جستجو در سایت

1400/08/21 00:00

تجسم اسلام در سینما

تجسم اسلام در سینما

نقد فیلم الرساله


به نام خدا


الرساله، فیلمی که شاید هيچگاه از خاطره ی جهان سینما و سینمای عرب پاک نمیشود. ابرشاهکاری هنری که اسلام حقیقی در تارو پود فرم و حتی تکنیک فیلم نهفته شده. فیلمی که با مخاطب جهانی سروکار دارد و برایش مهم نیست چه کس با چه رنگ و عقیده ای به تماشایش نشسته. الرساله ی مصطفی عقاد فیلمی است سرپا، قَدَر و عاری از حس و حال انسانی.

مصطفی عقاد، فیلمسازی از جهان اسلام، که سالهای زیادی در آمریکا تحصیل و کار کرده. عقاد دستیار اول کارگردان های بزرگی چون پکین پا بوده و با کسانی چون جان کارپنتر کار کرده.  عقاد  شاید  تنها شخصیتی در تاریخ  سینماست که در ساخت فیلمش به کسی باج نمی‌دهد. کسی که الرساله اش از درون باور ها، سلوک و زندگی شخصی وی بیرون آمده. داستان زندگی پیامبر اسلام، تنها با منبع قرآن. عقاد به کشور و به دینش تعهد عمیقی دارد. شاید به تصویر کشیدن اسلام با هنر هفتم قبل از عقاد غیر ممکن بود، اما پس از او ورق برگشت. تخصص، سلوک، تعهد و باور قلبی عقاد، دستمایه ی ساخت اثری از زندگی پیامبر اسلام شد. اثری که شاید کامل ترین در نوع خود باشد. فیلمی مهم که حتی وجه اسمیه آن قابل بحث است.


وجه اسمیه :الرساله. به عربی نامه یا پیغام و یا واژه ی بهتر(رسالت). نام فیلم گویای کاری است که آن را به بهترین شکل انجام می‌دهد. رسالت اسلام، رسالتی که شاید سینما در طی تمام این سالها از بازتاب آن عاجز بوده. چیزی که به فیلم وجه تمیُز خاصی می‌دهد،در وهله ی اول نام آن است. نام فیلم نه شخص خاصی (محمد) است و نه رویداد خاصی. نام فیلم(رسالت) دقیقا همان چیزی است که در جهان در حال فروپاشی است.رسالت،تنها چیزی است که وجود آن، از تعصبات قومی قبیله ای یا نژادی عبور کرده و اجازه ی جهانی شدن را به یک فرهنگ می‌دهد. اسلام، رسالتی انسانی دارد که آن را در جهان پراکنده کرد. هر چه آن رسالت کمرنگ تر شود، اصل قضیه نیز رمق خود را از دست می‌دهد.


از وجه اسمیه فیلم گذر ميکنيم و شاهکار عقاد را پلان به پلان بررسی خواهیم کرد و در خواهیم یافت که چرا این اثر، فیلمی زنده، مستقل، اتونوم و گویا است و اصلا چرا هنر است.

_پرده ی اول نمایان می‌شود. در لانگ شات، سه سواره دیده می‌شوند که نامه (رسالت) می‌برند. آنان، پیک هایی اند محمد برای تبلیغ اسلام به سه گوشه ی کره فرستاده. صحنه‌ای که گویا انتهای داستان و قضیه است، اما ابتدای آن است. مخاطب مسلمان، داستان را از ابتدا تا انتها و حتی با جزئیات می‌داند. این بدان معناست که احساسی پیشینی در وی وجود داشته و فیلم در بهترین حالت میتواند آن را بربینگیزد. اما ابدا اینطور نیست. در الرساله، قاعدتاً داستان(چه) نزد مخاطب محفوظ است. پس برای اینکه هنر خلق شود و تاثیر بگذارد، چگونگی(فرم) روایت مهم است. فیلمی که از همین سکانس ابتدایی خود، بحث برانگیز و قابل بررسی است. نمای اول، شبیه به یک رویا است. چیزی که در تحت عنوان رویا اینجا وجود دارد، اسلوموشن و بازی های سینمای معجزه گر یهود نیست، بلکه فرم شخصی عقاد است. بک گراند تصاویر ابتدایی سکانس اول همگی در حالت فلو اند و موسیقی بومی شده ی موریس  ژار بزرگ، سوار بر آن از حالت فلو خارج میشود. در نمای لانگ شات آخر در این سکانس، تصاویر واضح و به حالت فوکوس در آمده و سه سواره از هم جدا می‌شوند. کات نمای اول، دوم و سوم به نمای آخر به همین ترتیبی که گفته شد، ایجاد حسی تعینی را آغاز میکنند. حس آغاز یک اتفاق بزرگ و جریانی که با یک رساله کامل می‌شود. سه سوار، به سه نقطه ی مختلف کره ی خاکی سفر کرده اند و رسالت اسلام را به آنان معرفی میکنند.


_بلافاصله پس از این سکانس، به ظاهر یک فلش بک اتفاق می‌افتد. اما باطناً این امر فلش فوروارد است. اتفاقات ادامه، ذهنیات نیمه انتزاعی/نیمه انضمامی مخاطب است دوران صدر اسلام است. وقایع مهمی که به بهترین شکل در یک فیلم 3 ساعته با الگویی فرمیک چیده شدند. با این فلش فوروارد، ما در مکه هستیم. زمانی که پیامبر دعوت مخفیانه خود را آغاز کرده بود. در امریکا، برای ساخت اثر بودجه ای به عقاد ندادند. یکی از دلایل این امر اشکالی بود که از ترسیم پیامبر گرفته بودند. به دلیل احترام به شخص پیامبر، عقاد سکانس های مربوطه به وی را در حالت pov فیلمبرداری کرد. گویا دوربین چشم پیامبر است. در سنت سینمای امریکا به تصویر نکشیدن پروتاگونیست و قهرمان، قابل قبول نیست؛زیرا معتقد اند شخصیت وی ساخته نمی‌شود اما عقاد کاری میکند که مخاطب، نه تنها بی کسی پیامبر، بلکه عطر و بوی وی را حس کند. این امر صرفاً با یک pov و یک موسیقی بسیار محلی و بومی ژار که تم مخصوص پیامبر است ممکن می‌شود. دلیل ساخته شدن شخصیت عقاد، این است که وی دو سر تضاد را در فیلم به یک اندازه ترسیم می‌کند. کاری که اکثر فيلمسازان جهان در فیلمهای تاریخی بلد نیستند. عقاد، نه پروتاگونیست را آنقدر ضعیف می‌کند و نه آنتاگونیست را قوی. یکی دو شخصیت سمپات برای ما می‌سازد و سر دیگر را تیپولوژی وار، اما قوی و قَدَر( به خصوص خالد) باقی می‌گذارد. شخصیت و خصائص پیامبر در طول و امتداد اثر گنجانده شده و در واقع تیپ های اسلامی، هر کدام تکه ای از کسی هستند که نه فرای انسان است و نه پایین تر از بت پرستان. کسی که  از میان خود آن بت پرستان است. کسی که در سکانس آزار و اذیت های مردم، برای مخاطبان بدون دیدن وی، حس همزاد پنداری را میسازد، نه اینکه بر بینگیزد.


_دعوت مخفیانه پیامبر، اکنون در مکه، در شهری که بت پرستان آنرا پاتوق خود کرده اند به پایان می‌رسد. حالا موقع دعوت آشکار است. پیروان پیامبر که عمدتاً جوانان هستند، در مکه شورش کرده و به بیرون می‌ریزند. آنان سعی دارند به کعبه نزديک شوند که توسط مردم و سربازان مورد آزار قرار می‌گیرند. پیامبر روی زمین افتاده، دوباره یک pov و یک ژار دیگر، حسی را بر می‌انگیزد و ناگهان یکی داد می‌زند که حمزه آمد! عموی پیامبر، شاید تنها حامی و یار وی قبل از پیروان و بعد از والدینش است. کسی که وقتی بک گراند فلو و آفتاب تیز از پشت سرش نمایان می‌شود، حس ورود شیری به میدان را به انسان نشان می‌دهد. با ورود آنتونی کویین(حمزه)، بر تن افراد رعشه می‌افتد. کسی توان درگیری با وی را ندارد. حمزه، شخصیت دوم عقاد پس از پیامبر است و نقطه ی مقابلش (هند یا همان ایرنه پاپاس) به خوبی وی تیپبکال جلوه می‌کند.

فیلم، چیز هایی را در 50 سال پیش می‌فهمید که فیلمسازان امروزه ی ما هنوز هم نمیفهمند. یکی از این چیز ها این است که امر قدسی غیر ابژکتیو است! یعنی سینمای دینی و نور پرداز یا سینمای معجزه گر، سینمای یهودی است که عقاد در امریکا به آن باج نمی‌دهد، دلی مجید مجیدی در ایران خودمان به آنها باج می‌دهد. در یک مدیوم ذاتاً ابژکتیو، نمیتوان امر قدسی مثل معجزه را ترسیم یا به قول خودشان بازنمایی کرد. ای کار خودآگاه یا ناخودآگاه، ذهنیت مخاطب نسبت به پدیده ی معجزه را به هم ریخته و به ساختار خود اثر لطمه می‌زند. عقاد حدود این کار را نیز میداند و فیلمهایی میسازد که گرچه 60 سال قدمت داشته باشند، اما به شدت مدرن و امروزی اند و همین الان و همین امروز با حس مخاطب کار می‌کنند.


_وقایع و اتفاقات فیلم، از شهادت سمیه تا آزادی بلال، همگی دارای اهمیت اند و برخی را باید پلان و پلان برسی کرد تا به عظمت میزانسن عقاد پی برد. عظمتی که حتی علی (ع) را در یکی دو نمای شمشیر ذوالفقار برای  مخاطبش میسازد و می‌شناساند. يکی از این سکانس های تاثیر گذار، فرار نزد پادشاه حبشه است. جایی که پادشاهی مسیحی، عادل و بخشنده دارد و به آزادی دینی معتقد است. یکی از اصحاب ابوسفیان، دوست صمیمی شاه حبشه است و سعی دارد وی را متقاعد کند تا یاران اسلام را بیرون کند. سکانسی فوق العاده که عاری از سینماست. در این سکانس سه محور کلی ایجاد می‌شود و دوربین بر پایه  ی این سه محور عمل می‌کند. یکی پادشاه، یکی یاران اسلام و دیگری رفیق بت پرست پادشاه. کشمکش بین عقاید راجع به مسیح که فاصله ی کمی (به اندازه یک خط باریک) با هم هم دارند، و پافشاری آنتاگونیست این صحنه، ناخودآگاه روی نهاد انسان نشسته و بیش از پیش مخاطب را به کلیت رساله،،سمپات میکند.

دیگر سکانس قابل توجه، سکانسی ورود پیامبر به مدینه، و سکنا گذیدن وی در آنجاست. جایی که pov دیگر از پیامبر نیست و از شتر وی است. به همین دلیل دوربین بالا و پایین میشود، این دوباره از رسالت های دوربین سر دست و یا pov است که فیلسازان متوجه آن نیستند. ما به جز اندکی نمای نقطه ی دید، تصویری از نگاه پیامبر و یا خود وی، به مثابه ی دیگر اشخاص نداریم، اما عیناً حضور وی را در تک تک لحظات حس و تجربه میکنیم. این یعنی فرم*

عقاد نه تنها به کسی باج نمی‌دهد، بلکه رسالت اصلی اش از ساخت رساله،حل  اختلافات میان ادیان مختلف در جهان و حل اختلافات دو فرقه ی شیعه و سنی در اسلام است. چیزی که از تجربه و زیست شخصی وی سرچشمه می‌گیرد. موسیقی موریس ژار از  خود متن گرفته شده و بازی هیچ کدام از بازیگران مسیحی یا...، مسیحی نمی‌شود. حتی بازی بازیگران جوان مسیحی، تا حدودی به مرز ضد اسلامیزه شدن می‌رسد اما از آن گذر نمی‌کند. از معمر قذافی سرمایه ای می‌گیرد ولی خود را برای نظام استودیویی مقهور  نمیکند و نتیجتاً فیلمی می‌سازد که از تکنیک، فرم و صدق نفسانی اش گرفته شده.


_وقتی عقاد توسط بمب گذاری القاعده می‌میرد، عمر هنری اش توسط همان چیزی به پایان میرسد که سالها صرف جنگیدن با آن بود. آن چیز تعصبات است. تعصبات قومی قبیله ای یا دینی که عقاد از وجود آنها احساس خطر کرد، در تقابل با آنها هنر خلق کرد و با همان تعصبات (القاعده) کشته شد. تولدی در اسلام، زیستی در اسلام و مرگی در راه اسلام. با این تفاسیر، فیلم محمد رسول الله مجید مجیدی، در بهترین حالت ماقبل مبتذل است. چیزی که عقاد و سینمای اسلامی حقیقی را کشت، همان چیزی است که برای مخاطبان سینمای ایران، فیلمی بی ارزش را ارزشمند جلوه می‌دهد. تعصباب کورکورانه ی انسان. عقاد، شخصیتی مهم و تأثیر گذار در تاریخ سینما است. کسی که تا سینما زنده است، او نیز زنده میباشد.


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط