جستجو در سایت

1395/11/23 00:00

کلیشه‌های توفیق‌یافته

کلیشه‌های توفیق‌یافته

 روایت برهه‌ای از تاریخ که به خاطر ناتوانی در درام‌‌پردازی دست به دامان گزارش‌گویی شده، به صورت کاملا اتفاقی مماس است بر ساختار بصری‌اش و فرم و محتوا باهم تناسب دارند و نتیجه‌اش شده یک فیلم خوب. اینکه چرا «ماجرای نیمروز» تصادفا به ارزیابی خوب رسیده هم کار منتقد است هرچند بعد از این فیلم، کارگردان شکل بصری فیلم‌های خود را یافته است و موفقیت فیلم‌های آینده «محمدحسین مهدویان» در گرو تصادف نیست، اما به‌هرحال در تاریخ سینمای ایران، بسیاری راه خود را بر حسب تصادف برگزیده‌اند و نامی نیز کسب کرده‌اند و این چرخه از دوران «کیارستمی» شروع شده و ادامه خواهد داشت اما چرا «ماجرای نیمروز» فیلم خوبی است و چرا فیلم‌ساز تصادفا به این اثر خوب رسیده است؟

متن «ماجرای نیمروز» دارای رخدادهایی است که اگر در چارچوب درام قرار می‌گرفت، می‌توانست در کنار ملودرام‌های سطحی با مضمون سیاسی در سینمای ایران قرار گیرد و در بهترین حالت، با «سیانور» و «بادیگارد» و... مقایسه شود؛ رخدادهایی که مختص تصادفات ملودراماتیکی است که ریشه در فیلم‌فارسی‌ها دارد. مثلا دیدار تصادفی «حامد» به عنوان پلیس با معشوقه سابقش به عنوان منافق در خیابان که کاشتی است برای تقابل آنها در صحنه پایانی که بیش‌ازحد کلیشه‌ای است و قابل حدس؛ یا عملیات انتحاری و مرگ دو خواهر که همه برخاسته از رویکرد ملودرام نسبت به جذب حواس تماشاگر است. این رویکرد در نوع پرداخت به شخصیت‌ها هم چنین است؛ یک پروتاگونیستِ بی‌حاشیه در کنار اعضایی که هر کدام ویژگی‌های منحصربه‌فردی دارند که این ویژگی‌ها می‌تواند در لحظاتی از درام، مانع از خستگی ذهنی شود. دقت کنید به صحنه‌ پس از شهادت «سیدمحمد بهشتی» که خبر به‌شهادت‌رسیدنش با چند ثانیه موسیقی همراه است و حاضران در صحنه به اشک‌ریختن و افسوس‌خوردن مشغولند و در صحنه بعد، قهرمان که بیش‌ازپیش به دنبال دستگیری «موسی خیابانی» است، با گرهی جدید مواجه می‌شود. این مؤلفه‌ها از نگاه داستان‌گویی ملودرام برخاسته است و نه گزارش‌گویی. اما چطور از عدم توفیق در متن «ماجرای نیمروز» می‌توان به ارزیابی «خوب» رسید؟ 

ساختار بصری «ماجرای نیمروز» متفاوت است و متناسب با متنی که گزارش‌گونه است و نه دراماتیک. متن گزارش لحن ژورنالیستی می‌طلبد و دوربین باید فاصله خود را با شخصیت حفظ کند و گزارشگرانه رفتار کند.
بالطبع زاویه دید در این نوع آثار سوم شخص است و بسیار پارامترهای دیگری که رعایت آنها، ساختار بصری را متناسب با متن فیلم می‌کند و «ماجرای نیمروز» تقریبا همه این پارامترها را رعایت کرده است؛ بنابراین متنی که قرار بود ملودرام باشد و نشد، با کارگردانی خوب و قاب‌بندی‌هایی گزارشی- که اتفاقا دارای زیبایی‌شناسی هست- همسان درآمده و فیلم را به یک اثر کم‌نقص تبدیل کرده است. البته کارگردانی فیلم هم گاهی پارامترهای فرم گزارشی را  زیر پا می‌گذارد، اما تعدادش چشمگیر نیست. مثلا با زاویه دید سوم شخص غایب که نمی‌توان در اتاق بازجویی ظاهر شد یا قرارِ کمی تا قسمتی عاشقانه‌ «حامد» و «فریده» را با اندازه نمای کلوزآپ ثبت و ضبط کرد.  نمونه عالی رعایت چنین ساختاری را می‌توان در فیلم «مهلکه» ساخته «کاترین بیگلو» جست‌وجو کرد که دوربین مانند یک گزارشگر عمل می‌کند و چارچوب‌های ساختار را نمی‌شکند زیرا متأسفانه آنها غریزی و شانسی فیلم نمی‌سازند اما ما... . فیلم خوب «ماجرای نیمروز» اسم خوبی ندارد. فارغ از تشابه اسمی‌اش با فیلم «فرد زینه‌مان» -که البته آن هم به‌اشتباه ترجمه شده است- عنوان فیلم فقط گویای ١٠ دقیقه انتهایی فیلم است در صورتی که تنه اصلی متن و رخدادهای مهم و مضامین فیلم، پیش از نقطه اوج فیلم رویت و دریافت می‌شوند و این عنوان، گویی بر این اصل تأکید دارد که صد دقیقه را تحمل کنیم تا به ١٠ دقیقه نهایی فیلم برسیم. طبیعتا اگر فیلم‌ساز از ساختار بصری‌اش  اطلاعات کاملی داشت با انتخاب چنین عنوانی بر رخوت فیلم تأکید نمی‌کرد در صورتی که این رخوت ناشی از فرم، در «ماجرای نیمروز» -و فیلم‌های ژورنالیستی از این دست- یک الزام محسوب می‌شود. به نظرم نام فیلم حوادث و وقایع فیلم را خیلی جدی نمی‌گیرد و فقط بر نقطه اوج تأکید دارد.