نقد فیلم صراط: سفری در دل بیابان و برزخ

همه ما انسانها، بیآنکه بخواهیم، اسیر سرنوشتی هستیم که گاه بیرحمانه ما را در هم میشکند. این همان نقطه اشتراکیست که ما را به شخصیتهای فیلم «صراط» (Sirat) ساخته الیور لاکس پیوند میزند؛ آدمهایی که در میانه هیچ جا، میان مرزهای مرموز مرگ و زندگی، گرفتار آمدهاند.
در دنیای صراط، نیرویی ناپیدا امید را میبلعد و روح را میفرساید. الیور لاکس، در نقش نویسنده و کارگردان، با چنان مهارتی با روان و احساسات مخاطب بازی میکند که تجربه تماشای فیلم، به چیزی فراتر از دیدن بدل میشود.
صراط فیلمی نیست که صرفاً دیده شود؛ باید آن را شنید. طراحی صدای بینظیر کنگدینگ ری با بیسهایی کوبنده، زمین را زیر پای مخاطب میلرزاند. صداها همان قدر داستانگو هستند که تصاویر؛ چنانکه گویی سنگها و کوهها با ضرباهنگی تکنویی به گفتوگو نشستهاند.
در دل بیابانهای مراکش، ناگهان اندامهایی از دل خاک سر برمیآورند و با حرکاتی آیینی، موزون و پرمعنا، در امتداد موسیقی الکترونیک میرقصند. این جشن نیست؛ آیینی رازآلود است، با حالوهوایی شبیه به فرقههای ناشناخته که دوربین الیور لاکس آن را با نگاهی تماشایی ثبت کرده است.
روایت داستان از این جا به بعد بهتدریج شکل میگیرد. لوئیس به همراه پسر خود استبان، به دنبال دخترش مار میگردد. مار پنج ماه است که ناپدید شده و اکنون نقطه عطف داستان است. لوئیس برای یافتن دختر خود به اعماق بیابانهای مراکش سفر میکند که نه مقصد آن مشخص است و نه بازگشت از آن.
در نیمه پایانی، فیلم حالوهوایی سورئال مییابد؛ تنوع زبانی آن نیز چشمگیر است: اسپانیایی، فرانسوی، انگلیسی و عربی همزمان درهم میآمیزند و لایههایی چندفرهنگی به روایت میافزایند.
صحنههای آغازین فیلم، پلی میسازند میان بهشت و جهنم. تصاویری که در ابتدا ساده مینمایند؛ اما با پیشروی داستان، رنگی اسطورهای به خود میگیرند. پایان فیلم همچون رؤیایی مبهم است؛ بیآنکه بهروشنی گرهای گشوده شود، اما با روایتی آرام، تأثیرگذار و ژرف، بیننده را با خود همراه میسازد.
صراط ت:جربهایست از فقدان، خانواده و آوارگی، در بستری از موسیقی و تصویر که بهجای پاسخدادن، ما را با پرسشهایی تازه تنها میگذارد.
مترجم: نگار رعنایی