اتوبان سکوت

فرصتی دست داد تا در پی دعوت دوستی، در تماشاخانه شانو، بیننده نمایش« اتوبان سکوت » نوشته "شهرام کرمی" به کارگردانی "نادر نادر پور " باشم.
" ایستگاه سکوت" روایتی ساده و در عین حال معنی دار از تبعات جنگ نزد رزمندگان، جانبازان و خانواده شهداست. نمایشنامه سعی دارد تا از دایره تبلیغات رسمی، نگاه احساسی و قدسی به موضوع خارج شده و مفاهیمی را به نمایش بگذارد که قبل از این، بازتاب اندکی در حوزه فیلم و سینما و تئاتر داشته است، نویسنده در واقع این جرئت و جسارت را پیدا می کند که به بیان برخی واقعیات ملموس در این رابطه پرداخته و برای لحظاتی هم که شده، بیننده را به تفکر و تامل وادارد.
این نمایش، نقطه مقابل بسیاری از سریال ها و فیلم های پخش شده در ارتباط با جنگ تحمیلی هشت ساله است، که به شکل یکطرفه به قضاوت می نشیند و با فراموشی شعور مخاطب و حتی افراد و خانواده های درگیر با ماجرا، همه چیز را بگونه خاص نشان داده و بر این گمان باقی می ماند که کار خود را به درستی انجام داده است؟!.
مفاهیم مطرح شده در این نمایش درام، تاثر برانگیز و قابل تعمق اند، طبعا رزمنده ها، جانبازان و خانواده شهدا، چون خود درگیر اتفاقات جنگ بوده اند، بهتر می توانند، معانی و مفاهیم مطروحه در نمایش را درک کنند. اما از هنر نویسنده نباید به راحتی گذشت که با هنرمندی هر چه تمام، به نقاط تاریک اتفاقات جنگ، نور تابانده و مقوله هائی را مورد کنکاش و افشا قرار داده، که پیش از این، ورود به آنها، جزو خطوط قرمز محسوب می شدند.
سی و پنج سال پیش، با شنیدن خبر شهادت پسر خاله ام، سراسیمه به منزل خاله رفتیم، دم درب، شوهر خاله ام را دیدم که ایستاده بود. با دیدن پدر مرحوم بنده ( باجناق خویش) گفت: فلانی کمرم شکست. این شکستگی کمر، هنوز هم ترمیم نیافته است. اینجا نقطه تلاقی روایت های رسمی با روایت های غیر رسمی از شهید و شهادت است. "اتوبان سکوت" سعی دارد تا با روایتی ساده، در مقابل داستان های رسمی بیایستد و واقعیت را آنگونه که هست و نه آنگونه که برخی میخواهند، منعکس کند.
اپیزود اول، مشکل روحی و روانی رزمندگان در سال های پس از پایان جنگ را به نمایش می گذارد. رزمندگانی که از آدم کشی در جنگ عذاب وجدان گرفته اند و اکنون نمی دانند، کاری را که کرده اند، درست بوده یا نه؟ لذا وقتی پسر رزمنده از پدر می پرسد: در جنگ چند نفر را کشتی؟ او مات و مبهوت مانده، پاسخی به وی ندارد... (چیزی شبیه دیالوگ های سکانس گفتگوی حاج کاظم ( پرویز روستائی) با پسر در " آژانس شیشه ای" ابراهیم حاتمی کیا....)
در مقابل هنوز رزمندگانی هستند که در پی توجیه جنگ و تطهیر اتفاقات رخ داده در آن می باشند:
"آنها عرب بودند ما عجم" - "هر گلوله هدفی دارد" – "اگر نکشی می کشنت" – "ما صرفاً وظیفه خود را انجام دادیم" – " عراقی ها متجاوز بودند ما آنها را کشتیم" و......
اما همه اینها، حاج قاسم را قانع نمی کند، او پشیمان است و خود را قاتل می پندارد و بر این تاکید دارد که "من یک آدمم" و می افزاید: برای آدم کشی نمی توان توجیه پیدا کرد...
اپیزود دوم که متاسفانه ضعیف نگاشته شده بود، نمایشی از بحث مامور شهرداری با پدر شهید صادق گلی ( نمایش بر اساس داستان شهادت وی شکل گرفته) بر سر فروش و تخریب خانه وی برای تکمیل اتوبان در حال احداث است، پدر هر سال برای فرزند مراسم می گیرد، کمر پدر هنوز صاف نشده، او در عین سادگی، می داند که ارزش خانه ای که فرزند در آن بزرگ شده و یاد و خاطره او در آن خانه، از ده ها اتوبان و کوچه و محل که بخواهند به نامش بکنند، بیشتر است، لذا پافشاری و مخالفت می کند. اینجا دیگر مراسم رسمی مقابل دوربین های تلویزیون نیست که شاهد تعارف و تمجید و تعریف و ...... باشیم، روایت داغ مانده بر دل پدر و مادر شهدا، درد جانکاه آنان و داغ همیشگی بر دل و جان است که در جای جای کلام پدر نمود پیدا می کند.
اپیزود سوم، روایت جانبازانی است که اکنون بعضاً حتی مورد اعتماد نیز نیستند؟!،( تاکید داستان) روایت افسردگی و درماندگی جانبازان، آنانی که روی ویلچر نشسته و تنها تفاوتشان با یک مرده، نفس کشیدنشان است. هیچ چیز آنها را آرام نمی کند، تلاش همسر برای به حرف درآوردن شوهر جانباز خود بی اثر است، شرایط برای جانبازان بگونه ای سخت و غیر قابل تحمل شده که در آرزوی حضور مجدد در جبهه و شهادت در آن محل، حالت روانی پیدا کرده اند، آنان در همان حال و هوای جبهه باقی مانده اند و روز و شب خود را با خاطرات جنگ، صدای توپ و تانک و گلوله سر می کنند و همسری که در حسرت یک کلام از لبان جانباز باقی مانده است...
اپیزود چهارم، به روایت خاطرات بد از جنگ و درگیری می پردازد، نسلی که در زمان جنگ سه تا چهار سال بیش نداشت و روز های خود را با صدای توپ و تفنگ آغاز می کرد، اکنون از جنگ نفرت دارد و نمونه ای از این نسل، بخاطر عدم یادآوری خاطرات تلخ ناشی از جنگ، حتی حاضر نیست برای گذراندن دوران ماه عسل هم که شده، به شهر زادگاه خود ( قصر شیرین) باز گردد. نویسنده که در عین حال با احتیاط و خود سانسوری نمایش را نوشته است، بر این واقعیت کتمان ناپذیر و قابل تعمق اشاره می کند، آنهائی که به گمان همراهی این نسل در یک جنگ دیگر نشسته اند، در محاسبات خود اشتباه می کنند.
کژال ( همسر رزمنده دوست صادق گلی) : "من از بچگی فقط یک کابوس به یادم است. سعی کن این خاطره را در من زنده نکنی".
کژال در مقابل اصرار همسر برای سفر به قصر شیرین، شهر گل و بلبل و هنر و ادب، شیراز را برای رفتن به ماه عسل پیشنهاد می کند؟!
اپیزود پنجم، اما به خواستگاری مادر شهید صادق گلی از یک دختر بد حجاب اختصاص دارد، مادر هنوز باور ندارد که فرزندش شهید شده است، او همه جا عکس فرزند خویش را به همراه دارد، عکسی که روایت رسمی آن را به نشانه غرور و افتخار مادر معرفی می کند،( گرچه ما منکر این موضوع نیستیم) اما در روایت غیر رسمی، شکل عوض شده و نشانه درد و غم و آمال و آرزوی آنان می شود. مادری که سی و پنج بهار عمر فرزند را گرامی داشته، اکنون برای پسرش به دنبال عروس است. برای مادر دیگر فرق نمی کند که عروسش یک دختر چادری محجبه باشد یا یک دختر بد حجاب. او بیشتر در پی آمال و آرزوهای از بین رفته است تا توجه به نوع پوشش و حجاب عروس آینده خود. مگر مادر می تواند دوری فرزند را تحمل کند که او اکنون بخواهد مرگ صادق را باور کند. برای او صادق همچنان زنده است، اما این زنده بودن، با زنده بودن شهید به روایت قرآنی فرق می کند.
به قول حاج قاسم " ما آدمیم... ما هم دل داریم" .....
" پسرم حالا سی و پنج سالش شده است، هم سن و سال های صادق چند تا بچه دارند، اما پسرم اصلا به فکر خودش نیست؟ می خواهم تا زنده ام، عروسی اش را ببینم. آخه؛ آرزوی عروسی اش را دارم..."
نمایش دراماتیک " اتوبان سکوت " با اشعار زیبای زیر از حضرت مولانا از زبان مادر شهید صادق گلی به پایان می رسد:
این جهان با تو خوش است آن جهان با تو خوش است
این جهان بی من نباش آن جهان بی من مرو
خوش خرامان می روی ای جان جان بی من مرو
ای حیات دوستان در بوستان بی من مرو
نمایش با ریتمی آرام و منسجم، نور پردازی مناسب، کارگردانی خوب، بازی های قابل قبول از سوی بازیگران، موسیقی و آواز زیبا و دلنشین و استقبال خوب تماشاگران از آن به پایان می رسد.
نسل جدید تبلیغ و غلو در مسایل اجتماعی مرتبط با خود را نمی پذیرد، باید با آنان صادق بود و واقعیات را آنگونه که هست و نه آنگونه که دلمان میخواهد، برایشان مطرح نمود. حسن کار نویسنده "شهرام کرمی" نیز در همین نکته نهفته بود.
محمود نامی