مروری بر فیلم تروی
جنگ تروا قطعاً یکی از بزرگترین جنگها در اسطوره شناسی یونان است که مربوط میشود به 1184 ق.م یعنی حدود سه هزار و دویست سال پیش. از جمله منابع مهمی که این جنگ در آنها آورده شده است دو اثر ایلیاد و ادیسه میباشد که منسوب به هومر است. نبرد تروی بر سر همسر فرمانروای اسپارت بود که هلن نام داشت و ربوده و به تروی آورده شده بود. فیلم تروی که بر اساس همین داستان ساخته شده است با یک جنگ آغاز میشود جنگی که برای به دست آوردن سرزمین تسالی توسط یونانی ها برپاشد. آگاممنون(پادشاه کرت و نماد جاهطلبی) از پادشاه تسالی میخواهد که جنگ را به روش بزرگان انجام دهند جنگی بین بهترین مبارزان از دو سرزمین یونان و تسالی و هرکسی در این مبارزه برنده شد صاحب تسالی خواهد بود و دیگری باید خاک آن سرزمین را ترک کند. پادشاه تسالی با این درخواست آگاممنون موافقت میکند و بهترین مبارز خود را فرامیخواند و آگاممنون نیز بهترین مبارز خود را یعنی آکیلیس یا همان آشیل فرامیخواند. آشیلی که اورا به عنوان پادشاه خود قبول ندارد و درجنگ های او شرکت نمیکند. آشیل در چادر خود به سر میبرد. فردی را برای صدا کردن او به چادر میفرستند و آشیل از چادر خود بیرون آمده و زره پوشیده و به نبرد میرود. آشیل با یک حرکت شمشیر خود رقیبش را میکشد و به سپاه تسالی میرود و مبارزان دیگری را به مبارزه فرامیخواند که با حرف پادشاه تسالی مواجه میشود که پسرم اسمت چیست؟ آشیل درجواب او میگوید اسمم "آکیلیس پسر پیلیوس" هست و پادشاه تسالی نشان و نماد سرزمین تسالی را به آشیل میدهد و از او میخواهد که آن را به فرمانده خود تقدیم کند اما درجواب آکیلیس میگوید او فرمانده من نیست!
پس از آن شاهد آن هستیم که در اسپارتا (یونان) جشنی برپاست. جشنی برای صلح بین دو دشمن دیرینه، دو دشمنی که سالیان سال باهم جنگیده اند و اکنون به صلح رسیده اند. صلح بین تروی و اسپارتا(یونان).
در این جشن نگاه های عاشقانه ای بین هلن (ملکه اسپارتا) و پاریس رد و بدل میشود که سرانجام میان این دو روابط عاشقانه رخ میدهد و پاریس از هلن میخواهد که با او به تروی برود و در بازگشت از جشن هلن را با خود به کشتی میبرد و از سرزمین یونان فراری میدهد. در کشتی، پاریس به برادر خود در مورد هلن میگوید و از او میخواهد که از او محافظت کند. هکتور با این تصمیم برادرش مخالفت میکند و از میخواهد هلن را به اسپارتا برگرداند پاریس که عاشق هلن شده است میخواهد هلن را پیش خود نگه دارد و حتی حاضر است برای او بجنگد. هکتور که با اصرار پاریس مواجه میشود از سر بی میلی با این خواسته پاریس موافقت میکند و هلن را با خود به تروا میبرد. در سمت دیگر یونانی ها که از دزدیده شدن هلن آگاه شده اند و منلاس همسر هلن که از این کار پاریس و تروییها به خشم آمده است به سمت برادر خود پادشاه یونان "آگاممنون" میرود و از او میخواهد که برای برگرداندن هلن به او کمک کند و آگاممنون که فردی جاه طلب و خودخواه است میبیند که بهترین فرصت برای بدست آوردن تروی پیش آمده است، با این خواسته برادر خود موافقت میکند و جنگ بین تروی و یونان آغاز میشود. از این جا به بعد شاهد نبرد تاریخی بین یونانیها با مردان تروی و به ویژه جنگ میان دو قهرمان و اسطوره در هریک از دو طرف هستیم. یونانیها به شدت تلاش میکنند تا آکیلیس بهترین مبارز و قهرمان خود را به میدان بیاورند چرا که با وجود او پیروزی را از آن خود میپندارند و در سوی دیگر هکتور شاهزاده و قهرمان تروا قرار دارد. نبرد این دو سرانجام به کشته شدن هکتور توسط آکیلیس منجر میشود. هکتور، از این راز که آکیلیس رویین تن است و هیچ سلاحی به او کارگر نیست، غافل بود. پیکار آغاز شد، و در اوج تراژدی سرانجام، هکتور به خاک هلاکت افتاد. ظاهراً حماسه ایلیاد، همین جا و با شکست هکتور و به خاک سپردن او، پایان میگیرد. اما دیگر شاعران و تاریخ نویسان و قصهپردازان و نمایشنامه آفرینان صحنهها و ماجراهایی در طول تاریخ بدان افزودهاند. در ادامهی فیلم وقتی که محاصره تروی توسط یونانیان به نتیجهای نمیرسد آنان به وسیله حیلهای، یک اسب چوبی بزرگ را میسازند و تعدادی از سربازان در آن مخفی میشوند. سپس آن را به نشانه صلح به تروی هدیه میدهند. سرانجام تروییها هدیه را میپذیرند و آن را به داخل قلعه خود میبرند. شبهنگام وقتی همه خوابیدند، کشتیهای یونانیان به ساحل برگشتند. یونانیهای داخل اسب هم بیرون ریخته و دروازه را بازکردند و بقیه نیز به داخل شهر ریختند و همه را کشتند و مردم را به بردگی گرفتند. آکیلیس نیز در این میان توسط تیرهای پاریس که به تنها نقطه ضعف او یعنی پاشنهی پایش اصابت میکند کشته میشود.
در فیلم تروی شاهد اثرگذاری اسطورهها و قهرمانان بر جامعه هستیم. قهرمانانی همچون آکیلیس و هکتور و... که مردمان زیادی گوش به فرمان و تحت تأثیر آنان بودهاند. به خاطر آنان میجنگیدند و حتی به خاطر آنان کشته میشدند. اگرچه تاریخ به دست خود انسانها ساخته میشود اما به نظر میرسد همیشه آن طور که میخواهند و دوست دارند پیش نمیرود. در دیالوگی از فیلم آمده است که «تاریخ، فرمانروایان را به یاد میآورد و نه جنگجویان را» و این همان جبری است که بر مردم حاکم است. به ظاهر ممکن است خودشان تصمیمی بگیرند و زندگی خود را داشته باشند اما در اصل تحت تأثیر و همرنگ جامعه هستند.