جستجو در سایت

1400/11/16 00:00

بچه گربه ای که در لجن‌زار زندگی می‌کند

بچه گربه ای که در لجن‌زار زندگی می‌کند

ما اول فیلم با فضایی زیبا طرف هستیم و حس و حال خوبی رو به ما منتقل میکنه درست تا زمانی که وارد جریان ابتدایی فیلم نشیم اون بخش از وجود کاراکتر زن فیلم هست که با وارد شدن به قصه رنگ فیلم تغییر میکند. ما از اول همراه کاراکتر زن هستیم، حس می‌کنیم به اون محیط تعلق نداریم و همین باعث میشه به یک شخص به ظاهر متفاوت اعتماد کنیم چون محیط ما پراز آدم های یکنواخت هست. دقیقا زمانی که احساس ضعف کردی باید تاوانش رو بدی.

تا نیمه‌های فیلم ما فکر میکنیم با یک کلیشه عاشقانه طرف هستیم و البته حدس هایی هم می‌زنیم ولی از یک جایی به بعدبرای ما جدی میشه و تقریبا هرچی باور توی ذهنمون بود رو خراب میکنه همینطور برای کاراکتر زن که متوجه خراب شدن رویاهاش میشه...

فیلم، صحنه ها و کنایه های جالبی داشت و برای من بیش از هرچیزی یادآور این بود که محیطی که زندگی در اون جریان داره توی اکثر فعالیت های انسان تاثیرگذاره و گاهی باعث رشد و گاهی هم باعث نابودی میشه.

تا آخر فیلم تلاش میکردی که به عشق امید داشته باشی و ازخود گذشتگی ببینی حتی با این که فیلم رفته رفته سعی داشت تورو ناامید کنه و با موسیقی متن، تونست اینکارو انجام بده و حس رو منتقل کنه.

فیلم سیاه و سفید نیست و مستقیم درد رو به صورتت نمیکوبونه و این از نکات خوب فیلم بود البته بازی بازیگران مخصوصا خانم ایزدیار خیلی به این جریان کمک کرد و باعث شد تا تیتراژ پایان فیلم همراه اون باشی.