جستجو در سایت

1397/11/24 00:00

غریبه‌ی آشنا:منفور برای تندرو...

غریبه‌ی آشنا:منفور برای تندرو...

زوج سید محمود رضوی و محمدحسین مهدویان دوباره به سراغ مجاهدین رفتند، فیلم"ماجرای نیمروز: رد خون" فیلم سنگین و خاصی برای من بود،وقتی فیلم تمام شد نمی‌توانستم بلند شوم،دوست داشتم گوشه‌ای بنشینم و اشک بریزم،اشکی فرا احساسی،اشکی عقلانی به خاطر غریبی‌هایی که رد خون خام با آن پخته می‌شود می‌سوزد و می‌سوزاند،مهدویان با مستند آخرین روزهای زمستان شناخته شد،مستندی که جذابیت و کشش بی‌نظیری داشت،در ادامه با ورودش به سینما این نگاه مستندی به یاری‌اش آمد تا ریزبینانه جزئیات را به نمایش درآورد،دوربین امضای خاص مهدویان است،دوربین قلب کارگردان است،سینما هنری بصری است و شاید بتوان گفت که دوربین خود سینماست،مهدویان کارگردان درجه یکی است،دوربینش،لرزش‌هایش انتخاب زاویه و همه‌چیزش پرمعناست،او با دوربینش حرف‌هایی می‌زند که تحلیلش چه ازلحاظ سیاسی و انسانی می‌تواند ساعت‌ها حرف داشته باشد؛مانند سکانس پایانی رد خون،سکانسی پرمعنا و پرحرف که برای ما گذشته و آینده است؛میزانسن حرفه‌ای و دکوپاژ هوشمندانه انتظار مخاطب از مهدویان است انتظاری که همیشه برآورده می‌شود،خیلی سخت است که به فرم آثار مهدویان ایراد گرفت،او کارگردانی تکنیکی است که با هوشمندی به سینما می‌نگرد،درباره‌ی محتوا و فیلمنامه‌ی کارهایش حرف زیاد است،شخصاً نظم و ساختار فیلمنامه اهمیت بسیار زیادی برایم دارد،گاهی ساختار فیلمنامه‌های مهدویان در چارچوبی که برای خودم تعریف می‌کنم قرار نمی‌گیرد،ولی به این معنا نیست که فیلم فیلمنامه‌ی بدی دارد،او داستان را درست بنا می‌کند،کشش و چالش‌های جذاب درست می‌کند و پایانی هوشمندانه انتخاب می‌کند،فیلمنامه فضاسازی و شخصیت‌پردازی کم نقصی دارد،از همه مهمتر حرف‌های درست و جذابی می‌زند،حرف‌هایی که به مذاق تندروهای هیچ جناحی خوش نمی‌آید،چه آنان که چشم بر چهره‌ی غیرقابل دفاع مجاهدین می‌بندند و چه آنان که نمی‌خواهند با واقعیت زندگی و تحلیلش کنند؛همین بر حقانیت فیلم مهدویان گواه است،در رد خون همان صادق (جواد عزتی) و کمال (هادی حجازی‌فر) سمپاتیک ماجرای نیمروز را می‌بینیم،صادقی که به‌عنوان یک نیروی اطلاعاتی مانند هفت سال قبل حواسش به همه‌چیز است،کاملاً فعالیت و تحرکات مجاهدین را زیر نظر دارد و می‌خواهد آن هارا باهم شکست دهد،صادق مانند ماجرای نیمروز هیچ دوستی و مصلحتی را نسبت به وظیفه‌اش ارجح نمی‌داند،صادق شخصیت اصلی داستان است و نیازی که او و داستان را جلو می‌برد مقابله با مجاهدین و در نهایت عملیات مرصاد است و کمال همان مرد جهادی ماجرای نیمروز است همانی که همیشه قله‌ای برای آزاد کردن دارد چه در شهری پر از جاسوس،چه در منطقه‌ای جنگی و چه زندگی بین محرومان و به آن‌ها یاری رساندن،صادق و کمال با هدفی مشترک برای مبارزه با شر احتمالی مجاهدین جلو می‌روند،اما این‌ همه‌ی ماجرا نیست،در هفت سالی که گذشته است مجاهدین وارد قرارگاه اشرف شده‌اند،و یک شبه حکومت در این قرارگاه تشکیل داده اند،حکومتی که ایدئولوژی مجاهدین به‌صورت اجرایی را به نمایش می‌گذارد،مهدویان برای نشان دادن همه‌ی این‌ها و حضور افرادی که گول خورده‌اند یا در موقعیت و زمان بد قرار گرفته‌اند به این گروه پیوسته‌اند از داستانی فرعی استفاده می‌کند که به اندازه داستان اصلی مهم است،آینده و گذشته را تحلیل می‌کند و در عین حال نشان دهنده نقطه عطف خیلی از جدایی‌ها و مسائل مختلف است.
ابهامات و چالش‌هایی می‌آفریند که درباره‌ی هر کدام باید ساعت‌ها حرف زد،محسن کیایی بهنوش طباطبایی و هستی مهدوی بازیگرانی هستند که نقش بسیار مهمی در این چالش‌ها ایفا می‌کنند،هوشمندی مهدویان برای بیان این مسائل استفاده از حضور خانم‌ها بود،حس و عاطفه به زیبایی داستان را انسانی می‌کند،و این انسانی بودن است که تقابل‌ها را می‌سازد،شاید ماندگارترین سکانس رد خون سکانس پایانی باشد،سکانسی که وظیفه،نظم،عشق،اعتماد و حق را به هم گره می‌زند،سکانسی قابل تأمل که نه در این نقد بلکه در یک فضای بهتر باید به آن پرداخت.
جواد عزتی و حجازی فر ترک عادت نکردند و ثابت کردند هر چه بیشتر مورد ظلم داوران قرار می‌گیرند عملکرد بهتری از خود نشان می‌دهند،مهدی زمین پرداز باز عالی ظاهر شد و چه حیف که بقیه کارگردانان از این استعداد استفاده نمی‌کنند،سوپرایز بازی‌ها هستی مهدوی بود که یک بازی متفاوت و مورد احترام از خود به جای گذاشت.
رد خون فیلم محترمی است که خیلی بیشتر از این می‌توان از آن نوشت،فیلمی که به حق خود نرسید و فدای دو قطبی‌های سیاسی شد،به عوامل فیلم تبریک می‌گویم.فیلم کم نقص و عالی بود.