کیمیاگری استوارت در نقش پرنسس دایانا

ترجمه اختصاصی سلام سینما
«اسپنسر» داستان سه روز سرد در ساندرینگهام، عمارت وسیعی در شمال نورفک، را روایت میکند. داستان، روز قبل از کریسمس آغاز میشود اما حال و هوا از جشن و شادمانی به دور است. وسایل نقلیه سنگین در صفوفی منظم در حرکتاند و لاستیکهایشان از کنار قرقاولهای مرده و افتاده در جاده گذر میکنند. سربازان مسلح در سراسر حیاط رژه رفته و محمولهها را جا به جا میکنند. محمولههای تفنگ؟ خیر، فقط گوشت و سبزیجات تازه برای جشن که باید توسط سرآشپز خسته از جنگ (شان هریس) نظارت شوند و او همیشه از کارکنانش میخواهد آرام و بیسروصدا کار کنند: "صدایتان را میشنوند."
چه کسانی صدا را میشنوند؟ خانواده سلطنتی که همهشان به زودی از راه میرسند، البته به جز معروفترین و دردسرسازترین عضوشان. دایانا (کریستن استوارت)، پرنسس ولز، در یکی از نقض پروتکلهای اخیر خود، گارد امنیتیش را رها کرده، به تنهایی از لندن خارج شده و در طول راه گم شده و حواسش به جای دیگری پرت شده است. او پس از ساعتها تأخیر، مانند موشکی سرگردان به مراسم میرسد، مراسمی که بسیار دقیق برنامهریزی شده است. این سکانس از دید پرنده نشان داده شده است. «اسپنسر» در این لحظات بیش از آنکه به فیلمی زندگینامهای شباهت داشته باشد، به فیلمی جنگی شباهت دارد.
تاریخ وقایع کاملاً واضح است، دسامبر 1991 و آغازی برای پایان ازدواج دایانا؛ گرچه نه کارگردان فیلم، پابلو لارائین، و نه نویسندهاش، استیون نایت، به حقایق دقیق و جداول زمانی توجهی نشان ندادهاند. آنها مطمئناند که مخاطبانشان احتمالاً با تماشای سریالها وفیلمهای بیشماری که از زندگی دایانا ساخته شده یا پیگیری اخبار چگونگی مرگش و مسائل فراتر از آن، از ماجرا به خوبی خبر دارند. اکنون، 24 سال پس از مرگ دایانا، غرق در داستان زندگیاش شدهایم. میراث او با سریالهایی مثل «تاج» جاودانه شده و با رویدادهای ناگوار اخیر در خانواده سلطنتی دوباره زنده شده است. اکنون جایگاه او در قلب شیفتگان خانواده سلطنتی بیشتر از همیشه محفوظ مانده است.
شاید همه اینها باعث شوند اسپنسر در بهترین حالت، تکراری و در بدترین حالت، سطح پایین بنظر برسد. اما در عوض باعث شدهاند لارائین و نایت از هرگونه قید و بندی برای جامع بودن یا صریح بودن آزاد شوند، چه رسد به پایبندی به رسم و رسومات زندگینامههای هالیوودی. چرا جایگاه بلندمرتبه دایانا و قدرتش در یک ژانر قرار داده شود؟ مشقتهای خانواده سلطنتی مدتهاست که به فیلمهای احساسی تشبیه شدهاند اما اسپنسر گر چه وارد آن اغراق احساسی ملودرامهای درجه یک میشود، در آن باقی نمیماند. این فیلم یک فانتری تاریخی، تریلری کلاستروفوبیک و طنزی تلخ است و همه بر لبه تیغی هستند که یک سمتش شایعات آشغال روزنامهای و سمت دیگرش هنر قرار دارد.
«اسپنسر» بیش از هر چیز، توصیف زنی تحت فشار و حمله است. دایانا که افسردگی و گوشهگیریش رو به افزایش است، از دیدن خانواده شوهرش یا پوشیدن لباسهای مخصوص هر مناسبت امتناع میورزد (طراحی فوقالعادۀ این لباسها اثری از ژاکلین دورن است). از دید او این انصاف نیست: در سرزمین دشمن گیر افتاده و تعداد آنها از او بیشتر است. اما از نظر مخاطبان، او از یک مزیت احساسی باثبات برخوردار است. به هر حال او دایانا است؛ شاهزاده خانم مردم، کسی که با زیبایی مسحورکننده و انسانیت گرم و سرکوبناپذیرش مدتها است که حمایت عموم را با خود همراه ساخته و دربار سرد و بیاحساس را که با آن وصلت کرده است را مورد سرزنش قرار داده است. و از همه مهمتر، کریستن استوارت این نقش را بازی میکند؛ ستارهای در نقش یک ستاره که از اهمیت همبازیهای خود کاسته و پیشگویان اسکار را از خود بیخود میکند.
معمولاً منظور من از اینگونه حرفها تعریف و تمجید نیست اما استوارت مدتهاست که تصور ما را از معمول و غیرمعمول تغییر داده و عملکرد فوقالعاده درخشان او، هم در راستای شخصیتش و هم خلاف آن است. او با بازی در نقش دستیاران پست ستارهها در «ابرهای سیلس ماریا» و «خریدار شخصی» نگاه دوربین را برق میانداخت، حتی زمانی که بنظر میرسید آن را منحرف میکند. طبیعتگرایی او درخششی متناقض در خود دارد.
استوارت در «اسپنسر» با ابزاری کاملاً متفاوت به آن کیمیاگری و به همان اندازه قابل توجه دست مییابد. این ابزار ممکن است در ظاهر معمولی و متعارف بنظر برسند: کلاهگیس بلوند، لهجه بریتانیایی و مجموعهای از رفتارهای بازیگرانه – لحن آرام، حرکات سریع و عصبی چشم – که در نگاه اول کمی نامطلوب جلوه میکنند اما زمانی که دایانا به ساندرینگهام میرسد، آنجا که در اتاق خود گوشهگیر شده و میلی به بیرون آمدن نشان نمیدهد، همه چیز تغییر میکند.
آنچه به عملکرد استوارت انرژی خاص خودش را میبخشد بسیار فراتر از تکنیکی ماهرانه است؛ احساس ارتباطی معنوی است، ناگفته اما غیرقابلانکار، که در بازیگری شکل گرفته که کم و بیش از تلههای شهرت و چرخش بیرحمانه شایعات اطلاع دارد. استوارت نسبت به کاراکترش جدی است؛ به دایانا اجازه میدهد کینهتوزی کرده و برای خود دلسوزی کند و کسانی که میگویند پرنسس یک قربانی خودخواسته یا زنی حیلهگر است، در اینجا نظراتشان کاملاً رد نمیشود. با این وجود، هنوز هم غمخواری استوارت از بین نمیرود. او که همیشه در برانگیختن ناهنجاری و ناامنی خوب عمل میکند، کمرویی ذاتی دایانا و ناراحتیش را در این محیط خصمانه به طور ویژهای درک کرده است.
ناراحتی دایانا در هر مرحله با فیلمسازی لارائین تشدید میشود. این کارگردان در کارهای خود اغلب از زبان تبدار ژانر ترسناک روانشناختی استفاده میکند تا بتواند حس و حال بحرانی بیرحمانه را القا کند. دوربین، که کلر میتون آن را میگرداند، دایانا را در راهروها تعقیب کرده و پا به پای او در اتاقش قدم میزند، اتاقی که هم عصبانیت او را به خود دیده و هم ناامیدیش را. موسیقی فیلم نیز اثری از جانی گرینوود است (از آثار دیگر او میتوان به فیلمهای «خون به پا خواهد شد» و «تو هرگز واقعاً اینجا نبودی» اشاره کرد). کمد لباسهای دایانا به زندانی باشکوه تبدیل میشود؛ از زنجیرهای مروارید که بر گردنش بسته میشوند گرفته تا پیراهن فوقالعادۀ شنل که با آن در دستشویی بالا میآورد.
در میان سایههای ساندرینگهام ( که به زیبایی توسط طراح تولید گای هندریکس دیاس ایجاد شدهاند) ارجاعات سینمایی تولید و چند برابر میشوند. افکار طرفداران لارئین طبیعتاً به سمت «جکی» میرود، که در آن ناتالی پورتمن نقش ژاکلین کندی بیوه را بازی میکند و «اسپنسر» میتوانست دنبالۀ آن باشد. لحظات پر مهر و محبتی که دایانا با پسرهایش شاهزاده ویلیام (جک نیلن) و شاهزاده هری (فردی اسپرای) میگذراند، کمی تهمایه فیلم «بیگناهان» به کارگردانی جک کلیتون را به خود گرفتهاند. خود کاخ ساندرینگهام نیز حال و هوایی از هتل فیلم «درخشش» را القا میکند، لبریز از اشباح گذشته است.
یکی از مشهودترین این اشباح، آن بولین (ایمی منسن) است که داستان معروف بدبختیش برای دایانا مانند آینهای است که خود را در آن میبیند. این موضوع خستهکنندهترین بخش فیلمنامه است و یادآور اینکه نایت، همانقدر که پرکار و غیرقابلپیشبینی است، در بیان استعارات رک و بیپرده ضعف دارد. بعلاوه او شیفتۀ درامهای حبس بودن است (Locke و Locked Down) و در اینجا دایانا را زیرکانه و هم از نظر زمانی و هم از نظر مکانی محبوس میکند.
با توجه به شخصگرایی شدید فیلم، دیگر اعضای خانواده سلطنتی به ندرت دیده میشوند؛ حتی پرنس چارلز (جک فارتینگ) و ملکه (استلا گونت) تنها حضور مختصری دارند. دایانا که همیشه غریبه به حساب میآید، روابط معنادار بیشتری با چند تن از خدمه کاخ دارد، مخصوصاً با آرایشگر مورد علاقهاش مگی (سالی هاوکینز) که او را به قوی بودن تشویق میکند. سرگرد آلیستار گرگوری (تیموتی اسپال) نیز رویدادها را برنامهریزی کرده و به دایانا درمورد پاپاراتزیهایی که پشت پنجرههای کاخ جمع شدهاند هشدار میدهد.
«اسپنسر» فیلمی است که بنظر میرسد در آن چیز خاصی در حال وقوع نباشد اما با این وجود، تغییرات تعیین کنندهای در آن رخ میدهد و موشکافی رسانهها اقدامات سرنوشتساز دایانا را در این فیلم تسریع میکنند. همانطور که عنوان فیلم نشان میدهد، دایانا باید برای پیشروی در زندگی خود به عقب نگاه کند. اتفاقاً ساندرینگهام از محل زندگی دایانا در کودکی فاصله زیادی ندارد و هنوز هم برایش منبع قدرتمندی از خاطراتی است که ریشه در زمانهای شاد گذشته دارند و برخی از آنها در فیلم دوباره زنده میشوند: لباس ملوانی لیمویی، دویدن پرشور دختر بچه، ژاکتی پاره بر تن مترسکی فراموششده. شاید این قسمت تلخترین ارجاع فیلم باشد، پژواکی از افسانهای دیگر که میداند هیچ جا خانه آدم نمیشود.
منبع:لس آنجلس تایمز
مترجم: وحید فیض خواه
اسپنسر Spencer (2021)
تاریخ اکران: 5 نوامبر 2021
کارگردان: پابلو لارائین
نویسنده: استیون نایت
توزیعکننده: نئون تاپیک استودیوز، استیاکس فیلمز
بازیگران: کریستن استوارت، تیموتی اسپال، جک فارذینگ، شان هریس، سالی هاوکینز
فیلمبرداری: کلیر میتون
تدوین: سباستین اسپال ودا
موسیقی: جانی گرین وود
خلاصه داستان: در زمان تعطیلات کریسمس با خانوادهی سلطنتی انگلستان در نورفولک انگلستان، پرنسس دایانا تصمیم میگیرد تا از شاهزاده چارلز جدا شود.