد پذیرش است و تاثیری در بقیه خانواده ندارد. در کنار تالابی میسون از پدر خود سوال می کند:
میسون: ما غسل تعميد داده شديم؟
پدر و میسون به هم نگاه می کنند و می خندند و پدر می گوید :براي كيفيت روحتون ذره اي ارزش قائل نبودم!( با شوخی) ولي اگه بخواي ميتونيم الان انجامش بديم!
میسون: نه فكر كنم مشكلي ندارم
فیلمساز که از بستری «لیبرال» برخاسته است، یقینا فاقد جهان بینی دینی است، اگر چه که شمایی از دین(کتاب مقدس، و صحنه ای از کلیسا) را در فیلم خود نیز بگنجاند، از اینرو است که فیلم او فاقد معانی متعالی و بلند است و فقط به بیان مسائل مربوط به «لیبرالیسم» پرداخته است.
«میسون» یک سنگتراش دوست داشتنی!
کلمه«میسون Mason» به معنای «سنگتراش» یا «بنا» است؛ این کلمه به عنوان نام شخصیت اصلی فیلم پسرانگی و پدر او، انتخاب می شود، به بیان دیگر پدر و پسر یک نام دارند و پسر با نام «میسون جونیور» شناخته می شود. او فردی درونگرا و تیزبین نسبت به مسائل پیرامونی است. اگرچه موفقیتی همانند خواهرش در درس و تحصیل ندارد، اما با عینک خاص خود از دوران کودکی تا زمان جوانی به دنیا نگاه کرده است و هر چه دیگران به او آموزش داده اند را از صافی وجودی و درک شخصی خویش گذرانده است!
در ابتدای فیلم، زمانی که کودکی اش به تصویر کشیده شده است، درکی کودکانه و جالب از به وجود آمدن «زنبور ها» دارد، و این درک شخصی میسون، همچنان و هر روز، با رشد او رشد می یابد، ولی باز هم درکی مختص به خود اوست.
او به «عکاسی» علاقه مند می شود و از زمان نوجوانی با تهیه دوربینی از محیط اطراف خود عکس می گیرد، عکس هایی خاص که از نمایی متفاوت برخوردار است، شاید میسون می خواهد دنیا را با نگاه فردی خود ثبت کند!
او در زمان کودکی کلکسیونی از سنگ های مختلف نوک تیز دارد که به شکل «پیکان نیزه» می باشند، یکبار هم در دبستان سعی کرده است که با مداد تراش، سنگ ها را تیز کند!
اما در باب انتخاب این اسم ویژه برای یک کودک که شخصیت اصلی فیلم پسرانگی است، 2 نظر به ذهن مولف می رسد:
1- شاید از آن رو که شخصیت میسون قصد دارد به مهندسی ذهنی کودکان و نوجوانان و جوانان بپردازد (با توجه به مقوله باورپذیری بالایی که این بازیگر ثابت در نقش ایجاد می کند)، نام میسون (Mason ) برای او انتخاب شده است تا تداعی گر اسلاف « فراماسون»ها باشد!
فراماسون ها یا بنّایان آزاد(Free Mason)، انجمنی هستند که در سراسر جهان شعبه دارند و در امور مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی به اعمال نفوذ و تاثیر گذاری می پردازند. محققین ریشه پیدایی این گروه را به عصر باستان مصر و به بنّا ها و مهندسین فراعنه نسبت می دهند. در عرف تاریخنگاران و محققین نیز بجای استعمال لفظ «فراماسون» برای این انجمن، لفظ «ماسونMason»ها بکار می رود که هم موید ریشه ی پیدایی آنها است و هم افراد فعلی این انجمن را مدنظر دارد. حال اینکه اهداف این انجمن و بانیان آن چیست، مقوله ای است که در این مقال نمی گنجد، اما مهم برای مولف این نوشتار این است که چرا فیلمساز این نام را برای شخصیت خود برگزیده است؟!
آیا به واقع هدف فیلمساز از بکار گیری این نام برای شخصیت اصلی فیلم خود، که مخاطبین جوان فیلم، به راحتی با او همزادپنداری می کنند، این است که اشاره ای به مهندسی فکری موجود در فیلم خود داشته باشد؟! مهندسی افکار مخاطبین در جهت اباحه گری اخلاقی و نسبیت اخلاق!
آیا به واقع او قصد داشته تا با این نام هدف خود را از ساخت این فیلم بیان کند؟
سنگتراشی که پسر سنگتراش است! شاید این مسئله با توجه به بی قیدی و بی دینی پدر میسون که خود نیز میسون نام دارد، امری واضح و قابل تایید باشد، چرا که فراماسون ها افرادی هستند که فارغ از عقاید مذهبی و مکتبی مرسوم و رایج جهانی، صرفا به عقاید و سیاست های فرقه ی خود علاقه مند هستند.
2- و یا اینکه فیلمساز با استفاده از نام «میسون Mason » و گنجاندن «علاقه به سنگ» در شخصیت او و اینکه سنگ هایی شبیه سر نیزه را تهیه و گردآوری می کند و جدای از هر گونه ریشه شناختی معنایی و اصطلاحی این کلمه، قصد داشته به بیننده بفهماند که این کاراکتر نگاهی سخت به زندگی دارد چرا که زندگی پیرامونی او سخت است و او همچون سنگتراشی (و یا یک بنا) قصد دارد زندگی را به خواست و علاقه خود بتراشد(و یا بساز!). این مسئله در اوایل فیلم به بیننده نشان داده می شود: میسون در دبستان، سنگ هایی را در دستگاه مداد تراش ریخته است تا آنها را بتراشد. این موضوع نگاه کودکانه ی او برای تهیه مسائل مورد علاقه اش است و زمانی که به نوجوانی پا می گذارد، با انتخاب حرفه ی عکاسی قصد دارد دنیای پیرامونی خود را آنگونه که دوست دارد ثبت کند و در زمان جوانی نیز با شوق بسیار برای فرار از خانه و ورود به دانشگاه، قصد دارد دنیا را آنگونه که می خواهد بسازد و از لحظات استفاده کند.
اگر فرض دوم را در مورد عقیده ی فیلمساز در انتخاب نام شخصیت اصلی فیلم، در نظر بگیریم، نشان از هوش بالای او در چیدمان پازل معنایی فیلمش دارد! و البته اگر فرض اول را بپذیریم، نشان از شخصیت مرموز او و ارتباطش به گروه های فرهنگی سایه نشین دارد!!
پایان:
بنا به آنچه گفته شد، فیلمساز نواقص فرهنگی مهمی را در فیلم خود ترویج نموده است، اما اگر بخواهیم در انتهای بحث انصاف را به میان بیاوریم و البته فرضیه ی وجود هوشمندانه ی معنای «فراماسونری» را در فیلم، رد کنیم و به کناری بگذاریم، می توانیم «لینک لیتر» را فردی دلسوز نسبت به جامعه خودا بدانیم که از سویی تلخی ها را می بیند و می شناسد و از سوی دیگر برای رفع آنها دست مایه و علم و پشتوانه فرهنگی قابل تاملی ندارد!
فردی که در محیط منحط غرب به دنیا آمده و رشد کرده، هرچقدر هم که دردمند و دارای دغدغه فکری و فرهنگی باشد، حاصلی جز دیدن سیاهی و نمایش آن برای دیگران(با توجیه ایجاد عبرت در مخاطب) نمی تواند داشته باشد!
بله! اگر زمانی پیش می آمد که لینک لیتر با فرهنگ اسلامی آشنا می شد، مفهوم «تقوا» را می شناخت، کارکرد «ایمان به معاد» را درمی یافت، اهمیت خانواده را درک می کرد و راه کار های حفظ و تکیم خانواده را می آموخت، آن زمان بود که می توانست فیلمی فوق العاده تر از آنچه اینک به جهانیان عرضه کرده است، بسازد: فیلمی که ابتدا سیاهی مطلق را معرفی می کند، با ایجاد خطرات و روایت آنها و ابراز مشکلات اجتماعی، گره افکنی کند و سپس با نمایش نور آسمانی و جلو های متعالی انسانی که راه حل های بارز آن در دین مبین اسلام موجود است، به حل و فصل و ارائه ی «پایان خوش» داستان بپردازد.
اما آنچه اینک در فیلم رخ داده است، چیزی جدای از این بحث است که، این نوشتار به اهم آنها اشاره کرد.
سید علیرضا واعظ موسوی
1395/12/16