جستجو در سایت

1396/07/02 00:00

نگاهی ناقص به داستانی پیچیده

نگاهی ناقص به داستانی پیچیده

  

ظاهراً دیگر حتا توضیح این مسئله که اپیدمی نخ­ نما و کهنه ی فیلمهایی که با برداشت از فیلم های اصغر فرهادی ساخته می شوند پا در مسیر خطرناکی گذاشته و تعدد ساخت این دسته از فیلم ها سینمای ایران را با خطری جدی رو به رو ساخته است از سوی منتقدین نیز به مقوله ای تکراری بدل شده است.
بی اغراق در حدود نیمی از تولیدات سینمای ایران حول محور فیلمهایی با مضمون هایی مشابه می گردند که دیگر آن قدر تکراری و کلیشه ای شده اند که مخاطب می تواند بحران ها و گره های فیلمنامه هایشان را حدس بزند و در نهایت نیز احتمال دهد که فیلم قرار است با پایانی ناقص و نه باز به اتمام برسد.
«نقطه کور» بی تردید در راستای همین دسته از فیلم ها جای می گیرد، فیلمی که قرار است فیلمنامه ای پیچیده و پر فراز و نشیب را با اجرایی شبیه به فیلم های فرهادی طراحی کند و حاصل چیزی جز اثری تکراری به همراه حفره های فراوان در فیلمنامه و پرداخت از آب درنیامده است.
از همین ابتدا بگویم که «نقطه کور» خواسته یا ناخواسته به لحاظ فضاسازی، میزانسن و به خصوص طراحی صحنه و لباس به شدت یادآور فیلم «سعادت آباد» است که حرکتی موفق در راستای جنبش سینمایی فرهادی محسوب می شد و لااقل در طرح فیلمنامه، بازی گرفتن از بازیگران و ایجاد بحرانها و نقاط اوج موفق بود. نمی دانم مهدی گلستانه در هنگام طرح و پردازش داستان و اجرا تا چه حد تحت تأثیر مازیار میری قرار گرفته است اما نوع روابط میان شخصیت ها، کشمکش ها، حتا شیوه دیالوگ نویسی و عنصر «تولد» به بهانه گردهمایی شخصیت های فیلم بی تردید تکراری آشکار از فیلم میری هستند. مضامینی چون «تردید»، «سوظن»، «پنهان کاری» و «دروغ» که مضامین اصلی و درواقع "حرف"ِ اصلی فیلم های فرهادی و پیروان او هستند در «نقطه کور» نیز در اولویت دیگر مسائل قرار دارد. همان طور که اذعان داشتم ایرادی ندارد که فیلمسازانی تحت تأثیر یک فیلمساز موفق دنباله روی جریانی باشند که در برهه ای از زمان مورد توجه منتقدان و مخاطبان سینمایی قرار می گیرد؛ همان طور که مازیار میری در «سعادت آباد» تجربه موفقی را پشت سر گذاشت و کارش هم کاملاً مورد تشویق قرار گرفت، اما آن چه نباید فراموش کرد رعایت برخی چارچوب ها و اسلوب هاییست که این دسته از فیلمنامه ها بر اساس آن نوشته و ساخته می شوند، اصولی که اگر رعایت نگردند فیلم پا فراتر از اثری تکراری و کلیشه ای نمی گذارد و در حد یک «تقلیدِ صرف و تکرار بی حاصل» باقی می ماند.
متأسفانه «نقطه کور» یکی از همین دسته فیلم هاست؛ فیلمی در حد و اندازه تعداد بسیار زیادی از فیلم هایی که تحت یک جریان ساخته شده اند و به سبب پاره ای از کاستی ها نخواهند توانست نظر مساعد مخاطبین را – چه عام و چه خاص- به خود جلب نمایند.
«نقطه کور» طرح داستان پیچیده ای دارد. دروغی که از زبان پسربچه ای با اختلالات روانی بیان می شود چارچوب های سست یک خانواده را به سمت فروپاشی می کشاند و در این میان اعضای مختلف خانواده قرار است هر یک به نحوی کنشی ایجاد کنند و برخی ابعاد نادیده و کشف نشده ی زندگی آن ها نیز تحت تأثیر جنجال های دو شخصیت اصلی فیلم کشف گردد و به داستانِ اصلی فیلم گره بخورد؛ براساس این طرح داستان یک خطی، «نقطه کور» هسته مرکزی جذابی دارد، فیلم می تواند به درامی تأثیرگذار تبدیل شود و حتا با بهره مندی از شاخصه های اصلی فیلم های اصغر فرهادی راه خود را برود و فیلمی خوب و خوش ساخت از آب درآید اما عدم پرداخت درست به فیلمنامه و آسان گرفته شدن نقاط اصلی درام از سوی فیلمنامه نویس و کارگردان کار را به اثری دم دستی و ساده انگارانه مبدل می سازد که بسیاری از چرایی های خود را بی پاسخ می گذارد و نمی تواند مخاطب را قانع کند.
علاوه بر این که پسربچه به لحاظ روانی سالم نیست (و البته پدر و مادر بی خیال او از این مسئله بی اطلاع اند)، این کودک اصلاً در سن و سالی نیست که بشود روی حرف هایش حساب کرد، خصوصاً که همه ی اعضای خانواده از زن عمو گرفته تا خاله و عمو هم بر این باورند که او بچه خیالبافی است و هر یک مثالی از دروغگویی های او می زنند، پس اساساً به هیچ وجه منطقی به نظر نمی رسد که چنین بحرانی بتواند حاصل حرف های نه چندان معتبر و منطقی یک پسربچه 4 ساله باشد که حتی قادر نیست به درستی صحبت کند. پس فیلمنامه نویس به ساده ترین شکل ممکن بحرانی نه چندان موجه را به داستانی منگنه می کند که می توانست با بحرانی منطقی تر شکل بگیرد. حضور موثر و تعیین کننده شخصیت های خردسال را در فیلم های فرهادی از یاد نبریم، حضوری درست، بجا و باورپذیر که بارها تلاش شد در فیلمهای دیگر دستمایه قرار گیرد و حاصل چیزی جز بی منطقی نبود.
از دیگر مسائلی که «نقطه کور» را به یک تقلید سطحی از کارهای فرهادی نزدیک می کند، تعدد شخصیت هاست که بی هیچ دلیل قابل توجیهی در فیلم لحاظ شده است. اگر «درباره الی» یا «سعادت آباد» فیلمهای پرکاراکتری هستند هر یک از این کاراکترها نقش موثری را در داستان ایفا می کند و برای حضورش دلیلی تعبیه شده اما حذف تقریباً همه ی شخصیت های فیلم به جز زوج اصلی (با بازی محمدرضا فروتن و هانیه توسلی) و فرزندان آن دو، هیچ لطمه ای به فیلم نخواهد زد. حتا شاید بتوان از نمونه های متوسط دیگری چون «عادت نمی کنیم» (ابراهیم ابراهیمیان) نام برد که گرچه در آن هم تعدد شخصیت ها را شاهد هستیم اما دست کم زنجیره ارتباطی عمیقی میان آن ها برقرار است که به پیشبرد درام کمک می کند و آن را از تک بعدی بودن نجات می دهد اما در «نقطه کور» فیلم از شخصیتهایی پر شده است که حتا یک کنش موثر از آن ها نمی بینیم و ظاهراً قرار است ویترینی برای پرزرق و برق کردن هرچه بیشتر فیلم باشند. مثلاً نقش نیکی مظفری در فیلم چیست جز شستن ظرف ها و پختن کیکی که در نهایت هم از عهده اش به خوبی برنمی آید؟ شقایق فراهانی چه طور؟ بازیگری که علاوه بر بازی تکراری اش (که البته ویژگی بیشتر بازیگران این فیلم است) حضورش کوچکترین کمکی به پیشرفت درام نمی کند و محسن کیایی هم که مطابق معمول قرار است با نمک پرانی ها و شوخی های نه چندان بامزه رگه های ضعیفی از طنز به فیلم ببخشد تا شاید از تلخیِ ظاهریِ آن کاسته شود. اما هیچ کدام از این ها درنیامده است.
از ایرادهای دیگری که بر فیلم وارد است تکراری بودن نقشهایی است که به بازیگران آن محول شده است. از شگفتی آفرینی های معمول اصغر فرهادی انتخاب دور از انتظارترین گزینه ها برای ایفای نقشهای اصلی فیلمهایش است؛ مثلاً انتخاب ساره بیات برای ایفای نقش راضیه در «جدایی نادر از سیمین»، فرید سجادی حسینی برای بازی در نقش مرد متجاوز فیلم «فروشنده» و یا حتا هدیه تهرانی برای حضور در «چهارشنبه سوری»؛ حال به انتخاب های مهدی گلستانه بنگیرم: محمدرضا فروتن چند بار نقشی مشابه نقش خسرو را ایفا کرده است؟ به باور نگارنده، نقش آفرینی فروتن در قالب نقش خسرو ترکیبی از بازی های او در فیلمهای «قرمز» و «عادت نمیکنیم» و البته خیل عظیمی از دیگر فیلمهای اوست؛ مردی شکاک، خوش ذات اما بددل و بدرفتار که مورد اتهام دیگران قرار می گیرد و بلد نیست به شکل درستی از خود دفاع کند. این تکراری بودن نوع بازی در مورد هانیه توسلی نیز صادق است. او نیز بارها و بارها نقش های مشابهی را ایفا کرده است و گرچه بازی خوبی دارد اما چیز جدیدی در بازی او نمی بینیم و طبیعتاً مخاطب از بازیگر باسابقه و توانمندی چون او انتظار بازیهای به دور از کلیشه و بهتری را دارد. بازی شقایق فراهانی نیز همان طور که پیش تر اشاره کردم تکراری است و این بازیگر به مثابه دیگر نقش آفرینیهای خود در سال های اخیر نقشی کلیشه ای را نه در حد "نقش" بلکه در حد "تیپ" یک زن حراف و خاله زنک ایفا کرده است ... این اشکال در رابطه با محسن کیایی نیز صدق می کند.
بسیاری از فیلمسازانِ دنباله روِ اصغر فرهادی به تقلید سطحی از کارهای او بسنده می کنند اما هیچ گاه لایه های زیرین و بطن محتوایی آثار او را تحلیل و تفسیر نمی کنند و شاید به همین دلیل است که نتیجه کارهای آن ها نیز منسجم و چندلایه از آب درنمی آید. یکی ازاصلی ترین اهداف فرهادی در فیلمسازی، علاوه بر قصه گویی و اجراهای درخشان، آسیب شناسی و واکاوی بحران های اجتماعیست. او قرار نیست صرفاً قصه ای بگوید و تمام؛ بلکه او در فیلم های خود به ریشه یابی بسیاری از معضلات جامعه مدرن می پردازد حال آن که فیلمی چون «نقطه کور» و نمونه های مشابه آن قرار است به طرح چه مسئله ای بپردازند؟ آیا مقدمه چینی ها و زنجیره هایی که قرار است بحران اصلی آن را شکل دهند از قوام کافی برخورداند؟ آیا چنین گره افکنی ناقص و بی پایه و اساسی می تواند یک بحران بزرگ مثل بحران فیلمهای "فروشنده" و "جدایی نادر از سیمین" را شکل دهد؟
و در نهایت نیز یک پایان باز دیگر، بی آن که هدف از این پایان باز مشخص باشد و این بازیِ پایان پیشبردی در اهداف فیلمساز و یا منطق درام داشته باشد! آیا طرح بدبختی های اعضای یک خانواده و بحرانی کودکانه که به یک آبروریزی اساسی منجر شده است به همین راحتی پایان می پذیرد؟ من که این طور فکر نمی کنم و به باور من «نقطه کور» در حد یک طرح اولیه ی خوب باقی مانده است که جای کار بسیار بیشتری داشته و حتی نمی توان آن چه از این طرح اولیه حاصل و به ساخت فیلم انجامیده است را یک «فیلمنامه» به حساب آورد.