سرو به مثابهی اولیس
سرو زیر آب، شروعی معمولی که با حرکتهای سریع دوربین و رفت و آمدهای مدام بازیگران سعی در القای اضطراب محیطش دارد و متاسفانه هیج تنشی را منتقل نمیکند، شروع روایت فیلم با نگاههای رسک بابک حمیدیان شروع اتفاق است که البته میتوانست خیلی زودتر -به لحاظ زمانی_ اتفاق بیفتد، معرفی فضا و شخصیت ها در طول روایت اتفاق ریتم تندتر و جذابیت بیشتری به همراه داشت، که سرو زیر آب خیلی موفق عمل نمیکند. ساختن فیلمی در ژانر دفاع مقدس امروزه بیشتر از صحنههای انفجار و جنگ نیازمند سوژهایست که کمی فراتر از آنچه اتفاق افتاده سخن بگوید و باشهآهنگر در این امر از بیداری رویاها تا ملکه و همین سرو زیرآب موفق است، دست گذاشتن روی حرفهایی که بعداز تهنشین شدن جنگ و حواشیاش راحتتر میتوان زد. ولی سوژه و ایده تنها راه نجات نیست، لانگ شاتهای زیبای زرین دست و طبیعت بکر ایران، طعنههای سیاسی گاهبیگاه، و فضاسازی عجیب در سوله ای تاریک هیچ کدام جذابیت فیلم را افزون نمیکند، شاید سوژههای اینچنینی بیش از دیالوگهای شعارزده به فرمی دراماتیکتر نیازمندند.
فرمی که با میزانسنهایی خلاقانهتر و شاید موسیقی تاثیرگذارتر میتوانست اثری متفاوت خلق کند.ولی سرو زیرآب از ملکه هم جامانده، و جز تلنگری آرام از خاطرات جنگ چیزی باقی نمیگذارد.
پایانبندی به سبک نخنمای «اگه خودت تو این شرایط بودی» و نتیجهگیری ای فرای اخلاق هم ضربهی بزرگتری به فیلم میزند.
پانوشت: عدم تعادل بازیگران به لحاظ حرفهای بودن خودبه خود ترازو را به سمت خانوادهی یزدی کج میکند و این نتیجهگیری پیشاپیش و قابل پیش بینی را به همراه دارد.
نگاه خیره اولیس و سروی که روی بارکش دور میشود.