نگاهی افلاطونی به واقعگرایی در فیلمنامه امتحان نهایی
« شعر با حکمت سازگار نیست زیرا شاعران جاهلند و متکی به الهام و دیگر آنکه شاعران دروغ پردازند » «افلاطون»
بزرگترین نقد افلاطون به هنر و محاکات این موضوع است که هنرمند یک اثر از پیش موجود را در طبیعت برمیگزیند و با حذف برخی از لایههای و چینش روایتی خاص، همان را با خوانشی تازه که از فیلتر ذهنی خود عبور داده است به مخاطب عرضه میکند، افلاطون معتقد است این امر اصالت و حقیقت را از موضوع مورد نظر میگیرد و باعث یک نگاه دروغین به طبیعت و مسائل پیرامون میشود. حتی افلاطون بیان میدارد در صورت حذف نکردن برخی لایهها و مواجه ساختن بی واسطه مخاطب با یک امر طبیعی از طریق محاکات، تنها یک امر فاقد ارزش معنوی صورت گرفته است زیرا آن امر طبیعی، به صورت اصیل در طبیعت موجود است. زمانی که نویسنده با چنین نقدی وارد عرصه درام شود ناگزیر به انتخاب دو راه است، نخست آنکه دل به دریا تخیل بزند ( هرچند که در عالم تخیل نیز متریال خود را از واقعیت برداشت میکند ) و راه دوم این است که تا نقطهای که امکان دارد به واقعیت ممکن نزدیک شود. انتخاب راه دوم در سینما و فیلمنامه نویسی مسیری خطرناک محسوب میشود، زیرا اثر را از داستانگویی که رابرت مککی آن را مهمترین عنصر فیلمنامه نویسی میخواند دور میکند. نزدیک شدن به واقعیت و دوری از داستانگویی مسبب اصلی عدم تحرک، انگیزههای کاذب، شخصیتهای اضافی و وجود شکاف در داستان است. به همین دلایل اغلب آثار واقعگرا خنثی و خستهکننده هستند. متن پیش رو سعی دارد تا با بررسی عناصر داستان واقعگرا در فیلمنامه « امتحان نهایی» این موضوع را بیان کند که پرداخت بیش از نیاز به واقعیت چگونه فیلمنامه را در داستان گویی عقیم میکند.
رابرت مککی در کتاب داستان، سبک و اصول فیلمنامه نویسی داستان خوب را داستانی میداند که ارزش تعریف کردن داشته باشد، دنیا بخواهد آن را گوش دهد، و مخاطب را جذب کند، داستان فیلم امتحان نهایی در نقطهای آغاز میشود که با گره افکنی در تلاقی است، معلم خصوصی که با مادر شاگرد خود ازدواج کرده و شاگرد را از این موضوع مطلع میکند هرچند در همین ابتدا داستان با حذف صدای معلم و شاگرد مخاطب دیالوگی مبنی بر این گفتوگو بین معلم و شاگرد را نمیشنود اما در دیالوگ مادر و معلم، معلم به آن اشاره میکند. این شروع برای فیلمنامه تنها با چند گام کوتاه به پایان میرسد گام دوم در فیلمنامه امتناع شاگرد از پاسخ دادن در برگه امتحانی است، گام سوم راضی شدن شاگرد و دوستش برای امتحان دادن در خانه خودشان است ! و گام انتهایی انتقام از معلم توسط شاگرد و دوستش. در بین این گامها نیز مخاطب با تصاویری از چگونگی روند گذران زمانی یک روز مواجه است. هر چند لحظاتی مانند احضار معلم به کلانتری برای تصادف و سوتفاهم بابت خون و کیسه رنگی که به ماشین معلم زده شده است پیش میآید که توانایی نجات و جان بخشی به درام را دارد اما به راحتی از آنها چشم پوشی میشود. این نوع روند روایتی داستان بیان میکند که مخاطب با اثری واقعگرا مواجه است، هرچند که نام عباس کیارستمی به عنوان ایدهپرداز و یکی از نویسندگان فیلمنامه نیز به عنوان پیرامتن این مسئله را برای مخاطب روشن میکند که با چه جنسی از داستان مواجه است. از عمده دلایلی که در مقدمه به آن اشاره شد عدم تحرک داستانی است، به عبارتی آنقدر فیلمنامه درگیر توصیفهای مکانی و لحظهای از شخصیتها است که به داستان نمیپردازد، به طور مثال در صحنه جلسه امتحان به مدت بسیار طولانی تنها فیلمنامه به نگاه کردن دو شخصیت معلم و شاگرد به هم میپردازد این امر حتی کمکی به معرفی شخصیتها نیز نمیکند و تنها به صرف تصویر کردن لحظهای است، لحظهای که شاید اتمسفر را منتقل کند، اما این امر به علت انگیزههای کاذب که دومین دلیلی است که در بالا ذکر شد صورت نمیپذیرد. انگیزههای کاذب اجازه نمیدهد شخصیتها خود را بروز دهند، اگر تضاد و جدال دراماتیک بین شاگرد و معلم است هر یک باید با انگیزههایی که مخاطب را همراه خود کنند وارد میدان کارزار دارم شوند، انگیزهای که میزان خطر برای رسیدن به هدف را توجیه کند، اما شخصیتها طبق همین تعریف کوتاه نیز عمل نمیکنند، خطری که معلم برای آوردن برگهها به خانه میکند در برابر انگیزه او برای راضی کردن شاگرد غیر منطقی مینمایاند. زیرا او با مادر شاگرد ازدواج رسمی انجام داده و شاگرد خواه یا ناخواه باید این امر را بپذیرد، حال آنکه به راحتی میتواند به نزد پدر برود و به زندگی ادامه دهد. به عبارتی موقعیتی که در داستان به وجود آمده هیچ تنگنایی برای شخصیتها پدید نمیآورد که انگیزه خاصی را به مخاطب منتقل کند، این نبود انگیزه باعث برقرار نشدن رابطه عاطفی بین مخاطب و شخصیت نیز میشود، دیگر انگیزه سطحی فیلمنامه درباره غلام است که به علت گرفتن نمره تجدیدی از معلم دست به عملی میزند که منجر به سکته کردن معلم میشود. در صورتی که تجدید شدن او موجب هیچ خللی در زندگی تحصیلی و اجتماعیش نشده است. البته شخصیت غلام در دسته بندی دلایل نقد واقعگرایی و دلیل سوم یعنی شخصیتهای اضافی نیز خودنمایی میکند، شخصیتهایی که نه تنها کمکی به پیشبرد داستان نمیکنند بلکه تنها به این دلیل وارد داستان شدهاند که داستان را به واقعیت نزدیک کنند، شخصیت غلام که دوستی ناباب برای شاگرد معرفی میشود به راحتی میتوانست جای خود را به پدر شاگرد بدهد که در این صورت روحی تازه به کالبد درام دمیده میشد. انگیزهها و روابط به سطح بالاتری از روابط اجتماعی گام برمیداشت و کنشها رنگ و بوی دراماتیکتری به خود میگرفت. یکی دیگر از شخصیتهای اضافی معاونت مدرسه است که با قبول تخطی از قانون و سپردن برگههای امتحانی به معلم موقعیتی پیش میآورد که فیلمنامه در دقیقه 20 تمام نشود! وجود چنین شخصیتهایی تنها موقعیتهایی را در فیلمنامه پیش میآورد که شاهد لحظات گذر زمان بین این شخصیتها باشیم، دیالوگهایی که در این بافت باید مطرح شود اغلب به سمت دیالوگهای روزمره سوق پیدا میکند اما دیالوگهای فیلم امتحان نهایی بیشتر خصلتی شخصیتپردازانه دارند، یعنی نشان میدهند که خصایص ظاهری شخصیتها چگونه است، البته اثر در شخصیت پردازی خارج از عرف داستانهای واقعگرا که فیلمنامه سعی دارد آن را رعایت کند، حرکت میکند، شخصیتها در داستانهای واقعگرا خاکستری هستند و آنقدر پیچیده عمل میکنند که تشخیص باطن شخصیت برای مخاطب دشوار میشود، اما شخصیتپردازی در فیلمنامه امتحان نهایی آنقدر دو قطبی است و شخصیتها را سفید و سیاه میکند که از شخصیتها یک تیپ در ذهن مخاطب میسازد. به طور مثال معلمی که با تمام مشکلات و آزارهایی که از شاگردانش میبیند به خاطر علم و سعادت آینده دانشآموز کماکان با مهربانی در صدد کمک به آن است. این نوع تیپ سازی خارج از ساختار واقعگرایی است و بیشتر یادآور داستانهای اخلاقی صدههای میانی است تا داستانی که قرار است وضعیت امروز جامعه را روایت کند. اما آخرین مسئلهای که باعث میشود فیلمنامه نتواند مخاطب را به خود جذب کند شکافهای داستانی متعدد و طولانی است که وجود دارد، جلسه امتحان، تصادف معلم به علت کیسه رنگی که به شیشه اتومبیل پرتاب میشود، درخواست مادر پیر یک شاگرد از معلم برای نمره دادن به پسرش، صحبتهای در کارواش، بازرسی اتومبیل در حیاط کلانتری، صحبت شاگرد و دوستش در قبرستان و بسیاری دیگر، صحنههایی که اجازه کاشت و برداشت صحیح را از درام گرفتند. با تمام این تفاسیر میتوان گفت فیلمنامه امتحان نهایی ایدهای دارد که پتانسیل تبدیل شدن به یک درام متوسط را دارد اما با چشمپوشی از موقعیتهایی که خلق میکند یک داستان خنثی، بی رمق و ملال آور را پدید آورده است. البته این نکته را باید متذکر شد که داستانهای واقعگرا در کوشش این هستند که قواعد روایتی خود را سرکوب کنند تا داستان را برای مخاطب باورپذیر کنند. اما به صورت مستتر باعث سمت و سو دادند مخاطب به سمتی که میخواهند میشود. در این صورت مخاطبی که واکنشی مطابق با آنچه خواست نویسنده است نشان دهد، دچار وارونگی نقشی میشود، یعنی به جای آنکه مخاطب داستان را بخواند و تاویل کند، داستان و فیلم است که مخاطب را خوانده و تاویل کرده است، مخاطبی هم که واکنشی بر خلاف خواسته فیلمنامه نویس نشان دهد متوجه تلاش نویسنده برای سمت و سو دادن ذهن او میشود. امروز نیز بسیاری از نظریهپردازان روایتی به مانند افلاطون با واقعگرایی و تقلید مخالف هستند به این دلیل که واقع گرایی حقیقت را بدنام میکند، اثر حقیقتی را مینماید که در اصل توهم است. منتقدان این نوع شیوه آن را کاذبترین نوع روایتی و دروغی برای فریب دادن مخاطب مینامند.