جستجو در سایت

1401/02/18 00:00

تکرار ملال‌آور کلیشه‌ها در «لامینور»

تکرار ملال‌آور کلیشه‌ها در «لامینور»

 به نظر می‌رسد لامینور، یک کلاژ از سایر آثار مهرجویی است و می‌شود ردی از فیلم‌های گذشته او را فقط احساس کرد، به‌طور مثال زمانی که لواسانی بیمار است و روی تخت استراحت می‌کند، حسام فیلم سارا تداعی می‌شود یا باد و باران پایان میهمانی شباهت به سکانس خلسه کنار دریای حمید هامون دارد.
لامینور می‌تواند برداشتی دیگر از سنتوری باشد و حالا اینجا نادی به عنوان یک دختر که نمی‌تواند دفاع لازم را از خود و خواسته‌هایش داشته باشد به لیلا (فیلم لیلا) شباهت دارد، حتی سهند هم ما را یاد عظیمی بساز و بفروش فیلم هامون می‌اندازد، کسی که از هنر و فرهنگ چیزی نمی‌داند و فقط به دنبال پول است. در سکانسی که سهند به نادی طلا کادو می‌دهد، انگار سکانسی با همین پلان را از هامون می‌بینیم. تطبیق بدهید به حضور پلیس در میهمانی با دعوت بنا‌ها برای شام در فیلم اجاره‌نشین‌ها و همین‌طور دو فید رنگی که در فیلم‌های دهه ۷۰ مهرجویی استفاده می‌شد. لامینور جز چند وابستگی به آثار گذشته چیز دیگری ندارد و فیلمنامه از انسجام لازم و نگرش همیشگی مهرجویی برخوردار نیست. این فیلم شبیه به آثاری است که مهرجویی بعد از سنتوری ساخته است. منطقی در فرآیند متن دیده نمی‌شود و انگار روایت‌هایی که در لامینور می‌بینیم جابه‌جا شده است. به طور مثال زمانی که نادی با شاهرخ در کلاس موسیقی آشنا می‌شود، کاملاً مخاطب را از جهان فیلم به بیرون پرتاب می‌کند، چراکه منطق روایی داستان‌پردازی نادی به عنوان شخص اول هیچ مرز یا خط‌کشی ندارد، حتی نمی‌دانیم چرا نادی دلایل بی‌منطقی ارائه می‌کند تا شاهرخ را به عنوان استاد خود انتخاب کند!
مهرجویی روشنفکر سعی داشته در لامینور جهان یک دختر جوان را در قبال سلطه‌گری پدرش نشان بدهد، اما این نشان دادن ربطی به نگرش و نگاه روشنفکرانه او ندارد، چراکه چفت و بست‌های روایی آنقدر گم و گور است که چگونه گفتن مهرجویی هم دچار نارسایی شده است. مهرجویی که همیشه توان لازم در روایت‌پردازی داشته، اما در اینجا چگونه روایت کردنش دچار چندپارگی شده است. مثل عذاب وجدان پدربزرگ از تصادف که برای فیلم کارکردی ندارد یا در ادامه ازدواج اجباری نادی و سهند آنقدر برای اصل موضوع مهم محسوب نمی‌شود. اضافه کنید که ارجاعات به قانون شهری و برگزاری جشن تولد و حرف‌هایی که درباره پلیس زده می‌شود، به شدت کلیشه‌ای است. اینکه هیچ‌کدام از میهمانان نمی‌آیند هم می‌تواند پارادوکسی میان قشر ضعیف میهمان مامان با طبقه اجتماعی این خانواده باشد. در سکانسی که پلیس‌ها به میهمانی می‌آیند، تکلیف مهرجویی با خودش مشخص نیست که او نسبت به خدمت نیروی انتظامی اعتراض دارد یا می‌خواهد به آن‌ها باج بدهد! تناقض‌های شدیدی در فرآیند قصه دیده می‌شود که از مهرجویی بعید به نظر می‌رسد، مانند نمادگرایی پایان فیلم که می‌تواند اعتراض سیاسی نسبت به نوازندگان ایرانی باشد. ترک خانه از سوی نادی هم می‌تواند ترک از کشور باشد، چه جالب که در سکانس پایانی همه آدم‌های فیلم برای دیدن نوازندگی نادی به خیابان می‌آیند! تمامی آدم‌های فیلم تیپ هستند و بی‌کارکرد. پدر مستبد و عصبانی بیشتر به کاریکاتور شباهت دارد و مادر توسری‌خور و بدبخت هم از کلیشه‌هایی است که بار‌ها در فیلم‌های شبه‌روشنفکری ایران تکرار شده‌اند.
مهرجویی چگونه به چنین جهان سطحی و بدون عمقی رسیده است؟ نکته مثبت لامینور، فیلمبرداری بهرام بدخشانی است. کادر‌های گرفته شده روی پرده سینما جلوه خاصی دارند. در بازی‌ها، اما نکته مثبتی دیده نمی‌شود. بازی پردیس احمدیه دچار تلاطم است و در بیشتر سکانس‌ها حتی بازی متوسطی از او دیده نمی‌شود. حضور بیتا فرهی و فریماه فرجامی، اما برای چیست؟ لامینور قطعاً یک اثر فراموش شدنی است و باور اینکه این فیلم را داریوش مهرجویی ساخته سخت است.