جستجو در سایت

1401/08/27 00:00

سخنرانی ژنرال

سخنرانی ژنرال

  

آمستردام به کارگردانی دیوید اُ راسل فیلمی به غایت هنرمندانه است که روش جذب مخاطب جدی سینما را خوب یاد گرفته. مولف در این فیلم پرستاره همه‌کاره و هیچ‌کاره است. کریستین بل، تیلور سوئیفت، مارگو رابی و رابرت دنیرو قطعا ضامن دیده شدن یک اثر سینمایی هستند؛ حال در نظر بگیرید که قصه، مسئله روز هالیوود و احیانا جهان باشد. سینما محفلی برای مناقشه ایده‌هاست؛ سینمایی که ایده را به شکل باورپذیر به سمع و بصر مخاطب نرساند اساسا کاربرد رسانه‌ای ندارد. در این مهم که سینمایی «آمستردام» رسانه را بلد است هیچ شکی نیست اما باید پنداشت که هدف از قصه‌گویی در مقیاس سینما چیست؟ باید به این نکته اشاره کنم که سینمایی «آمستردام» علاوه برآنکه خوب می‌داند چگونه جذابیت ایجاد کند، در قصه‌گویی بی‌نظیر است.

*معمای کمدی

معمایی که به واسطه کمدی تعریف می‌شود میزان نفوذ و باورپذیری بیشتری پیدا خواهد کرد. آنچه به واسطه ژانر کمدی در «رویای شب نیمه تابستان» شکسپیر رخ می‌دهد به مراتب جذاب‌تر و نافذتر از «هملت» است. اگرچه «هملت» مانند قرآن در ادبیات نمایشی است اما چرایی در زبان کمدی نیازی به حاشیه پردازی و بازی با کلمات ندارد و صراحتا آنچه را دغدغه‌مند است ایراد می‌کند. «آمستردا» قبل از آنکه معمایش را طرح کند به شوخی با بیننده می‌پردازد. جراحت دکتر برت و وودزمن و چگونگی پرستاری والری از این دو شکل عجیبی از مجروحان جنگی به جای می‌گذارد که اتفاقا بیشترین تاثیر را دارد. از سوی دیگر دکتر برت، کریستین بل، خود شخصیتی غیرقابل باور است. جراحتش بر روی صورت، چگونگی ترمیم بافت‌های خود و دیگران و چشم مصنوعی مسخره‌ای که استفاده می‌کند. ملاقات با رابرت دنیرو که نقش یک ژنرال انسان دوستِ وطن پرست را بازی می‌کند همه دارایی این فیلم است. تا سرحد ملاقات با جادوگر این قرار تعلیق داده می‌شود. به عنوان مثال: شکلی که لیبی ووز با بازی آنیا تیلور جوی از رشادت و مردانگی او تعریف می‌کند، اما هنگامی که با او مواجه می‌شویم یک بیننده جدی سینما با خود می‌گوید: این که دنیرو خودمونه. کمدی میزان همذات‌پنداری مخاطب را ناخودآگاه در بیننده افزایش خواهد داد. مانند رابطه احساسی که میان والری و هارولد ایجاد می‌شود. از نگاهی دیگر معمای فیلم، کمیته 5 نفره، نیم رخ‌هایی که از هر طرف بنگری تورا نگاه می‌کنند، چگونگی قتل الیزابت میکینز که در عین حال به طرز وحشتناکی صورت گرفته و تا حد زیادی کمدی است و... جذابیت بلاشکی در قصه‌گویی ایجاد کرده که بی‌تردید می‌توان نقطه قوت آن را مراسم سخنرانی ژنرال و چگونگی سوء قصد به جان او عنوان کرد. 

*هنر سینما

سینما مدرن‌ترین شکل اندیشه به فرهنگ است. اگر «آمستردام» را صرفا یک اثر تاریخی در نظر بگیریم که روی کاغذ انتشار یافته از میزان جذابیت آن به مراتب کاسته‌ایم. علاوه‌بر آنکه میزان بالایی از جذابیت بصری آن مدیون ستاره‌های فیلم است، متد فیلم‌برداری و همچنین ایجاد فضایی هنری، که در تیتراژ پایانی اثر آشکارا بروز پیدا می‌کند، افزاینده جاذبه اثر است. هنر به معنای عام کلمه درباره بسیاری از آثار سینمایی صدق می‌کند اما «آمستردام» یا «بلوند» شکل مدرنی از هنر را بروز داده‌اند که در نوع خود بی‌نظیراند. فاصله مدرنیته و پست‌مردن در آثار هنری در حال از بین رفتن است نه آنکه تعریف این دو تغییر کند اما به طور جد میزان تاثیرگذاری‌شان در حال برابر شدن است و این موضوع هم مثبت است هم منفی. برای نمونه اگر: «صید قزل آلا در آمریکا» نوشته ریچارد براتگیان را یک اثر پست مدرن بدانیم قطعا باید فیلم «آمستردام» اُ راسل را هم پست‌مدرن بر شماریم. اما هردوی این آثار از نظر من مدرن هستند چرا که تنها یک قدم جلوتر از مخاطبان خود فکر کرده‌اند. مشخصا در فیلم مذکور آنچه اهمیت پیدا می‌کند کشف معما از دل روایتی وایلدر گونه است که نه آن زبان تند و کنایه آمیز «بعضی‌ها داغش رو دوست دارند» را دارد و نه صراحت بیان در «ایرما خوشگله». مولف در «آمستردام» سعی می‎‌کند شبیه خودش رفتار کند و در این میان نگاهی به تاریخ می‌اندازد که سوژه‌ای از دستش نرود. کمیته 5 نفره که در ابتدا 4 نفر بوده‌اند و به تعبیری 1+4 هستند کجای معمای کشف نشده قرار دارند؟ عالم سینما شکل کاریزماتیک قصه است. «مسیر سبز» داستان کوتاهی از استفن کینگ است که فرانک دارابونت به گونه‌ای آن را به تصویر کشیده که این ماجرای بلند حتی لحظه‌ای از اهمیتش کاسته نشود. وجود دنیرو در فیلم مورد بحث من را ناخودآگاه به یاد جک لمون انداخت مثلا وقتی که اُبهتش تنها برای لیبی ووز جذاب است و حتی در سکانس‌های بعد آن سه نفر حاضر نیستند به او بگویند ژنرال. آنچه مسلم است چنین آثاری را در یک یادداشت روزنامه‌ای نمی‌توان به طور کامل مورد بررسی قرار داد اما توصیه می‌کنم فیلم پرجاذبه و پرهیجان «آمستردام» را ببینید نه به خاطر ستاره‌هایش بلکه به خاطر ساختار عجیب در قصه‌گویی.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی