تک اُفتاده؛ نگاهی به کارنامه و شمایل اُرسن ولز

نمیتوان به شناخت درستی از اُرسن وز رسید مگر این که نگاهی به زندگی پرماجرایش بیاندازیم. زندگی که سراسر مبارزه و تلاش برای مستقل ماندن بود. او در دورانی تلاش کرد مستقل بماند که هالیوود از کارگزاران هنری که در آن سیستم فعالیت میکردند تنها انتظار داشت کارمندهای خوبی باشند. بیایند فیلمهایشان را بسازند یا بازی کنند به مردم احساس خوبی بدهند و بدون دردسر بروند سر پروژه بعدی. اما اُرسن ولز هر چه بود کارمند نبود. نمیخواست اینطور باشد و هزینهاش را هم پرداخت.
اُرسن ولز؛ فیلمساز مستقل علیه سیستم استودیویی هالیوود
او دوست داشت مستقل باشد و خودش تسلط کاملی بر تک تک اجزای فیلمهایش داشته باشد. باید اعتراف کرد که نبوغ کافی برای این کار را هم داشت. این میل به مستقل بودن باعث شد تا به استودیوها در بیاُفتد. به آنها حمله کند و درگیریهایی به وجود بیاورد. درگیریهایی که او را تبدیل کرد به پسر بد هالیوود. برای همین هم استودیوها جوابش را خیلی زود دادند. اجازه ندادند فیلم دومش یعنی «اَمبرسونهای باشکوه» را آنطور که دوست داشت تکمیل کند. آن را از دستش بیرون کشیدند و تبدیلش کردند به فیلمی بیخاصیت. جنگ بیپایان اُرسن نابغه با استودیوها نتیجه خوبی نداشت. نتیجه جنگ او با ساختاری که او را پرورش داده بود این شد که او نتوانست از ده درصد نبوغ خودش هم استفاده کند و از شاهکاری که در همان گام اول خلق کرده بود فراتر برود.
لجبازیهای اُرسن ولز جای خود، اما بخش زیادی از نابودی و سقوط اُرسن ولز به خاطر «همشهری کین» لعنتی است. هیچ کارگردانی در تاریخ سینما نتوانسته فیلم اولی به این مهمی بسازد. فیلمی که هم در روایت داستانش (با آن فلاش بکهای متعدد، دیالوگهای نیش دار و شخصیت پردازی روانکاوانه) نامتعارف عمل کرد، هم با استفاده از تکنیکهای بدیع (عمق میدانهای مشهور گرگ تولند در این فیلم را هیچ کس فراموش نخواهد کرد) تاریخ سینما را ورق زد و هم به مهم ترین چهره رسانهای آن دوران یعنی ویلیام رندلف هرست حمله کرد و جنجال زیادی به پا کرد.
«همشهری کین»؛ شاهکار سینما یا آغاز سقوط اُرسن ولز؟
فیلمی که اُسکار بهترین فیلمنامه را هم برد و توانست نام جوان 25 سالهای که پیش از این فیلم با نمایش رادیویی «جنگ دنیاها» غوغا به پا کرده بود جاودانه کند. شاید اگر ولز در آن ساختار سنتی و فرموله شده دهه چهل هالیوود به جای «همشهری کین» فیلم کوچک تری ساخته بود انقدر تحت فشار قرار نمیگرفت و میتوانست طی یک روند تدریجی و در چند سال بعد شاهکارهای خودش را بسازد. اما «همشهری کین» کاری کرد که ولز تبدیل شود به تیتر اول روزنامهها. تبدیل شود به یک نابغه هالیوودی. عناوینی که میتواند مردهای پخته را هم از پای درآورد چه برسد جوان خامی که تازه در اول راه فیلمسازی خود قرار دارد.
وقتی به مجموع فعالیتهای ولز نگاه میکنیم متوجه میشویم کارنامه کاری بسیار نامنسجمی دارد. چند بازی درخشان و یکی دو فیلم خوب سینمایی برازنده مردی نیست که در همان فیلم اولش (فارغ از این که فیلم را دوست داریم یا نه) تمام مرزهای سینما را پشت سر گذاشته است. او نتوانست مانند سایر غولهای هالیوودی (فورد، هیچکاک، وایلدر، وایلر و کاپرا) با ساختار بیش از حد فرموله آن دوران سینمای آمریکا کنار بیاید. نتوانست خودش را با خواست و نیاز استودیوها تطبیق دهد. برای همین مجبور شد برای گذران زندگی دست به هر کاری بزند.
در فیلمها تبلیغاتی و سطح پایین بازی کند، به کارهای حاشیهای در استودیوها بپردازد و چند تایی فیلم بد بسازد. حالا او را با آن هیکل فربه در میان سالی به خاطر میآوریم. با حضور گاه و بیگاهش در فیلمهای مختلف. حضوری که گاهی درخشان بود (مثل مرد سوم و تابستان گرم و طولانی) و در اکثر اوقات بی ثمر. هالیوود ولز را نابود کرد. همان بلایی را سر او آورد که بر سر چارلز فاستر کین در «همشهری کین» آمد. برای کسانی که سینمای متفاوت را دوست دارند زندگی اُرسن ولز سراسر حسرت است.
مردی که فیلمهایش پر بود از لحظات درخشانی که بیانگر نبوغ سازندهاش بود (مثل پلان سکانس استثنایی ابتدایی نشانی از شر) اما هیچ گاه این فیلمها تبدیل به آثار درجه یکی نشدند که شایسته نبوغ ولز باشند. ولز یک جدا اُفتاده هالیوودی بود. مردی تنها که قربانی سیستمی شد که او را به پرواز درآورده بود. مردی که نه خودش توان درک نبوغش را داشت نه هالیوود. مردی که زندگیاش به جای غرور و افتخار حسرت بود و حسرت.
نویسنده : مازیار وکیلی