قهرمان های ماندگار سینمای ایران / مشت گره خورده
اختصاصی سلام سینما - قهرمان یا به تعبیر تخصصیتر، پروتاگونیست یکی از عناصری است که از ابتداییترین اجراهای نمایشی، از تراژدیهای یونان باستان تا عصر الیزابتین و سینمای امروز هالیوود، با هنرهای نمایشی همراه بوده است. بعد از پیدایش و ظهور هنر سینما هم، قهرمان و پروتاگونیست پای ثابت فیلمها بوده است.
عامل اصلی جذابیت و تماشایی شدن یک فیلم صامت دهه بیستی، در کنار داستان و درام، شخصیت اصلیای بوده که داستان را جلو میبرده و کارها و رفتارهایش هرکدام حسی قوی را در تماشاگر زنده میکرد تا او به فیلم نزدیکتر شود. همینطور که در سینمای معاصر جهان هم هنوز پروتاگونیستها اصلیترین عنصری هستند که تماشاگران را مجاب به تماشای یک فیلم عامهپسند میکنند.
کمدینهای ماندگار ایرانی را اینجا ببینید
همانطور که به تراژدیهای یونان باستان اشاره کردیم، درام در سرآغاز شکلگیری خودش از برهمکنش دونیرو و کشکش میان دو عنصر پدید آمد. همان دو قطب معروف خیر و شر که عموماً قهرمان درام به عنوان نماینده خیر و دشمنش به عنوان نمادی از شر در تراژدیها به پروتاگونیست و آنتاگونیست موسوم گشتند. امروزه هم در ادبیات تخصصی سینمایی از قهرمان با همان عنوان پروتاگونیست یاد میشود.
تعریف قهرمان یا پروتاگونیست راحت و سرراست است: شخصیت اصلی که مسیر اصلی درام را طی میکند و برایش اتفاقات متعددی میافتد که اصطلاحاً گرههای دراماتیک اثر نمایشی هستند. قهرمان یا پروتاگونیست در مسیر داستان با دستاندازهای زیادی روبهرو میشود و نیروی شری در برابر او قرار دارد که مادام قهرمان را دچار کشمکشهای درونی و بیرونی میکند. هرچند که قهرمان در درام ( تئاتر، سینما یا اثری تلویزیونی و رادیویی) نفر اصلی و حقیقی داستان است اما نیروی متقابلش یعنی شر میتواند انسان، طبیعت، تقدیر، دشمنی بزرگ یا حتی وسوسههای درونی خود قهرمان باشد.
قهرمان مسیر داستان را پیش میبرد و با استقلال و اختیار عملش، کنترل اتفاقات را در دست میگیرد و سعی میکند سرنوشت خود و قصه را تغییر دهد. قهرمان آنقدری مهم و جذاب هست که در طول دههها، جایگاه ویژهاش را در هنرهای نمایشی از دست ندهد. هرچند که در عصر مدرن، فیلمسازانی سعی کردند از نقش قهرمان بکاهند و فیلمهایی موقعیت محور بسازند که در آنها قهرمان به تعریف پروتاگونیستی که روند دراماتیک را تغییر میدهد، وجود نداشته باشد. چنین فیلمهایی یا شخصیتهای نقش اول منفعل داشتند که عمل قهرمانانه انجام نمیداد، یا موقعیت جای فردیت قهرمان را میگرفت و یا فیلمها ضدقهرمان و بدمن داشتند.
در سینمای ایران دوران اوج قهرمانپروری به حدفاصل دهه پنجاه تا هفتاد برمیگردد. یعنی دورانی که فیلمفارسیها زبان و اسلوب مشخص خود را پیدا کردهاند و قهرمان در جهان فیلمفارسیها بدل به مهمترین عنصر پیشبرنده درام شده و بعد از آن در سینمای نوپای بعد از انقلاب که موقعیتهای اجتماعی و سیاسی ایجاب میکرد روحیه قهرمانپروری و پهلوانی در مردم تقویت شود و به همین واسطه فیلمهای قهرمان محور زیادی ساخته شد. اما در دو دههٔ اخیر، قهرمانها کمرنگتر از همیشه شدهاند. فیلمهای ایرانی عموماً بر روی موقعیتها متمرکزند تا کاراکترها. از سوی دیگر نقشهای اصلی همهجوره تحت تأثیر جبر زمانه و تقدیر هستند و عمل قهرمانانهای از آنها سر نمیزند.
قهرمانهای ماندگار سینمای ایران در آثار کلاسیک، شخصیتهای درجه یک و ویژهای هستند که رو بهسوی اسطوره دارند و در آنها کنش قهرمانانه بسیار قابلتوجه است. این قهرمانان اکثراً تا قبل از دهه هشتاد و توسط فیلمسازان بزرگ و مهمی مانند مسعود کیمیایی، بهرام بیضائی و ابراهیم حاتمی کیا خلق شدهاند.
قهرمانان متأخرتر و بهروزتر فیلمهای ایرانی اما کاملا متفاوت هستند. یعنی قهرمانان مدرنی که کنش قهرمانانه آنان در بستر اجتماعی موردتوجه قرار میگیرد و دیگر صلابت آن قهرمانان کلاسیک را ندارند. همانطور که در جهان مدرن «همه چیز دود میشود و به هوا میرود»، قهرمانان مدرن هم شکنندهاند و در سیطره فیلمسازانی بدبین و جبرگرا. البته درباره اینکه این دسته دوم چقدر در تاریخ سینمای ایران ماندگار خواهند شد هم فعلاً نمیتوان نظر قطعی داد و باید صبر کرد تا غبار گذر زمان بر روی فیلمهای دو دهه اخیر بنشیند و بعد درباره ماندگار بودنشان نظر داد.
در این یادداشت ماندگارترین قهرمانهای کلاسیک سینمای ایران را مرور کردهایم.
ماندگارترین قهرمانهای سینمای ایران
قیصر، قهرمان فیلم قیصر
قیصر اولین نام قهرمانانهای است که به ذهن تماشاگران ایرانی میرسد. مهم نیست محصول چه نسلی باشید یا رابطهتان با سینمای ایران چقدر نزدیک باشد. حتی اگر فیلم «قیصر» را هم ندیده باشید، «قیصر» با بازی عالی بهروز وثوقی را میشناسید. مردی از تبار کوچه و خیابانهای پایینشهر. مردی که در کوران ظلم و ستم، در شهر بیقانونی که برادران آب منگولی با نفوذشان هر کاری میخواهند میکنند، در دفاع از خون خواهرش در مقابل آنان به پا میایستد.
یکی از برادران آب منگولی به خواهر او تجاوز کرده و باعث خودکشی دخترک بینوا شده و حالا قیصر، برادرش به فکر انتقام میافتد. بدون اینکه به قانون و یا مأمور قانون اعتماد داشته باشد. او جلوی خانواده میایستد تا خودش، خون خواهر را زنده کند.
این مبارزه انفرادی که حالا هم علیه برادران مجرم است و هم علیه سیستم ناکارآمد، بدل به استعارهای از مبارزهای بزرگتر میشود که در جامعه، درست چندی پس از ساخت «قیصر» به شکل انقلاب اسلامی نمود پیدا میکند. رابطهای که «قیصر» با متن جامعه برقرار میکند همان عنصر مهمی است که «قیصر» را بدل به قهرمانترین قهرمان در میان همه فیلمهای ایرانی میکند.
ناخدا خورشید، قهرمان فیلم ناخدا خورشید
«ناخدا خورشید» یک فیلم کلاسیک ایرانی است و یکی از بهترینهای ناصر تقوایی بزرگ. «ناخدا خورشید» یکی از بهترین تجربیات داریوش ارجمند هم هست. ناخدایی پیر که عظمت و سبعیت دریا روح او را بزرگ و عمیق کرده و غم نان روزگارش را سخت. ناخدا مجبور است برای گذران زندگی چند زندانی سیاسی را فراری بدهد و قاچاقی از طریق دریا رد کند. پول خوبی گیرش خواهد آمد اما راه سختی در پیش دارد. اما قضیه وقتی سختتر میشود که چند تبعیدی اوباش، ناخدا را مجبور میکنند تا آنها را هم فراری بدهد.
اما ناخدا تنها نیست، قایقش رفیق و همراه همیشه او و البته همه داراییاش است. بااینوجود غربتی در وجود و حضور ناخدا خورشید موج میزند که او را بدل به قهرمانی یگانه میکند. قهرمانی که زیر بار حرف زور نمیرود و در برابر قدرتمندان و مافیای محل زیستش سرخم نمیکند. این خصلت هر قهرمان بلند آوازهای است مگر نه؟ درگیری ناخدا با فرد قدرتمندی که با او سر لجاجت دارد، ناخدا را وارد بازی خطرناکی میکند که پایانش مجهول است.
نکته مهم درباره ناخدا خورشید بهمثابه یک قهرمان، مانند قیصر در روحیه ضد سیستم اوست. فیلم در حالی آغاز میشود که «خواجه ماجد» آن فرد قدرتمند و زورگو و نیروی شر داستان، بار سیگار قاچاق ناخدا را پیش چشمانش آتش میزند. ناخدا بعدازاین اتفاق خواسته یا ناخواسته درگیر بازی قدرت میشود و وقتی قبول میکند که چند زندانی سیاسی را فراری دهد، جایگاه مردمی و ضد سیستمش در این بازی هویدا میشود.
ناخدا خورشید در فصل پایانی فیلم در نبردی تنگاتنگ روی دریا، شکست میخورد اما بازنده رقابت همیشگی مظلوم و ظالم نیست. او شکستخورده اما اسطورهای است که حالا عظمت و سبعیت دریا را با خود به دوش میکشد. درحالیکه ازپادرآمده و قایقش بی او، تنها، روی آب سرگردان مانده است.
حاج کاظم، قهرمان فیلم آژانس شیشهای
حاج کاظم با بازی بهیادماندنی پرویز پرستویی یکی از قهرمانان تکرارنشدنی سینمای ایران است. قهرمانی که در یاد هر تماشاگری که دوران جنگ تحمیلی را از سر گذرانده است، باقی میماند.
ابراهیم حاتمیکیا از جمله کارگردانانی است که همواره به پرورش قهرمان در فیلمهایش اهمیت میداده. در فیلمهای او عموماً مردهایی نقش اصلی را بازی میکنند که حتی اگر عمل قهرمانانهای هم در طول فیلم انجام ندهند (مانند «از کرخه تا راین») بازهم رفتار و خصایص قهرمانان را دارند. قهرمانانی ملی و فداکار که در واقع نماد آرمانهای والای وطنپرستی و انسانیت هستند.
اما چه چیزی حاج کاظم را در میان قهرمانان حاتمیکیا آنقدر خاص و ویژه میکند؟ بازهم پاسخ این سؤال در روحیه انتقادی و وجهه اعتراضی است که فیلمساز در طراحی کاراکتر به کار برده. «آژانس شیشهای» یک فیلم پسا جنگی است که شرایط اجتماعی را در سالهای بحرانی پس از جنگ، مورد بررسی قرار میدهد.
محوریت این نگاه جامعهشناسانه یک رزمنده قدیمی یعنی حاج کاظم است که بعد از جنگ مسافرکشی میکند و او همرزم قدیمیاش را میبیند که مجروحیتی سخت دارد و باید سریعاً برای معالجه به اروپا برود. حاجی او را همراهی میکند و وقتی میبیند کسی به رفیق مجروحش اهمیت نمیدهد، ناگهان همه آرمانهایی را که برای آنها جنگیده و رفقایش را فدا کرده، بربادرفته میبیند.
حاجی در آن آژانس هواپیمایی گویی برای اولینبار با جامعهای مواجه میشود که برای رشادتهای همرزمان او و آرمانهای والای آنها، ارزشی قائل نیستند. این باعث میشود حاجی دست به عملی شورشی بزند. کسی فکرش را نمیکند که رزمنده دیروز، در جامعه امروز بدل به یک گروگانگیر شود تا حقوق ابتدایی همرزم مجروحش برای زنده ماندن را طلب کند.
تصویر رزمنده و فرد مذهبی که در برابر جامعه خود میایستد همان جنبه خاص و تکرارنشدنی حاج کاظم است. قهرمانی که در نهایت اما بازنده رقابتهای ماتریالیستی جامعه لیبرال جدید و نوپاست و در آن جایی ندارد.
سید، قهرمان فیلم گوزنها
جنبه انقلابی فیلم «گوزنها» هم مانند فیلمهای قبلی، اصلیترین عامل خلق قهرمانی تمام و کمال است. یک معتاد به ته خط رسیده که چیزی برایش نمانده اما با پناه آوردن رفیق قدیمیاش به او که یک مبارز انقلابی و چریک است، مجاب میشود خود واقعیاش را بار دیگر پیدا کند.
باور کنید این سختترین کار ممکن است. بیرحمانه و دشوارترین نبرد زندگی هر آدمی؛ وقتی که رودرروی خودش قرار میگیرد و باید با همه قدرتی که دارد خویشتن ویرانش را درهم بشکند. آدمی در لحظهای که باید در خلوت و انزوا، خودش را بکوبد و از نو بسازد، از همیشه خود تنهاتر است.
سید در «گوزنها»، بازهم با بازی درخشان بهروز وثوقی، در اوج ذلت و خواری به این لحظه جاودانه هستی بشر میرسد. او در حالی بدل به انسانی هزار تکه شده که دیگر چیزی برایش نمانده و حتی «دستش به سرش نمیرسد» از بس که خمار است. روحیه انقلابی و خروش رفیقش اما تاثیری که باید را بر سید میگذارد و آن نیرو محرکه اولیه برای شروع تغییر و بازسازی خود را به سید میدهد. سید باید حسابش را با خودش صاف کند.
باید پای خودش بیاستد و این جز با ایستادن پای رفیقش تا نفس آخر و دم مرگ میسر نمیشود. مهم نیست چند اسلحه با ماشههای چکانده آن دو را نشانه گرفته باشند.
امیرو، قهرمان فیلم دونده
یک پسربچه آزاد و رها و پر از شوق زیستن که آرزوی پرواز در سر دارد، عاشق هواپیماها و کشتیهایی است که به ناکجاآباد میروند و وقتی با بچههای بزرگتر از خودش مسابقه دو میدهد تا آخرین حد توانش میدود. میدود و به قول خودش میخواهد فقط تا هرکجا که میشود بدود.
امیرو یک بزرگمرد کوچک است که سرپرستی ندارد و خودش باید روزگارش را بگذراند. او کار میکند و برای پول درآوردن حسابی خطر میکند. از مواجه شدن با بچههای قلدر گرفته تا شناکردن در آبهای اقیانوس با ترس کوسه! امیر رؤیای رفتن در سر دارد. به همان ناکجاآبادی که هواپیماها وقتی از روی خلیجفارس پرواز میکنند به آنجا میروند.
«دونده» فیلمی تلخ و تاریک است. فیلمی که عرصه را بر قهرمان کوچکش بهشکل بیرحمانهای تنگ میکند. اما امیرو به هر قیمتی که شده دوام میآورد و در دل تاریکی، کورسوی امید و نجات را پیدا میکند.
امیرو از آن قهرمانانی است که امید به زندگی را فریاد میکشد. از آن مصادیق بارز آن آیه معروف که «پس از هر سختی آسانی است». امیرو شب را درهم میشکند و البته برای نجات پیداکردن یا زندگیکردن نهتنها به فردیت و منافع شخصیاش نمیچسبد که در نهایت نجات را در تقسیم کردن شادیهای کوچک و لحظهایاش با اطرافیانش پیدا میکند.
زینال بندری، قهرمان فیلم تاراج
یک فیلمفارسی به معنای واقعی کلمه، ساخته یکی از مهمترین کارگردانان سینمای فارسی یعنی ایرج قادری. قطعاً وقتی فیلمی در شمار مطرحترین فیلم فارسیها قرار میگیرد، یعنی به یک قهرمان همهفنحریف ملبس است و آن قهرمان در «تاراج» کسی نیست جز زینال بندری. کاراکتری که در زمان نمایش فیلم آنقدر محبوب شد که همه او را با نام شخصیتش در خاطر سپردند.
جمشید هاشمپور هم با ایفای نقش زینال یکی از مهمترین تجربیات بازیگری خود را از سر گذراند. گریم او با کله کچل و شمایلی خلافکارانه در این فیلم تبدیل به همان تصویر غالبی شد که تماشاگر از هاشمپور به یاد میآورد. جمشید هاشمپور و کیفیت بازیاش قطعاً تأثیر ویژهای در این میزان بالای محبوبیت زینال داشته است. هرچه باشد در اوایل دهه شصت، هاشمپور یکی از جوان اولهای سینمای ایران بود که عموماً در نقش مردانی قوی و رزمی در فیلمهای اکشن بازی میکرد و بهعنوان یک قهرمان اکشن شناخته میشد. زینال مهمترین نقشی است که او در فیلمهای اکشن به اجرا درآورده.
زینال یک قاچاقچی قدیمی و کهنهکار مواد مخدر است که توسط پلیس دستگیر میشود اما با رشوه دادن به مأمور قانون موفق میشود خیلی زود و راحت از زندان بیرون بیاید. تا به اینجا او یک خلافکار و شخصیت شرور است. اما ایده جالب رفاقت میان زینال خلافکار و احمد رئیس پلیس باعث میشود کاراکتر او تغییر کند و در چرخشی رفتاری تبدیل به آدم خوب و فداکار فیلم شود.
مردی که به احمد کمک میکند قاچاقچیها را دستگیر کند. او باید پسر خودش را هم از شر اعتیاد نجات دهد. در این مسیر زینال تقاص گذشته خرابش را پس میدهد و در نهایت با مرگ، از گناهان قدیمی خود پاک میشود.
داش آکل، قهرمان فیلم داش آکل
مسعود کیمیایی را میتوان مهمترین کارگردان قهرمانپرور سینمای ایران دانست. مفهوم قهرمان در فیلمهای کیمیایی به اوج شکوه خود میرسد و در آرمانگرایانهترین حالت ممکن متجلی میشود. مهمترین فیلمهای کیمیایی مانند «قیصر»، قهرمانی شمایلی و تکرارشونده دارد و نقطه پرگار عالم در همه فیلمهاست. همه چیز از قهرمان که عموماً مردی لوتی، بامعرفت و تنهاست شروع میشود و در نهایت همه چیز هم به دست او به سرانجام میرسد. گاه در این راه خودش فدا میشود و گاه پیروزمند است.
«داش آکل» یکی از مهمترین فیلمهای قبل از انقلاب کیمیایی است که یکی از متفاوتترین قهرمانها را در میان فیلمهای کیمیایی در خود دارد. قهرمانی آرام، پا به سن گذاشته و مدبر که عشق را بهپای مردانگی و وفای به عهد فدا میکند و خودش میسوزد و آتش میشود و شعله میکشد.
داش آکل برخلاف قهرمانان دیگر کیمیایی بسیار سنجیده رفتار میکند. شخصیتی درونگرا دارد و همه چیز را در خودش فرومیریزد. حالآنکه قهرمانان سینمای کیمیایی برونگرا هستند و در یکلحظه که خون جلوی چشمشان را بگیرد، به سیم آخر میزنند و هیچچیز جلودارشان نیست.
قهرمانان کیمیایی یا از ظالمان انتقام میکشند یا خود را برای مظلومان فدا میکنند، داش آکل اما فراتر از همه آنها، بر فراز قله احساسات و عواطف پویا و زنده آدمی خودش را به ضریح عشق میبندد و برای عاشقانهٔ پنهانی و ممنوعهاش نهتنها مبارزه میکند که اصلاً برای آن نفس میکشد و به زندگی دردناک خود تا لحظه پایانی ادامه میدهد.
ابی، قهرمان فیلم کندو
«تنهاتر از انسان در لحظهٔ مرگ ... مطرود هم قبیله محکوم خویشم غریبهای طعمه این کندوی نیشم ...» این جملات که از موسیقی متن فیلم برداشته شده بهترین شرححال قهرمان یکهتاز فیلم است.
ابی شخصیت عاصی و تکرویی که فریدون گله میآفریند، شبیه به یک پیشاهنگ شجاع در یک فیلم باشکوه آمریکایی است که شجاعانه، تکوتنها به دل دشمن میزند.
فریدون گله در «کندو» شخصیتی خلق میکند که یکتنه بار سنگین اختلافات و نزاعهای طبقاتی یک جامعه را بر دوش میکشد. او در یک شرطبندی بیمحابا قرار میکند که از پایینترین نقطه خیابان تجریش تا بالاترین نقطه آن که بالا شهر میشود، به هفت کاباره برود و مجانی عرق بخورد. اما این مسیر از پایینشهر تا بالا شهر، مصداق مسیر تاریخ مبارزه طبقاتی است و همین تصویر نمادین گله، ابی را بدل به قهرمانی به گستره تاریخ میکند.
«خسته از بار این بودنم. نفس حبابم. بیتفاوت مثل برکه بیالتهابم، تشنهٔ تشنهٔ تشنه ام. خود کویرم با من مرگ سنگ و انسان. تاریخ پیرم.»
گلرخ کمالی، قهرمان فیلم سگکشی
مهمترین قهرمان زن تاریخ سینمای ایران را بهرام بیضایی در «سگکشی» تصویر کرده است. گلرخ کمالی که مژده شمسایی نقش او را بازی میکند. همسری مصمم، نویسندهای روشنفکر و زنی که احساسات و زنانگیاش آسیبدیده، وقتی همسر خود را در دردسر پیدا میکند، عزمش را جزم میکند تا او را از شر طلبکارانش برهاند.
گلرخ، نویسندهای که با کتاب و قلم سروکار داشته، در تله همسرش میافتد و وارد دنیای کاسبکارانه بازار و پول و سرمایه میشود و البته که نمیتواند این محیط جدید را تحمل کند. اعتمادش خدشهدار میشود، عزتش را از او میگیرند، مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و حتی مورد تعرض جنسی! همه اینکارها را برای شوهری میکند که دیگر حتی با او زندگی نمیکند اما ذات مهربانش نمیتواند ببیند که همسرش در سختی دست و پا میزند و یک فراری آواره است.
گلرخ در حالی همه این رنجها را متحمل میشود که گویی امیدی به نجات دوباره زندگی مشترکش در او بیدار شده. هر بار که به دیدار همسرش میرود، محبت صدایش بیش از دفعه گذشته است. اما در فصل پایانی متوجه میشود که همه اینها بازی بوده و همسرش از او سوءاستفاده کرده تا به اهدافش برسد.
زن، قربانی بدهبستانهای سرمایه شده، درحالیکه در تمام مدت فیلم، با صلابتی مثالزدنی و زنانه (نه مردانه!) در برابر قدرت سرمایه و زور بازوی مردان طماع و هوسباز ایستاده است. یک فرجام تلخ برای قهرمانی بینظیر و بیهمتا در فیلمهای ایرانی.
نویسنده: مدیسا مهراب پور