توقف «گیسوم» روی سطح

«گیسوم» اولین اثر نوید بهتویی فاصله زیادی با یک اثر سینمایی دارد چراکه کارگردان در ساخت فیلم اولش آنچنان شتابزده عمل کرده که نتوانسته است وارد ساختار فیلمنامه و اجرا شود و در وهله اول با اثری که کاملاً یک قصه تکراری و نخنما شده دارد، مواجهیم. آنچه از سروشکل فیلم پیداست انگار با یک طرح دوخطی ساخته شده است.
آدمهای فیلم معرفی درستی نمیشوند، رابطه و شکل زیست آنها مشخص نیست. چند دوست در کنار هم میخواهند مشکل شخصیت اول فیلم یعنی ایوا را حل کنند و او را به پدرش برسانند. به نظر میرسد مسئله اصلی برای فیلمساز خنثی میماند، به طوری که قادر نیست برای روایت اثرش بسترسازی مناسبی انجام بدهد، آنچه پیداست فیلمساز بیتأثیر از فیلمهایی با چنین تِمهایی نبوده، یعنی قصهای که در آغاز با لحظات خوش دوستانه گره بخورد و در گرهافکنی با یک اتفاق آن محفل دوستانه تبدیل به کینه و جنگ و دعوا بشود.
این خط روایی آشنا را چندین بار دیدهایم که موفقتر از همه درباره الی بوده، اما در گیسوم همه چیز شتاب زده است، حتی به طور دقیق و شفاف نحوه دوستی این چند نفر معلوم نمیشود. در اواسط فیلم اشاره کوچکی به همدانشگاهی بودن میشود که آن هم پرداخت درستی نیست. فیلمساز قصد داشته است در میانههای فیلمش علاوه بر گره اصلی که آنچنان گره محکمی هم نیست یک گره دیگر هم اضافه کند و آن هم رابطه داریوش و ایواست که آن هم آنقدر ظریف و ناچیز است که لابهلای سکانسها گم میشود.
اضافه کنید در این میان شبهکاراکتری داریم به نام فرانچسکو که به عنوان همسر ایوا حتی قادر به دیالوگگویی معمولی هم نیست. به یاد بیاورید در سکانس دونفره او با ایوا چه دیالوگهایی رد و بدل میشود که در حد بازیهای بچگانه است! تمهیداتی که فیلمساز برای شکلگیری درام استفاده کرده بیش از حد ناکارآمد است.
اینکه داریوش یک باره جواب آزمایش ایوا را در ماشین بخواند و این علتی بر شک فرانچسکو به داریوش شود، بیش از حد روی سطح حرکت کردن است. داریوش میتوانست طوری دیگر حتی از طریق همسرش متوجه عدم همخونی ایوا با مادرش شود.
ما با اثری طرف هستیم که به هیچ وجه نمیتواند درامپردازی کند و شخصیت بسازد و شخصیت را در بحران قرار بدهد چراکه هیچ بحرانی در خط روایی و شکلگیری فیلمنامه احساس نمیشود و اضافه کنید که رابطه ایوا با فرانچسکو هم آنقدر الکن و عقیم است که نمیشود آن را باور کرد. پنهان کردن جواب آزمایش ایوا از همسرش قطعاً توجیه ندارد و دلیل این کار از سوی ایوا مشخص نمیشود.
در ۲۰ یا ۳۰ دقیقه پایانی زمانی که خیلی معجزهآسا پدر ایوا پیدا میشود رفقا محو میشوند و فیلمساز به خودش زحمت نداده تا قصهسرایی پدر را به تصویر تبدیل کند، یعنی در سکانسهای پایانی مخاطب فقط قصه از پدر میشنود و اینکه ایوا فرزند او و ماریان نبوده به هیچ وجه تعلیق ایجاد نمیکند. پایانبندی گلدرشت و باسمهای است. حرف ایوا به همسرش در میزانسنی شلخته که میخواهد در ایران بماند و ادامهاش که ایوا به دریا میرود و فرانچسکو به جنگل، بیربط هستند و معلوم نیست دوستانشان کجا هستند. نمای کشدار پایانی حرکتهای بیمنطق دوربین به هیچ وجه درک نمیشود، در زمینه اجرا به نظر میرسد فیلمساز از تیزرسازی به اینجا رسیده است.
نشان دادن طبخ غذا منطق ندارد یا نماهای جاده و حرکات و زوایای دوربین به سینما مربوط نمیشود و بیشتر نشانی از معرفی یک محصول است. تاریک بودن فضای فیلم ربطی به موقعیت روانی یا احساسی ایوا ندارد، همانطور بازی با جلوههای بصری و صدای فیلم که باعث میشود مخاطب از فیلم به بیرون پرتاپ شود، بازیگران حسی را به مخاطب انتقال نمیدهند. ردوبدل شدن پینگپنگی دیالوگها کارساز نیست، حتی پگاه آهنگرانی هم در نقش ایوا نتوانسته نقشش را بپذیرد.
مجموعه بازیها آنقدر ضعیف است که میشود آن را بر ازدیاد ضعفهای گیسوم افزود، بنابراین گیسوم میتوانست در بهترین حالت یک تلهفیلم باشد چراکه پتانسیل بیشتر از آن مدیوم را نمیتواند داشته باشد.