جستجو در سایت

1399/12/28 00:00

روایتی متفاوت

روایتی متفاوت

  

"آژانس شیشه ای" (1376) مهمترین ساخته ابراهیم حاتمی کیا روایتی متفاوت از جنگ و دفاع مقدس اراِئه میدهد. (مطالعه این نقد پیش از تماشای فیلم توصیه نمیشود.)


«خلاصه داستان»

عباس(حبیب رضایی)  برای معالجه ترکش جنگی که در گردنش مانده به همراه همسرش از مشهد به تهران می آید. عباس به طور اتفاقی در شهر دوست و همرزم سابقش حاج کاظم را ملاقات میکند که در گذشته همسنگرش بوده و در حال حاضر از راه مسافر کشی امرار معاش میکند. حاج کاظم(پرویز پرستویی) به واسطه احساس مسئولیت و سابقه رفاقتی که دارد تصمیم میگیرد تا به عباس کمک کند. پس از آنکه پزشک معالج نتیجه میگیرد که بهتر است عمل جراحی به جای ایران در لندن انجام شود حاج کاظم مصمم میشود تا عباس را به انگلستان ببرد. اما تلاش حاج کاظم برای جلب حمایت بنیاد جانبازان در روزهای پایانی سال بی نتیجه میماند و در ادامه مجبور میشود که با فروش ماشینش هزینه های سفر را تامین میکند. اما پول فروش ماشین به موقع به دست حاج کاظم نمیرسد و بلیط آنها در آستانه کنسل شدن قرار میگیرد. در حالیکه میکوشد مدیر آژانس هواپیمایی را قانع کند که اندکی صبر کند مدیر آژانس به او می تازد و با لحن تندی فریاد میزند و اظهار میکند که برای جنگ و آرمان هایش ارزشی قایل نیست. حاج کاظم هم از کوره در میرود و با مشت شیشه آژانس را میشکند. در ادامه و پس از خلع سلاح سربازی که در آژانس بود حاضرین را به گروگان میگیرد تا بدینوسیله اسباب سفر عباس به لندن فراهم شود. سرانجام پس از فراز و نشیب های فراوان درست در لحظه ای که گروگان گیری شکست میخورد و مامورین بر اوضاع مسلط میشوند دستوری از یک مقام ناشناس میرسد و با درخواست اعزام عباس و حاج کاظم موافقت میشود. هلیکوپتری آنها را به فرودگاه منتقل میکند و ایندو  با هم سوار هواپیما میشوند اما لحظه تحویل سال عباس در حین پرواز و در آغوش حاج کاظم جان میدهد.


« کاسه داغ تر از آش»

به زعم فیلم گذار به مدرنیته چنان مظاهر فرهنگی و باورهای اصیل را می بلعد که اشخاصی چون حاج کاظم را وا میدارد تا به گونه ای خودسرانه واکنش نشان دهند. اما اصولا چرا حاج کاظم کاسه داغ تر از آش است؟! آیا براستی در این بازار مکاره اصول بنیادین اعتقادی اش را جستجو میکند یا بازگشتی ارتجاعی به شیوه های گذشته را میپسندد؟! شاید پاکباخته ای است که دست به واپسین قمار خود میزند!!؟ قطعا برای رفاقتش با عباس ارزش زیادی قائل است اما به نظر میرسد موتور محرکش در این جریان گونه ای بحران هویت است. به این ترتیب زمانیکه اسلحه سرباز را میگیرد و تیر هوایی شلیک میکند حاج کاظمی را باز می آفریند که در جنگ داعیه های بزرگی داشته است!


«ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی      کاین ره که تو میروی به ترکستان است»

شاید این بیت سعدی که در جریان فیلم و از زبان یکی از گروگانها بیان میشود فی الواقع چکیده ای از کل داستان باشد. در جریان فیلم تغییر رویکرد  به مقوله جنگ نسبت به فیلم های دهه شصت کاملا مشهود است. در سینمای دهه شصت رزمنده بسیجی به گونه ای به تصویر کشیده میشود که برای عشق به میهن و مکتبش جانفشانی میکند. بسیجی ها خود را وام دار و مدیون ملت و مذهبی فاخر و بالنده میدانند که ارزش هرگونه از خود گذشتگی را دارد. اما در رویکرد ابداعی دهه هفتادی حاتمی کیا رزمنده خودش را طلبکار و پیشرو ملت می پندارد که میبایست حقش را به زور از مملکت پس بگیرد. به این ترتیب مردمی که پیش از این ستایش میشدند به یکباره تحقیر میشوند و آنچنان بتصویر کشیده میشوند که به کلی از درک مسایل پیرامونشان عاجزند. جالب است که در فیلم رسانه هایی چون بی بی سی و سی ان ان در تروریستی جلوه دادن این واقعه مقصر قلمداد میشوند!


«کاظم استریپ تیز»

حاج کاظم ادعاهای بزرگی دارد و حرف های سنگینی میزند. به باورش ایمان دارد و خودش را محق میداند. خاطراتش از جنگ را تعریف میکند و میکوشد تا این احساس را بوجود آورد که از همه دنیا بیشتر میفهمد. اما زمانیکه میخواهد عباس را برای رفتن به لندن قانع کند کاملا بی منطق است و برای به کرسی نشاندن حرفش در آژانس  شروع به برهنه شدن جلوی پیر و جوان و زن و بچه میکند! به راستی حاج کاظم به چه ارزشی پایبند است و چه اخلاقی را ترویج میکند؟!


«نقص روایت»

 در فیلمنامه این ابهام موجود است که چرا حاج کاظم بیچاره باید با فروش ماشینش هزینه این سفر را تامین کند در حالیکه طلاهای نرگس و زمین کشاورزی عباس در روستایش که در گذشته تراکتور هم داشته نیز میتواند فروخته شود؟! آیا عباس قصد کلاه گذاشتن سر حاج کاظم را دارد؟!! چرا مقامات با خواسته گروگانگیر ها که مطابق قانون مفسد فی الارض هستند موافقت میکنند؟! چرا حاج کاظم به جای آژانس زمانیکه به بنیاد رفت گروگانگیری نمیکند؟! چرا عباس از همان ابتدا از مجاری رسمی مخصوص جانبازان برای معالجه اقدام نمیکند تا حاج کاظم اینهمه به دردسر نیفتد؟!


«بعد الظهر سگی»

اقتباس فیلمساز از فیلم سیدنی لومت بسیار سطحی است. در بعدالظهر سگی(1975)، سانی(آل پاچینو) در مقابل بانک به عنوان قلب تپنده سیستم سرمایه داری قرار میگیرد تا برای عمل جراحی دوستش پول تهیه کند. حرکت سانی اعتراضی است  و با قانون شکنی هنجارهای ناموزون جامعه را به زیر سوال میبرد. اما در آژانس شیشه ای مشخص نیست که حاج کاظم و سمپاتهایش به چه چیز معترض هستند. حاج کاظم به راستی نگران انحراف در سیستم است و یا  این جامعه ستیزی محصول افزون طلبی و زیاده خواهی است که زیر لوای دفاع از آرمان و ارزش صورت میگیرد؟! 


«از کرخه تا راین»

حاتمی کیا در از "کرخه تا راین"(1371) مجروحین شیمیایی را به تصویر میکشد که در آلمان مشغول معالجه هستند. اما دغدغه ها از جنس دیگری است. جنگ تمام شده و البته مداوای مجروحین در اولویت است. اما سعید(علی دهکردی) نگرانی های دیگری دارد  و فرهنگ و هویتش را در معرض تهدید و خطر میبیند. چه میشود که چند سال بعد سعید متین و نجیب جایش را به حاج کاظم عصبی و هیستریک میدهد؟! آیا دفاع از آرمان و ارزش همزمان با تخریب آن ممکن است؟!  و یا شرایط اقتصادی فراهم آمده در دهه هفتاد عده ای را وسوسه میکند تا از امکانات لاکچری جامعه بهره مند شوند؟!



«جمع بندی»

آژانس شیشه ای فیلمی موفق از نگاه منتقدان و مخاطبین است که جوایز فراوانی نیز گرفته است. اما آیا به واقع نقدی موشکافانه از فیلم و پیامد های آن تا کنون صورت گرفته است؟!

فیلم های مرتبط

افراد مرتبط