قابل دیدن اما معمولی
ترجمه اختصاصی سلام سینما
بهترین قسمت فیلم قبلی «نایت شیامالان» یعنی «جدا شدن» محصول سال 2017 در انتهای فیلم اتفاق افتاد. حضور کوتاه و سوپرایز کننده ی «بروس ویلیس» در نقش کاراکتر «دیوید دان» از فیلم «تسلیم ناپذیر» ، جهانی را ساخت که شیامالان برای استثمار آن بسیار مشتاق بود.
متاسفانه برای مخاطبان حضور لحظه ای یک کاراکتر و سپس ساختن داستانی حول محور همان کاراکتر چندان پذیرفتنی نیست. «گلس» سومین فیلم از همین کارگردان است که که قسمت سوم یک سه گانه نیز هست. اگر بخواهیم از شیامالان تعریف کنیم ، او خودش را به نقاشی های کتاب های کمیک محدود نکرده و این انگیزه های اوست که به موفقیتش کمک می کند. او در ساختن تم ها برای نشان دادن فرق رویا و واقعیت در جهت خلق یک فیلم ابرقهرمانی واقعی توانایی های بسیاری دارد. او به کاراکترهای جانبی و خسته کننده ، ویژگی هایی را اضافه می کند. نقش آفرینی های مشترک سه بازیگر نقش اصلی یعنی «هیولا»(جیمز مک آووی) ، «دان»(بروس ویلیس) و «آقای گلس»(ساموئل ال جکسون) ، به شکل ناامیدکننده ای درست عمل نمی کند. مک آووی و ویلیس گاهی ارتباط مناسبی با هم برقرار می کنند اما دان و آقای گلس بعد از فیلم جدا شدن دچار مشکلات زیادی شده اند.
«کوین کرامب» چند شخصیتی ، که اکنون تبدیل به یک هیولای ابرانسانی شده ، به دزدیدن دخترها ادامه می دهد. دیوید دان که یک نگهبان است و با پسرش «اسپنسر تریت کلارک» کار می کند ، تبدیل به بتمن شهر فیلادلفیا شده است. او به دنبال کرامب است و وقتی که او را پیدا می کند بعد از مدتی درگیری جفت آنها دستگیر می شوند. آنها به یک بیمارستان روانی که بالاترین میزان امنیت را دارد منتقل می شوند که یک هم اتاقی به نام «الایجه پرایس» ملقب به آقای گلس دارند. هرسه ی آن ها تحت درمان «دکتر الی استیپل»(سارا پولسن) هستند که متخصص بیماری توهم ابرقهرمانی است و هدف آن این است که به این سه نفر آموزش دهد که دنیای واقعی با کتاب کمیک تفاوت زیادی دارند و در دنیای واقعی هیچ قدرت برتری وجود ندارد.اما او این سه نفر را دست کم می گیرد و وقتی او در حال سخنرانی است ، این سه نفر کار دست او می دهند.
یکی دیگر از چیزهایی برای آقای گلس قابل تحمل نبود ، شخصیت دکتر استیپل بود. با اینکه دکتر استیپل کارکتر مهمی است ، نه جذاب است و نه پویا. او تنها دوست دارد از کلمات قلمبه سلمبه استفاده کند تا فلسفه ی خود را به دیگران ثابت کند. شیامالان نیازمند گذاشتن یک تابلوی نئون بالای سر کارکتر های اصلی اش است تا روی آن ها بنویسد : " صبور باشد ، آنها کم کم مهم می شوند".
وقتی دو سال پیش نقدی منفی برای «جدا شدن» نوشتم ، نقش آفرینی مک آووی را در آن تحسین کردم و اشاره کردم که او در مرکز داستان قرار دارد و ده دوازده شخصیت مختلفی که برایش وجود دارد ، او را بسیار جذاب می کند. او یکی از معدود دلیل هایی است که تماشای «جدا شدن» را جذاب می کند. مک آووی این بار نیز درخشان است و با خودش بهتر از سایر کاراکتر ها ارتباط برقرار کرده است.
برای من ، «تسلیم ناپذیر» گره ی داستانی هوشمندانه ای را برای یک ژانر ابرقهرمانی در حال توسعه ارائه داده بود. «جدا شدن» یک شکست در ژانر وحشت بود. «گلس» نیز جایی بین همین دو جای دارد. «گلس» تلاشی آشکار از سوی شیامالان برای شکار لحظه و برگرداندن کاراکترهای محبوب است که از عدم وجود یک داستان تاثیرگذار آسیب دیده و به ایده های نیمه تمام قناعت کرده است. این فیلم قابل دیدن است و همچنین دارای یک جمع بندی دقیق برای پایان داستان این سه کاراکتر در این دنیاست.
منبع : ReelViews
مترجم : وحید فیض خواه