ماهی در دریای خشک
«من، دنیل بلیک» یک درام اجتماعی شخصیت محور است. شخصیت اصلی فیلم دنیل بلیک (دیو جانز) یک مرد 59 ساله نجار است که به دلیل عارضه قلبی و به پیشنهاد پزشک معالجش نباید به کار کردن ادامه دهد. به همین دلیل دنیل به دنبال دریافت مستمری ازکارافتادگی خود است و در این راه دچار چالشهایی میشود.
دنیل نجار در ساخت صنایعدستی چوبی خود از نماد ماهی استفاده میکند. ماهی موجودی است که اگر آب از او گرفته شود برای بازگشتن به آب و حیات دوباره تقلا میکند. درست مانند دنیل که برای زنده ماندن در حال تقلا است.
فیلم از یک فرمول ساده سهپردهای "مقدمه – کشمکش – مؤخره" تبعیت میکند و عاری از پیچیدگی است. زمان خطی و مکان با تغییراتی جزئی است. کمتر به شاخ و برگها پرداخته شده و داستانک های فرعی بسیار کمرنگ و کماهمیت هستند. بهجز چند صحنه، حوادث خارقالعاده و اغراقآمیز کمتر به چشم میخورد. حتی در صحنههایی که ظاهر امر پیچیده یا غیرطبیعی است فضاسازی به گونه ایست که مخاطب را وارد ماجراهای فرعی نکند و خط اصلی داستان گم نشود.
برای مثال حرکت دنیل در دیوارنویسی یک خرق عادت است و با فضای عادی تعامل با سازمان تأمین اجتماعی در تضاد به سر میبرد. اما رنگهای مرده که کل فیلم را در برگرفتهاند، صداهای نهچندان بلند، عدم تحرک دنیل و دینامیک پایین صحنه همه دستبهدست هم میدهد که مخاطب از این صحنه دچار هیجانات غیرواقعی نشود و دنیل در ذهن مخاطب یک قهرمان صوری نشود و فضای واقعی خودش را تسلیم تخیلات اغراقآمیز نکند. یکی از ابزارهای بسیار خوبی که در این صحنه از آن استفاده شده، اتوبوس است. مخاطب هیجان بالایی برای خواندن دیوارنوشته دارد اما اتوبوس جلو او را گرفته است. ایستایی اتوبوس بهخودیخود دینامیک صحنه را کاهش میدهد. اتوبوس بهآرامی از جلوی دیوار کنار میرود و دیوارنوشته معلوم میشود. مخاطب در این مدت کوتاه ممکن است خیال کند روی دیوار مضامینی توهینآمیز وجود دارد یا چیزی نوشته شده که منجر به فاجعهای خواهد شد. اما یک درخواست ساده و همان چیزی است که از ابتدای فیلم دنیل به دنبال آن است.
این صحنه شاهکار فیلم است. شاید پسازاین صحنه دیگر نیازی به ادامه داستان نباشد. مانیفست فیلم همین صحنه و همین دیوارنوشته است. دنیل بلیک تنها میخواهد از گرسنگی به گدایی نیافتد و مانند هر انسان عادی غرور، عزت و احترام داشته باشد. طنز بهکاررفته در جمله دوم که درخواست تعویض آهنگ تلفن را دارد نیز به تعدیل فضا و آشناییزدایی از هیجانات مخاطب میانجامد.
بااینحال فیلم ادامه پیدا میکند و مانیفست فیلم مجدداً در صحنه آخر نیز از رو قرائت میشود تا عامترین و بیدقتترین مخاطبان را هم متوجه پیام خود بکند. پسازاین صحنه دیوارنویسی و دستگیری دنیل، شخصیت او دچار یک استحاله غیرضروری و مقطعی میشود که به شکل گوشهگیری و انزوا است. این استحاله با یک دیالوگ کوتاه و کلیشهای میان او و دیزی (دختر کیتی) پایان میپذیرد. پرش سریع از دوره انتظار دنیل با یک مکالمه کوتاه، ریتم حوادث را بهشدت افزایش میدهد و با فضای حاکم بر کل فیلم در تضاد است. مثلاً روندی که کیتی طی میکند تا به ناهنجاری برسد را با این بخش که قیاس کنیم متوجه نوعی پرش هستیم. دنیل نتوانسته زمان استیناف را تغییر دهد اما به همان شکل که به گرسنگی کشیدن و مشکلات کیتی پرداخته شد به مشکلات دنیل ناشی از گرسنگی و عدم توان پرداخت قبوضش پرداخته نمیشود. به نظر می رسد دنیل کمک کیتی را پذیرفته است و کیتی است که او را از گرسنگی در این دوره انتظار نجات داده است.
این به معنای تسلیم شخصیت دنیل در مقابل ناهنجاری کیتی است. او که منتقد رفتار نابهنجار کیتی است کمکهای کیتی را که از همان راه بدست آمده است در اثر گرسنگی قبول می کند. این امر چه فرقی با گدایی کردن دارد؟ فیلم به همین دلیل چندان به این مسائل نمیپردازد و از دوره انتظار استیناف پرش می کند. فیلم که بهطور اغراقآمیزی به گرسنگی کشیدن و مشکلات مالی کیتی پرداخت از پرداختن به همان مشکلات (که قطعاً برای دنیل هم رخ داده) برای شخصیت اصلی خود خودداری میکند. بدینصورت دنیل که یک ساعت و چهل دقیقه از زمان فیلم یک شخصیت واقعی و مطالبه گر حقوق اجتماعی برای شخص خودش بهعنوان یک انسان عادی است، ناگهان در یک صحنه ظاهری عرفانی پیدا میکند که کنج عزلت اختیار کرده و چنین ردایی بر تن او بسیار غیرواقعی و غیرقابل لمس مینماید.
فیلم همانطور که بهصورت یکطرفه به قضاوت درباره بوروکراسی میپردازد، بهطور یکطرفه نیز دستاوردهای تکنولوژی را به سخره میگیرد. درباره نقش اینترنت در بوروکراسی، دنیل یا هر فرد دیگری که سواد استفاده از این تکنولوژی را ندارد چرا از کسی کمک نمیخواهد؟ به نظر نمیرسد که او اینقدر تنها باشد و درنهایت هم با کمک همان اطرافیانش (که با آنها حشر و نشر نیز دارد) مشکلش حل میشود. بنابراین به نظر میرسد فیلمساز نقد تکنولوژی را هم بهصورت تحمیلی در فیلم آورده است که بدون آن هم لطمهای به روند اصلی فیلم وارد نمیشد. اگر دنیل بلیک اینقدر اعتمادبهنفس دارد که بدون داشتن ذرهای دانش کامپیوتر میرود و ساعتها بهتنهایی تلاش میکند، چرا این اعتمادبهنفس را در کار کردن به کار نمیگیرد؟ بنابراین لزومی نداشت که فیلم خودش را درگیر یک نقد فرعی درباره اینترنت، آن هم به این شکل اغراق آمیز بکند. دنیل اگر سواد کامپیوتر هم داشت مساله اصلی فیلم پابرجا بود و لطمه ای به اصل ماجرا وارد نمی شد.
بنابراین دو بخش از ساختار داستان زائد است. یک بخش، نقد تکنولوژی که هم ارتباطی با اصل ماجرا ندارد هم شخصیت را وارد تناقضات در رفتارهای فرعی میکند. بخش دیگر ادامه فیلم پس از دستگیری است. فیلم مانیفست خودش را بیان کرده و بهاندازه کافی اطلاعات درباره شخصیت دنیل و چالش پیش روی او داده است و مخاطب دیگر میتواند از اینجا به بعد را برای خودش بازسازی کند و به قضاوت بنشیند. چه دنیل پیروز باشد در استیناف چه شکست بخورد پیام فیلم داده شده و وضعیت موجود و چالشهای روبروی یک انسان در مقابل جامعه به تصویر کشیده شده است. اما مشخص است که فیلمساز علاقه به صدور بیانیه دارد و ترجیح میدهد خودش برای مخاطب قضاوت کند.
با مرگ دنیل پیش از استیناف، یک صحنه تراژیک خلق میشود. اگر بتوانیم احساساتی نشویم و خوب نگاه کنیم میبینیم که با این مرگ باز هم دنیل به استیناف نرسید. پس استیناف در هر دو شکل فرعی است و قرار نیست اصل واقع شود و قرار نیست به آن و نتیجه حاصل از آن پرداخته شود. پس چه دلیلی وجود دارد که داستان را ادامه دهیم و دنیل را (در دستشویی!) بکشیم، جز اینکه بخواهیم تراژدی را تحمیل کنیم و بیانیه صادر کنیم؟ آن هم بیانیهای که در مجلس سوگواری تهیدستان قرائت میشود!
فیلم هرچند با انسجام حول محور اصلی پیش رفته و شخصیتی منسجم میسازد، اما در دقایق پایانی وارد فضایی احساسی میشود و قضاوت را برعهده گرفته و بیانیه صادر میکند و این تنها ایراد فیلم است. بااینحال تا همان صحنه دیوارنویسی که نقطه اوج فیلم است، بهخوبی پیش میرود و ریتم مناسبی همراه با کشش دراماتیک دارد. «من، دنیل بلیک» اگرچه کمتر مخاطب را هیجانزده میکند اما بههیچعنوان فیلمی خستهکننده نیست.