آدم های ناشناس

درباره «بیگانه» میتوان اذعان داشت که فیلم، فیلمی قابل قبول است اما وقتی آنرا با ساختههای درخشان کارگردانش، همچون «این جا بدون من» و «آسمان زرد کمعمق» مقایسه کنید فیلم دارای نقصانهای جدی است و سر و گردنی پائین تر از دیگر فیلمهای قبلی توکلی قرار میگیرد.
به اعتقاد نگارنده، ساخت فیلم اقتباسی در ایران، دشوارتر از ساخت فیلم اوریجینال است خصوصاً اگر منبع اقتباس ایرانی نباشد. وقتی فیلمسازی به سراغ یکی از شاهکارهای نمایشنامهنویسی همچون «اتوبوسی به نام هوس» میرود نه تنها راه دشواری را در پیش دارد بلکه ایرانیزه کردن فیلم کار او را سختتر هم میکند که اتفاقاً بزرگترین ضعف فیلم مورد بحث نیز عدم موفقیت فیلمنامهنویس در تطبیق فضای فرنگی نمایشنامه با فضای نسخه ایرانی است. این عدم موفقیت در ایرانیزه کردن اثر، نه تنها در فضاسازی فیلمنامه که در شخصیتپردازیها و نحوهی دیالوگنویسی نیز به چشم میخورد. توکلی تلاش میکند تا در عین وفاداری به جنسِ فضا، کاراکترها را به محیط و فضایی ایرانی ببرد. درواقع تاریکی، سیاهی و حقارت فضای «اتوبوسی به نام هوس» در «بیگانه» هم به شکل وفادارانهای رعایت میشود اما گویا شخصیتهای فیلم از دنیای دیگری پا به آن مکان گذاشتهاند و سنخیتی با آن فضا ندارند. سخنانی که از دهانشان درمیآید، دغدغههای فکریشان، نوع رفتارشان و خلاصه بگویم، هیچ یک از ویژگیهای فیزیکی، فکری و انگیزشی آنها از جنس فضایی که در آن قرار گرفتهاند نیست. گویا شخصیتهای فیلم از کشور یا قشری دیگر پا به آن خانه گذاشتهاند و دیالوگهایی را میگویند که با موقعیت اجتماعی آنها در تضاد است. در واقع این دراماتیزه نشدن شخصیتها و بیثباتی آنها، فیلم را دچار نوعی بیهویتی میسازد که اساسیترین ضربه را بر آن وارد آورده و موجب عدم همذاتپنداری مخاطب با آن میگردد. این در حالی است که در نسخه اصلی فیلم به کارگردانی الیا کازان، شخصیتپردازی یکی از برگهای برنده است. شخصیتها آنقدر ملموس و باورپذیرند که مخاطب را در جا میخکوب میکنند. به عنوان مثال، کاراکتر بلانش که توسط ویوین لی به شکلی خیره کننده اجرا میشود یک زن اغواگر و در عین حال یک روانپریش تمام عیار است و پیداست که بازی درخشان لی و درگیریاش با نقش، که بعدها او را به اختلالات روانی نیز دچار میکند، وامگرفته از فیلمنامهای پخته و شخصیت پردازی قوی بوده است.
«بیگانه» اشکال دیگری هم دارد و آن، این که خیلی زود نقطهی تعلیق داستان فرومیریزد. راز نسرین (پانتهآ بهرام) خیلی زود فاش میشود و این اتفاق نیز به شکلی خامدستانه رخ میدهد؛ گویی که اصلاً مسئله مهمی اتفاق نیفتادهاست. به عبارتی پس از رو شدن دست نسرین برای امیر (امیر جعفری) دیگر فیلم برگ برندهای ندارد که برای مخاطب رو کند و به همین دلیل داستان بیجهت کش میآید و با پایانی باز و سردرگم به آخر میرسد.
تنها نقطه قوت فیلم، بازیهاست. بازی هر چهار بازیگر اصلی فیلم بسیار درگیرکننده و متناسب با چارچوب فرمیک آن است؛ با این حال بازی پانتهآ بهرام سر و گردنی بالاتر از دیگران است. گرچه کاراکتر نسرین، پیچیدهترین کاراکتر درام است و جای کار بیشتری هم برای بازیگرش داشته است اما بهرام آن قدر خوب بازی میکند که دیگر بازیگران را زیر سایهای محو میکند و اوست که به ستارهی اصلی فیلم بدل میشود. نسرین، زنیست که مدتی به دلیل بیماری روانی در بیمارستان روانی بستری بودهاست، میخواهد جوانتر از سنش به نظر بیاید و برای همین رفتارهای غیرمعقولی از خود بروز میدهد تا جایی که حتی وجود پسر 20 سالهاش را انکار میکند و به دروغ به داوود میگوید که تا به حال ازدواج نکردهاست. او میان مهربانی و کینهتوزی، قهر و آشتی، قساوت و خوشقلبی و هزاران رفتار متضاد دیگر دست و پا میزند و تا آخر نیز نمیشود پیبرد که ماهیت وجودی او چیست و او حقیقتاً چه شخصیتی دارد. حتی پنهان کردن علت فرارش به خانه سپیده و نقش او در خودکشی شاگرد جوانش آنچنان مخاطب را غافلگیر نمیکند زیرا وجود بیثبات و چندچهرگی نسرین، انتظار بروز هر عمل عجیب و غریبی را توسط او ممکن میکند. دلیل پیچیدگی شخصیت نسرین همین چندلایه بودن آن است، اتفاقی که در مورد شخصیتهای دیگر فیلم نمیافتد. آنها تکلیفشان مشخص است. مثلاً سپیده، زنی بدخلق، درونگرا و جدی است. مهربان نیست و در عین حال خوش قلب است. شخصیت او همان چیزیست که میبینیم و قرار نیست بعدها رازی توسط او آشکار شود یا او دچار تغییرخُلق گردد؛ به همین سبب، در زورآزمایی دو بازیگر در مقابل هم، این پانتهآ بهرام است که پیروز میشود، با اینحال مهناز افشار نیز بازی درونی خوبی را ارائه میدهد که البته بیشباهت به کاراکتر درونگرا و تا حدودی افسردهی رویا در فیلم «برف روی کاج ها» نیست. امیر جعفری بازی خوبی دارد و هومن برقنورد هم همینطور اما دشواریای که بهرام در بازی نقش نسرین متحمل شدهاست را نمیتوان نادیده گرفت.
بهرام توکلی، در «بیگانه» نیز رویکرد فیلمهای اخیرش را در پیش گرفته است. فیلم در یک لوکیشن ثابت فیلمبرداری میشود و به همین سبب، بسیار به فضای تئاتری کار ویلیامز و کازان نزدیک است. ضمن آنکه سردی فضای فیلم با فضای داستان و نوع رابطه شخصیتهای آن با یکدیگر هماهنگ است، با آنکه لوکیشن، خانهای متوسط و قدیمی در جنوب شهر است و نزدیک راهآهن اما فضای آن شباهتی به منازل ایرانی ندارد.
«بیگانه» نیز همچون «آسمان زرد کم عمق» یادآور یک تلهتئاتر است و اتفاقاً این مسئله به حفظ فضای تئاتری آن کمک میکند اما ضعف در چفت و بست دادن داستان، حذف برخی از عناصر درام و نبود کشش مناسب در درام از نقاط ضعف آن محسوب میشود.
فیلم نسبت به نسخهای از آن که در جشنواره به نمایش درآمد کوتاه تر شده است و پایان باز آن ارتباط چندانی با پایان نمایشنامه تنسی ویلیامز ندارد اما این پایان باز تأمل برانگیز نیست و هیچ گونه حل و فصلی را برای به پایان رساندن روایت ارائه نمیدهد و درست در جایی که مخاطب همچنان در انتظار به سرانجام رسیدن داستان بسر میبرد فیلم تمام شده و چراغها روشن میشوند و این مخاطب را خشمگین و آزرده میکند.