جستجو در سایت

1399/02/18 00:00

قیصر با کمی ولورین و یک قاشق بزرگ غذاخوری پانیشر

قیصر با کمی ولورین و یک قاشق بزرگ غذاخوری پانیشر

 

فیلم بلادشات آخرین اقتباس کمیک بوکی است که در سینماها اکران شده و متعلق به کمیک‌های ناشری به نام Valiant است، ناشری که از دی سی و مارول، دو غول شناخته شده این حوزه، کمتر شهرت دارد ولی ابرقهرمانان دوست داشتنی را خلق کرده و بین پنج بازیگر برتر صنعت کمیک بوک به حساب می‌آيد. سونی پیکچرز با خریدن حق و حقوق ساخت فیلم از روی برخی  کمیک بوک‌های این ناشر قصد ساخت یک جهان سینمایی اختصاصی خودش را دارد و بلادشات اولین گام برای ساخت این یونیورس به حساب می‌آید.

سونی با در دست داشتن فرنچایز اسپایدرمن میل دارد که جهان سینمایی مخصوص مرد عنکبوتی را خودش خلق کند و از آنسو با خرید حق و حقوق آثار اقتباسی Valiant تلاش دیگری در ساخت جهان سینمایی مخصوص به خود کرده است. در واقع به نظر می‌رسد این استودیو با توجه به موفقیت روز افزون مارول، خیلی دوست دارد که بتواند یونیورس مستقل خودش را داشته باشد و هرچند تا به امروز در این راه چندان موفق نبوده، اما قصد ندارد از تلاش خود دست بردارد.

جهان سینمایی جدید ابرقهرمانانه سونی پیرامون کمیک‌های والیانت قرار بوده با Harbinger (یک تینیجر ابرقهرمان و Faith Herbert (جزو معدود ابرقهرمان‌های تپل تاریخ کمیک‌ها) ادامه پیدا کند اما در حال حاضر با جوابی که بلادشات از سینما گرفته، این طرح در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. همچنین اساسا مشخص شد که پارامونت پیکچرز حق و حقوق Harbinger را در اختیار دارد و از آنجایی که ساخت این جهان سینمایی خیلی به این سری کمیک وابسته بود، برنامه‌های سونی بسیار به هم ریخت و این استودیو «فعلا» بلادشات را عرضه کرد تا بعد ببیند می‌تواند با این سری کمیک‌ها چه کار کند. در هر حال این اولین بار است که بر اساس کمیک‌بوک‌های Valinat یک فیلم زنده ساخته می‌شود و این شروع برای این ناشر و طرفداران داستان‌های آن، موضوع بسیار مهمی به شمار می‌رود چرا که تقریبا پس از سی سال فعالیت در این عرصه، هالیوود به سمت ابرقهرمانان این ناشر رفته است.

به شخصه دیدن یک اثر کمیک بوکی که منبع اقتباسی آن جایی به جز دی سی و مارول باشد را موضوع هیجان انگیزی می‌دانم. دیدن رقابت بین این دو ناشر و مشاهده کردن اشتباهات مکرر هر دو جناح و تکرار فرمول‌های موفقیت و عدم خلاقیت در آنها، باعث شده که تقریبا پیش از اکران هر فیلمی بتوانیم حال و هوای آن را حدس بزنیم. در میان فیلم‌های دی سی و مارول، موارد معدودی وجود دارند که از فرمول تکراری‌شان استفاده نمی‌کنند و متاسفانه این فرمول تبدیل به یک سرلوحه برای منتقدین و تماشاگران برای ارزیابی یک فیلم ابرقهرمانانه خوب دیدن شده است.

بلادشات سوژه بسیار نابی دارد و پتانسیلی که در دل داستان آن نهفته، می‌توانست به یکی از قوی‌ترین فیلمنامه‌ها تبدیل شود؛ داستان فیلم درباره یک سرباز قهار ارتش آمریکا است که پس از مرگ توسط یک شرکت فناورانه به زندگی بازگردانده می‌شود و برای این احیا، ویژگی‌های ابرقهرمانانه‌ای در او بکار گرفته می‌شود. خون این سرباز متشکل از نانوروبات‌های متعددی است که قابلیت بازیابی سریع‌السیر زخم‌های او را دارند و در واقع بلادشات (که البته در هیچ‌جای فیلم با این اسم نامیده نمی‌شود) نمی‌تواند به این راحتی‌ها بمیرد.

این سرباز از مرگ برگشته، چیزی از هویت و زندگی قبلی‌اش به یاد نمی‌آورد و کم کم یادش می‌آید که به همراه همسرش گروگان گرفته شده و او را کشته‌اند. خون انتقام چشمان او را گرفته و با فرار از شرکت فناورانه‌ای که او و چندین سرباز دیگر را با ویژگی‌های ابرقهرمانانه زنده کرده، می‌رود تا انتقام مرگ همسر خود را بگیرد. بلادشات اما خبر ندارد که تمامی این تصاویر زاییده ذهن و تخیل او هستند و الزاما با واقعیت همخوانی ندارند...

دیوید اس ویلسون، یک کارگردان فیلم اولی است که سونی وظیفه خطیر ساخت یک جهان سینمایی را به او سپرده و در این انتخاب، مرتکب اشتباه شده است. اس ویلسون برای گیمرها بیشتر شناخته شده است و کارنامه نسبتا درخشانی در این حوزه دارد (ساخت صحنه‌های سینماتیک سری هیلیو وارز و مس افکت و بایوشاک:اینفینیتی) و پیش از این اپیزود Sonnie's Edge را برای سریال Love, Death & Robots نیز کارگردانی کرده بود. او با سابقه تقریبا صفری وارد عرصه سینما شده و تنها تجربه‌اش به فیلم Avengers: Age of Ultron و در بخش جلوه‌های ویژه برمی‌گردد. اس ویلسون با این تجربه خام در عرصه فیلمسازی و از آنسو تجربه خوب در عرصه ساخت صحنه‌های سینماتیک و CGI یک فیلم اکشن تمام عیار با صحنه‌های نفس‌گیر و پر زرق و برق ساخته که روح داستان پرپتانسیلش در مابین این سکانس‌ها کشته شده است.

تقریبا در اوایل میانه فیلم است که داستان بلادشات رودست بزرگی به مخاطب می‌زند و او را درگیر یک قصه پیچیده می‌کند؛ اما این درگیری سطحی و ظاهری است و با پیشرویدر فیلم تماشاگر از پیچش داستانی که پیش آمده و اینطور هدف رفته دلگیر می‌شود. در این میان وین دیزل صرفا نقش یک سری عضله را ایفا می‌کند و بسیار تداعی کننده آرنولد دهه نود است و در واقع یکی از محرک‌های اصلی از بین برنده روح در این داستان، نقش آفرینی خنثی و بسیار بد او است. وین دیزل با اینکه شباهت ظاهری خوبی به بلادشات در کمیک‌ها دارد ولی در کل فیلم خیلی قیصروار به دنبال انتقام و کشتن است، این مشکل البته به نقص فیلمنامه هم برمی‌گردد و باید اعتراف کرد که شخصیت پردازی بسیار ضعیف حول ابرقهرمان اصلی فیلم باعث شده که وین دیزل هم نتواند معجزه‌ای کند. در حقیقت باید گفت که وین دیزل بازیگر چندان قدر و قدرتمندی نیست که بتواند به تنهایی از دل یک فیلمنامه پر از مشکل، تبدیل به برگ برنده فیلم بشود و یک تنه بار اصلی فیلم را بر دوش بکشد اما به نظر می‌رسد کارگردان بیش از حد به عضله‌های او تکیه کرده و تصمیم گرفته که یک ماشین کشتار جمعی به معنای واقعی را به تصویر بکشد، بدون آنکه به او بپردازد.

مشکل دیگری که بلاد شات دارد قدرت اوست، شخصیتی که ما در فیلم می‌بینیم به یک نوعی از سوپرمن هم قوی‌تر است و اینکه تماشاگر بتواند نگران او در میدان نبرد باشد، کار بسیار سختی است! اشتباه نکنید، بلادشات پرواز نمی‌کند و نمی‌تواند دور کره زمین بچرخد و زمان را به عقب برگرداند (اشاره به کاری که سوپرمن در فیلم سینمایی دوم سری کلاسیک خود کرد) اما اولا در برابر تمام گلوله‌ها و بمب‌ها و.. می‌تواند خودش را احیا کند و در ثانی نهایتا اگر بمیرد هم می‌تواند زنده شود. اینگونه می‌شود که وقتی او را آویزان از یک برج چند ده طبقه هم می‌بینیم، چندان نگرانش نیستیم و می‌دانیم در نهایت آقای عضله بازآید به میدان!

جدا از مشکلات این ابرقهرمان، باید به آنتاگونیست فیلم اشاره کرد که در یک حرکت لکس لوثر طوری می‌خواهد یک دانشمند نابفه باشد، بدون قدرت خاصی ولی متاسفانه این دانشمند هم نمی‌تواند یک نقش منفی تمام عیار برای فیلم باشد. او نه جنون کافی دارد و نه ترس و وحشتی می‌آفریند؛ صرفا مانند شریدر (نقش منفی لاکپشت‌های نینجا) یک سری نوچه با ویژگی‌های خاص دارد که اولا تعدادشان کم است و در ثانی در برابر بلادشات حرف خاصی برای گفتن ندارند. در این بین برخی از آنها مانند دختری که می‌تواند نفس خود را در زیر آب و یا مواد شیمیایی تا بی‌نهایت نگه دارد هم پتانسیل از دست رفته دیگری است که با کمترین اهمیت در این اثر به نمایش در آمده است.

اما همانطور که در چند پاراگراف قبل‌تر گفتم، بلادشات یک اکشن تمام عیار و فی‌الواقع یک پاپ‌کورن بسیار داغ است. هرچه اس ویلسون در ساخت درام فیلم خود و عمق بخشیدن به کاراکترهای فیلمش ضعیف عمل کرده، توانسته در صحنه‌های اکشن این نقصان را جبران کند. او پتانسیل اصلی سوژه فیلم خود را حیف و میل کرده و با تجربه کم خود در فیلمسازی، ناشی بازی در آورده است اما از آنسو توانسته با تمسک جویی به مهارت بی‌نظیر خود در خلق لحظات نفس‌گیر و دیدنی، شعله اکشن فیلم خود را زیاد کند و کاری کند که زبانه‌های این آتش بزرگ بتوانند مشکلات فیلم را در برابر چشمان تماشاگر بسوزانند و کوچک‌تر بسازند.

بلادشات با داشتن ویژگی بازیابی کامل خود (وام گرفته از ولورین اما به راه و روشی مدرن) و حس انتقام‌جویی و آدمکشی بی‌رحمانه خود با اسانس طنز (یادآور پانیشر) و البته لات بازی‌هایش (که برای ما ایرانیان حکم قیصر خان را دارد) قهرمان کاغذی دوست داشتنی می‌شود که دقیقا تداعی کننده یک آرنولد دهه نودی است که این بار در جلوه‌های ویژه پیشرفته‌ای محصور شده است. از این حیث طرفداران فیلم‌های اکشن بزن بهادری می‌توانند شاهد یک اثر مدرنیزه شدن این سبک فیلم‌ها باشند و بی‌خیال افکار لجام گسیخته و مشکلات عدیده فیلمنامه بشوند. بلادشات یک پلیس آهنی خفن‌تر است که بعد از مرگش می‌خواهد عالم و آدم را بکشد و از آنها انتقام بگیرد و برای این کار، روش‌های جذابی را با توجه به ویژگی‌هایش در نظر می‌گیرد، از یک اکشن پاپ‌کورنی دیگر چه می‌خواهید؟

بلادشات می‌توانست به جای یک اکشن صرف، یک فیلم با ویژگی‌های بارزتری بشود و تصور می‌کنم که برفرض اگر این سوژه به دستان یک کارگردان انیمه‌ساز مانند Katsuhiro Otomo (سازنده آکیرا) قرار می‌گرفت، شاهد جاری شدن فلسفه‌ای جذاب در بطن صحنه‌های اکشن فیلم بودیم. بلادشات حالا بنا به دلایل متعددی از اینکه به این سمت و سو برود حذر کرده و در واقع تلاش خود را کرده تا بیشتر شبیه به فیلم‌های ابرقهرمانی رایج (مانند آثار مارول) بشود و در این بین با داشتن خشونت‌هایی (به مراتب کمتر از دنیای تاریک دی سی) خودش را کمی تا قسمتی به جهان دی سی نیز شبیه بسازد. این معلق ماندن و بلاتکلیفی بلادشات در کنار تصمیم‌های غلطی که در فیلمنامه پدید آمده، باعث شده که فیلم از موفقیت اصلی خود باز بماند و حالا یک فیلم گذرا برای به هیجان در آوردن آدرنالین خون برای صد دقیقه بشود و بس.

پی‌نوشت: در همان دقایق آغازین فیلم، سرباز آمریکایی ما با حضور در کنیا، در مقابل تروریست‌ها سر در می‌آورد و نکته جالب توجه اینکه که یکی از این افراد به زبان فارسی با یک گربه صحبت می‌کند. با اینکه در ادامه فیلم هیچ صحبتی مبنی بر هویت این سربازان فارسی زبان در کنیا نمی‌شود اما به نظر می‌‌رسد اشاره فیلم به شایعات مطرح شده در رسانه‌های آمریکایی بر حمایت ایران از گروه الشباب است، ادعایی که حضور آن در فیلمی که هیچ رنگ و بویی از سیاست ندارد واقعا بی‌معناست!