عاشقانهای در دل جنگ / نقدی بر فیلم «بمب؛ یک عاشقانه»

پسر نوجوان داستان با بازی درخشان ارشیا عبداللهی در عوالم خودش سیر میکند و جنگ و مرگ برایش شبیه به نوشتن شعار روی دیوارهای مدرسه یکجور بازیست. تنها چیزی که برای او جدیست عشق او به دختریست که برای دیدنش باید آژیر قرمز زده شود تا تمام همسایهها در زیرزمین جمع شوند. آرزوها و حسرتهای پسرک و عذاب وجدان معصومانهی شیرینش، جذابترین بخش فیلم پیمان معادی را ساخته است. خصوصا زمانی که موسیقی النی کاریندرو به زیبایی بر قابهای پر احساس محمود کلاری مینشیند.
نگاه شاعرانهی فیلم به جنگ و مفاهیمی همچون مرگ، رنگ و بوی تازهای میدهد. همچنین فیلم نگاهی موشکافانه و کنایهآمیز به وضعیت آن سالهای بچهها در مدرسه هم دارد. بستری که سرشار از تقابل نسلها و دیدگاههاست. مدیر مدرسه با بازی خوب سیامک انصاری نه تنها برای متولدین دهه پنجاه بلکه برای متولدین دهه شصت و هفتاد نیز بسیار آشنا و ملموس است. او یک دیکتاتور کوچک محسوب میشود که بچهها را مجبور میکند شعارهای مرسوم زمان جنگ را بر روی دیوارهای مدرسه بنویسند. معادی بسیار هوشمندانه بخش مربوط به مدرسه را با نوستالژی و طنزی تلخ آمیخته که باعث جذب هر چه بیشتر مخاطب میشود.
همچنین میتوان رگههایی از اجتماع امروز ایران را هم در فضای آن مدرسه دید. اجتماعی که دیوارهایش پر شده از شعار اما روشی برای اجرایی شدن شعارها ندارد. با این وجود فیلم معادی سعی دارد به این کنایهها و صرفا ترسیم فضای تلخ اجتماعی آن دوران بسنده نکند و نسل جدید را به عنوان پیشنهادی امیدوارانه ارائه دهد. نسلی که آن پسربچهی عاشق را به عنوان نماینده در دل فیلم دارد که باعث نگاهی تازه و تغییرات درونی شخصیتهای اصلی میشود که نقش آنها را خود پیمان معادی و لیلا حاتمی بازی میکنند.
معادی در بازسازی دهه شصت و حال و هوای آن زمان تا حدودی موفق عمل میکند هرچند طراحی صحنه بیش از حد مصنوعی به نظر میرسد. پناه گرفتن همسایهها در زیرزمین در زمان بمباران و آنچه میانشان میگذرد و سکانسهای مربوط به مدرسه هر کدام جداگانه سکانسهای فکر شده و جذابی هستند اما در مجموع بیشتر شبیه به نوعی خاطره بازی است که گاهی تعداد آنها آنقدر زیاد میشود که گویی هر چیزی که به یاد معادی آمده است را بدون در نظر گرفتن داستان اصلی در فیلمش گنجانده و نتیجهای که حاصل شده، مجموعهای از اتفاقات پراکنده است که هر چند به صورت مجزا ایدههای خوبی دارند و سکانسهای زیبایی را ساختهاند، نمیتوانند یکدیگر را کامل کنند و به تاثیرگذار کردن داستان اصلی کمک کنند.
با این وجود نمیتوان از کارگردانی دقیق پیمان معادی در برخی سکانسها گذشت. سکانسهایی مانند نمایش گرم شدن آرام آرام رابطهی میترا (حاتمی) و ایرج (معادی) که نه صرفا با دیالوگ، بلکه با اکتهای مشخصی از کاراکترها همراه است مثل کلاه کاسکت خریدن میترا برای آنکه در آوار شدن خانه چندان صدمهای نبینند و یا انتظار ایرج در مدرسه تا میترا تماس بگیرد و از سلامت او اطمینان حاصل کند و گل خریدن بیمناسبت ایرج.
فیلم بیشتر جذابیت صحنههای عاشقانهاش را مدیون لیلا حاتمی است که در این سالها به سختی میتوان بازی متوسطی از او پیدا کرد او حتی در سکوتهایش هم به بهترین شکل احساساتش را به تماشگر منتقل میکند. در درجه بعدی بازی خوب پیمان معادی خصوصا در تک سکانسی که زن و شوهر به گلایههای عاشقانه از یکدیگر میپردازند بسیار تماشاییست.
بمب یک عاشقانه با وجود تمام نقطه ضعفهایش موفق میشود با نگاهی شاعرانه ما را وادار کند به مفهوم کوتاه بودن زندگی بیشتر بیاندیشیم و به لزوم عشق ورزیدن در همین اندک فرصت باقیمانده پی ببریم.