، خیلی سرد اما نه یخبندان
فیلم عصر یخبندان محصول سال 1394 به کارگردانی مصطفی کیایی، فیلمی در ژانر اجتماعی به مسائلی موجود، در بین خانواده ها و جوانان در جامعه می پردازد. اما آیا این فیلم برای انتقال مضامین و موارد مورد نظر خود موفق بوده و در کل تبدیل به یک فیلم سینمایی خوب شده است یا نه ؟
محوریت اصلی و تم داستان عصر یخبندان اعتیاد و ناپایداری (یا خیانت) در خانواده است. جامعه ای که همانند نام آن روابط انسان ها با یکدیگر سرد است. نکته ی دیگری که در این فیلم موکدا آن را مد نظر داشته است دور بودن قانون و نظم و هم چنین مجریان قانون و هرگونه عامل برقرار کننده ی نظم در این جامعه است. جامعه ای که در کنار اتفاقات گوناگونی که در آن روی می دهد هیچ نشانه ای از پیگیری قانون و ناظم به چشم نمی خورد و همه ی پیگیری ها توسط خود افراد و شخصیت های داخل داستان انجام می گیرد.
در این قسمت شخصیت های فیلم و روابط آنان جهت سهولتِ پیگیریِ ادامه ی مطلب شرح داده می شود:
لیدا (مهتاب کرامتی) و بابک (فرهاد اصلانی) زن و شوهر و صاحب فرزند کوچکی نیز هستند.
ستاره (مینا ساداتی) دختر خاله بابک است و همسر فرهاد (بابک بهشاد) است.
سعید (محسن کیایی) دوست مشترک امیرحسین و مهتاب (آنا نعمتی) و است.
فرید (بهرام رادان) و عسل (سحر دولتشاهی) در ارتباط هستند و بین فرید و لیدا رابطه پنهانی شکل گرفته است.
سست شدن رابطه لیدا و بابک و روی آوردن لیدا به مواد مخدر و رابطه ی مخفی اش با فرید و مرگ امیرحسین در مهمانی شبانه باعث گره خوردن شخصیت های داستان می شود و ....
اصلی ترین نکته در بیان و طرح مسئله برای یک فیلم اجتماعی بیان و بررسی خواستگاه و علت ایجاد ناهنجاری های اجتماعی در آن جامعه است. نکته ای که در عصر یخبندان دیده نمی شود. شخصیت های داستان بدون هیچ پیشینه و زمینه ای در داستان فقط قربانی نشان داده می شوند. درست است که اعتیاد اقشار مختلف جامعه را درگیر می کند و قربانیان مختلفی دارد، اما نمایش آن در یک داستان و فیلمنامه نیازمند پیشینه سازی و تبیین آن برای شخصیت ها است. نه تنها زمینه سازی در رابطه با اعتیاد در فیلمنامه به درستی بیان نشده و شکل نگرفته است بلکه در مورد سست بودن رابطه بین بابک و لیدا، همچنین خرده بزهکار بودن سعید نیز این اتفاق نیفتاده است. از ابتدای معرفی این شخصیتها، قربانی بوده اند و دلیل آن نیز مشخص نیست. برای تماشاگر مشخص نمی شود علت اصلی رابطه سرد بابک و لیدا در چیست؛ شخصیتی که از بابک نشان داده می شود این است که او فردی منظم است و به شغلش اهمیت می دهد و همچنین هرکاری می تواند برای لیدا انجام می دهد (مشخص نیست بعد از سست شدن رابطه اش با لیدا این گونه شده و در پی جبران گذشته ای که نشان داده نمی شود است یا از ابتدا این گونه بوده) ولی فردی بدون جسارت و کمی ترسو است. چنین شخصیتی نمی تواند دلیل روشنی از حقیقت این گسستگی در خانواده به دست بدهد. در مورد سعید، جوانی نشان داده می شود که از راه خلاف های کوچک (ایجاد پوشش برای پلاک خودروها در محدوده ورود به طرح ترافیک و دریافت وجه) گذران زندگی می کند و پسر بدی نیست. اما مشخص نمی شود چرا خلافکار است و چرا در زندگی عادی موفق نبوده (هرچند استفاده از کلیشه هایی مثل دانشجوی اخراجی، فرزند طلاق، نیافتن شغل و ... چندان مطلوب نیست اما عدم وجود پیشینه شخصیتی و خلاء در شخصیت پردازی بسیار نامناسب تر است). همین نقاط تاریک در شخصیت عسل نیز مشاهده می شود. دختری که معتاد است و میزبان مهمانی های شبانه است و گویا پدر و مادرش در شهرستان زندگی می کنند. چرایی اعتیاد او و زندگی اش در تهران و رابطه اش با فرید نیز ناگفته باقی می ماند. در داستان کاراکتر هایی مانند ستاره، فرهاد و مهتاب و حتی تیپ شخصیت فرید به دلیل اینکه هدف مستقیم داستان نیستند و در واقع افراد نرمال جامعه یا تیپ مشخصی هستند، نیازمند پردازش نبوده اما در مورد شخصیت های ذکر شده این پردازش بسیار مورد نیاز است.
غیر از نبود پیشینه سازی برای شخصیت ها، رفتارهای سر زده از آنها نیز گاها دچار اشکال است. برای مثال در سکانسی در دفتر کار مشترک بابک و فرهاد، وقتی بابک سر زده وارد اتاق می شود و به بی توجهی فرهاد به کارش اعتراض دارد، فقط با شنیدن صدای اعلان چت از لپ تاپ فرهاد پی به رفتار ناهنجار اش و خیانت و هرزگردی او می برد و با او بحث می کند. اگر بابک انقدر نسبت به فرهاد آگاه است و با تلنگری کوچک پی به واقعیت موضوع می برد چرا فصل مشترک ازدواج فرهاد و ستاره بوده است؟ و یا در مورد فرهاد در سکانسی که مهتاب و سعید به عنوان مامور امنیت به سراغ او می روند، به راحتی گول می خورد. فرهاد جوانی است که از تکنولوژی استفاده می کند، چت می کند، توانایی پنهان کردن روابط مخفیانه اش از همسرش را دارد، شاغل است و ماموریت کاری می رود و ... پس شخصیتی ساده لوح و ناتوان نیست، اما به راحتی در مقابل دو نفر که بسیار ناشیانه خود را به جای مامور امنیت جا زده اند مغلوب می شود و تحت تاثیر آن ها قرار می گیرد. در مورد فرید نیز در ابتدای داستان هنگامی که توسط عسل از مرگ امیرحسین آگاه می شود هول شده و اولین راهی که به ذهنش می رسد را عملی می کند و به طور ناشیانه ای از خود رد به جا می گذارد. اما در پایان فیلم تبدیل به شخصیت مافیایی شده که از عهده ی ارتکاب قتل و حذف افراد نامطلوبش بر می آید. روند تحول شخصیتی برای او انتخاب نشده و فقط به صرف آن که مشخص می شود پدری صاحب منصب دارد رفتار او نیز در مواجهه با اتفاقات در انتهای فیلم تغییر می کند که مشکلی بسیار جدی در فیلمنامه است.
در بحث بازیگری نیز گاها بی توجهی صورت گرفته یا اینکه تذکر برای اصلاح آن صورت نگرفته است. در همان سکانس رویارویی ماموران قلابی و فرهاد، رفتار و بازی ای که فرهاد (بابک بهشاد) ارائه می کند و لبخند و سهل انگاری او انتخابی نادرست است و به مانند آنست که او با یکی از دوستان اش یا یکی از همسایه ها برخورد داشته و صحبت می کند، نه دو مامور امنیتی که او را به جلوی در ساختمان فراخوانده اند و از او سوال می پرسند. یا هنگامی که بابک با گوش دادن به صدای ضبط شده برای اولین بار از رابطه ی مخفی همسرش به طور قطع آگاه می شود، برخلاف اینکه واضح است فرهاد اصلانی بازیگری توانمند است، اجازه بازی درست و مجال ارائه ی آن داده نمی شود و اوج بازی او در لانگ شات و انعکاس آیینه انجام می شود. اگر در مدیوم شاتِ او، همزمان با گوش دادن به صدای ضبط شده، بازی در صورتش مشاهده و از پتانسیل او برای ارائه ی چهره ای شوک شده و در عین حال ناراحت استفاده می شد و سپس در لانگ شات او اوج ناراحتی ارائه می شد، این پرش (کات از صورتِ بی حس به گریه) ایجاد شده وجود نداشت و باورپذیری خاصی خلق می شد. اما باز هم از بازی خوب فرهاد اصلانی نمی توان چشم پوشی کرد و همچنین مهتاب کرامتی با وجود اینکه از کلیشه های شخصیتی یک معتاد برای او استفاده شده است اما باز هم او را باورپذیر و خوب جلوه می دهد. مورد دیگر آن که محسن کیایی با ورود به هر فیلمی، بار کمدی و پتانسیل ایجاد شرایط کمدی (به زبان خودمانی با نمک) به همراه می آورد، اما شاید با هدایت درست، نیاز نباشد همیشه این پتانسیل به فعل مبدل شود. در چنین فیلمی جدی، لحظات بامزه ی ایجاد شده توسط او یا هر شخصیت دیگر به روند داستان بیشتر لطمه وارد می کند تا این که تنوعی ایجاد کند چرا که ابزار تنوع در چنین فیلمی قطعا مواردی غیر از لحظات بامزه خواهد بود.
نکته ی دیگری که در عصر یخبندان نامناسب بوده بحث شعارزدگی است. ارتباط بین موضوعات اجتماعی مطرح شده (اعتیاد، خیانت، بی بند و باری) به خوبی پی ریزی شده اند و با یکدیگر قرابت دارند. موارد و مشکلات دیگر جامعه اگر با آن ها ارتباط داشته باشند و متاثر یا اثرگذار باشند جای بیان خواهند داشت، به غیر از این فیلم دچار شعار زدگی می شود. مواردی مانند پیشنهاد قرص در آرایشگاه بانوان جهت کاهش وزن، مثال ناهنجاری های مرتبط با داستان اصلی است. اما گرانی و قیمت ارز و سکه، آلودگی هوا و فروش طرح ترافیک، دزدی ها و خلاف های بزرگ و ... حقیقت های موجودی هستند که با داستان اصلی بی ارتباط اند و بیان آن ها خصوصا در قالب دیالوگِ صرف شعارزدگی ایجاد می کند و در روند فیلم بسیار نامناسب است (اوج این شعارزدگی مربوط به سکانس فرار سعید و سوار شدن به ماشین مهتاب است). مریضی فرزندِ دوستِ سعید (مجید) و روی آوردن او به کار خلاف برای تامین دارو، با اینکه خرده پیرنگی کاملا بی ربط نیست و سعی بر اتصال به قسمتی از قصه را دارد (اتصال به بزهکاری فرید)، اما ترکیب آن با ماجرای کمک سعید به او (خراب کردن ماهواره های محله) و طرح مطلبِ مربوط به سریال های ترکیه ای و ماهواره (باز هم در قالب دیالوگ صرف) آن را خراب و در اصل بی ربط به روند داستان می کند. در این میان شخصیت ستاره نیز دیالوگ های شعاری و نصیحت گونه ای در سراسر فیلم برای بابک بیان می کند که اصلا جالب نیستند. نام این فیلم نیز (عصر یخبندان) ناخودآگاه سری انیمیشن به همین نام را تداعی می کند و استفاده از عروسک سنجاب معروفِ انیمیشن به عنوان آویز در ماشین و در اصل ابزار جاسوسی، جالب است و نشان دادن قسمتی از انیمیشن در تلویزیون خانه بابک نیز خوب است ولی در انتها دیالوگ ظاهرا فلسفی لیدا در مورد عصر یخبندان (واقعی) و خارپشت ها جالب نبوده و در کنار دیالوگ های بعد از آن، ترکیب مناسبی ارائه نمی دهد. سکانس عصبانیت سعید و حمله به معتادان و خالی کردن ناراحتی اش از مرگ امیرحسین (بر اثر زیاده روی در استفاده از مخدر) بر سر آن ها، در نگاه اول جالب است و به صورت نمادین حمله به اعتیاد به نظر می آید، اما با کمی دقت، معتادان خود قربانی هستند و نقشی در ترویج آن ندارند و حمله به آن ها در اصل به اشتباه صورت گرفته است.
دربخش کارگردانی، در این فیلم، روش شکست خط زمان (که طی سالهای اخیر مورد علاقه کارگردانان و مخاطبین سینما شده است)، برای روایت بخشی از داستان مورد استفاده قرار گرفته است. اگر از سکانس معرفی و آغازین فیلم (که همان رویارویی مامورین با فرهاد است) بگذریم (چرا که بسیار کوتاه است و در اصل شوک شروع است تا برشی از زمان) و آن را آینده فرض کنیم و ماجراهای بعد از آن (تا انتهای فیلم) را پسا آینده بنامیم، برهه ی زمانی خانه امیرحسین (از مهمانی تا مرگ و انتقال جنازه) را ماقبل آینده و هر آنچه قبل از آنست را گذشته بدانیم؛ در اصل فیلم یکبار دچار شکست زمان می شود. بعد از نشان دادن آینده به عنوان سکانس آغازین، فیلم به قسمت ماقبل آینده رفته و بخشی از آن را روایت می کند و بعد از آن به گذشته رفته و دیگر بدون شکست و تغییر زمان، داستان را با گذر از دو بخش ذکر شده و تکمیلِ روایت، آن را تا انتها پیش می برد. استفاده از چنین سبک روایت، شاید در نگاه اول جالب توجه باشد، ولی در کارایی و استفاده از آن چندان موفق عمل نشده است چرا که می توان آن را شکست زمانی ندانست و فقط کمی فراتر از فلش فوروارد تلقی کرد. استفاده از شکست زمانی، روایت مجدد و تکمیل برخی اتفاقات داستان، نیازمند ریزه کاری و طراحی های دقیقی است؛ به طوری که که نخست، از تکرار سکانس ها تا حد امکان پرهیز شود مگر گوشه ی تاریکی را روشن نماید، دوم، تعلیقی موفق در داستان ایجاد کند. فیلم را می توان با کمی اغماض در مورد نخست موفق دانست، اما در رابطه با مورد دوم، این نکته حائز اهمیت است که تعلیقی موفق خواهد بود که یا به راحتی حدس زدنی نباشد، یا برخلاف حدس زده شده (غافلگیرانه) باشد. در این فیلم با توجه به چینش عناصر فیلم، حدس هایی که توسط مخاطب زده می شوند، حدس های دقیق و درست هستند و عامل غافلگیری از آن سلب شده است. برای تبیین نکته ذکر شده؛ مشخص شدن صاحب مزدا در سکانس آغازین و پس از آن وجود موبایل امیرحسین در ماشین مزدا در سکانس خانه امیرحسین، معما و تعلیقی ایجاد می کند که اساسا خوب است، اما گره گشایی آن قبل از نقطه مورد نظر (هنگام اتصال گذشته به ماقبل آینده) در همان گذشته (ملاقات ستاره و بابک) لو رفته و باعث حدسی دقیق و درست شده است و این باعث می شود نه تنها عامل غافلگیری از آن گرفته، بلکه سکانس های بعد از آن در اصل تکراری و خسته کننده شده است.
نکته ی دیگر و اصلی فیلم، نگرش محتاطانه در روند روایت داستان است و پایان بندی و نتیجه گیری است. در واقع نتیجه گیری دقیقی ارائه نمی شود و اتفاقات به مانند هشدار تعبیه شده است. همانطور که پیش تر ذکر شد، تنها موردی که به طور موکد و عمدی مورد نظر گرفته شده، دوری هرگونه فاکتور قانونی در فیلم است. پلیس در تمام اتفاقات ریز و درشتی که در داستان رخ می دهد غایب است. حتی در سکانس خیابان و اولین حضور سعید و نزاع با فرد دیگر، یک موتور سوار پلیس در لانگ شات و دور مشاهده می شود، بعد از آگاهی از جدل باز هم با درنگ و به آرامی به سمت تجمع شروع به حرکت می کند که سعید به آسانی از او می گریزد. در همان سکانس، پلانی از دید دوربین ترافیکی هم نشان داده می شود که اگر فقط جهت نمایش دادن پوشش پلاک توسط سعید باشد، لازم نبوده و این موضوع به راحتی قابل درک است که سعید مشغول چه کاری است. ولی اگر دید، دیدی قانونی است پس با دیالوگ های بعدی سعید با مهتاب (با این مضمون که با خلافکارای بزرگ کاری نداشته و به خرده خلافکارها گیر می دهند) در تناقض است، چرا که اگر در دید قانون خلاف سعید مشخص باشد، روند کسب درآمد او از این روش به روزها و هفته ها کشیده نمی شد. وجود قانون (به زبان ساده تر پلیس) در این فیلم به حالت منفعل (Passive) تعریف شده است که حتی تا انتها و پایان فیلم هم به صورت فعال (Active) تبدیل نمی شود. حتی در بزرگترین خلاف های داستان (مرگ امیرحسین و جابجایی جنازه او و قتل و سوء قصد انتهایی) هم حضور قانون مشاهده نمی شود. همانطور که گفته شد برای خلافکار بودن یا معتاد بودن شخصیت ها پیشینه و خاستگاهی تعیین نشده است، همچنین، سرانجامی نیز وجود ندارد؛ قطعا فراموشی (چه انتخابی چه اجباری) راه حلی برای شخصیت بابک جهت رویارویی با اعتیاد و خیانت همسرش نیست. ادامه ی استفاده از مخدر نیز برای لیدا بعد از پشیمانی و اتفاقات پایانی گزینه مناسبی نبوده. انتقال شک و جاسوسی از بابک به ستاره هم این داستان را وارد چرخه ی تکرار خواهد کرد. همه ی این ها شاید حالتی هشدار گونه داشته باشد و عمد بر همین ایجاد چرخه ی تکرار باشد، اما انتخابی که برای شخصیت سعید انجام شده کاملا نامناسب است. شخصیت سعید حتی یک دهمِ فشاری را که روی شخصیت های دیگر داستان وجود داشته متحمل نشده، چرا باید شخصیت خرده بزهکارِ خیرخواهِ یاری رسانِ بانمکِ قصه در انتها تبدیل به قاتل شود؟ چرا بار سنگین انتقام از فرید باید روی دوش سعید گذاشته شود؟ چرا دست کم در این مورد، پایان بندی مشخص و قطعی ارائه نشده است؟ داستان می توانست بدون بیان صریح (اینکه فرید به واسطه پدرش حتی بعد از دستگیری از چنگ قانون خواهد گریخت) او را تسلیم قانون کرده تا سعید قاتل نشود و مجازاتی غیر از مرگ قطعی برای فرید متصور گردد.
در پایان نتیجه گیری بنده این است که با وجود نکات ریز و درشتی که ارائه شد (دیدگاه های اینجانب در مورد فیلم)، باز هم عصر یخبندان فیلمی ارزشمند و دیدنی است، چراکه فیلمی که نظر منتقدی را جلب می کند و او را به این وا میدارد تا راجع به آن بنویسد و آن را تحلیل کند و راجبش بحث کند، قطعا چند قدم جلوتر از اثری است که به علت وجود نقص های گوناگون در آن (و یا کلیت آن)، آنقدر ضعیف است که حتی نمی توان نقاط قوتی در آن یافت که در مقابل از نقاط ضعفش انتقاد کرد.