نقد و بررسی فیلم استیو (Steve) با بازی کیلین مورفی | سطحی نگری علیه تمامیت خواهی

اختصاصی سلام سینما - مهران صفرخانی: تیم میلانتس اغلب به سراغ سوژههایی بزرگ و لقمههای گلوگیر میرود. در فیلمهای او - به خصوص دو فیلم آخرش «چیزهای کوچک اینچنینی» و «استیو» - غالبا با پلاتهایی چندلایه و فشرده روبهرو هستیم که ظرفیتهای دراماتیک و تماتیک آنها فراتر از مدیوم یک فیلم بلند سینمایی است، در نتیجه او در مقام کارگردان در پرداخت به ایدههای داستانی خود در قالب یک فیلم بلند سینمایی اغلب گرفتار محدودیتهای ساختاری بوده است. میلانتس جهانهایی را طرحریزی میکند با خطوط داستانی متعدد که شخصیتهای آنها با بحرانهای درونی و بیرونی جدی روبهرو هستند. همینها به خودی خود آثار او را بیش از پیش نیازمند شخصیتپردازی و داستانپردازی سر صبر و حوصله کرده است. به عبارتی دیگر اگر چنین روایتهایی بخواهد در قالب یک فیلم بلند به انسجامی مطلوب و کافی دست پیدا کند باید به مقدار کافی زمان دراماتیک در آن فیلم وجود داشته باشد تا موقعیتهایش ساخته شوند، شخصیتهای آن شکل بگیرند و شبکه ارتباطی درون متنی منسجمی میان آن شخصیتها برقرار گردد.
بیشتر بخوانید:
نقد فیلم Steve: درامی تلخ با بازی درخشان کیلین مورفی
همانطور که گفته شد، تازهترین فیلم میلانتس، «استیو»، نیز با همین مشکل مواجه است. مدت زمان فیلم حدود نود دقیقه است، در شرایطی که زمان دراماتیک آن تنها یک روز و زمان داستانی آن چند سال را دربرمیگیرد. چند سالی که پیش از شروع زمان دراماتیک وجود داشته است و انباشتگی روایی و احساسی برخاسته از آن باید در شروع روایت در شخصیتها وجود داشته باشد. جدای از این حاضر بودن انباشتگی در ابتدا، این مدت زمان باید تبدیل به تجربه زیسته شخصیتها شده و به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، بر روی همه کنشهای آنها در طول زمان دراماتیک تاثیرگذار باشد.
از همزمانی باورناپذیر تا خودکشی ناگهانی!
در فیلم میلانتس، شخصیت استیو (کیلین مورفی) علاوه بر آنکه سرپرست و معلم مرکز بازپروری نوجوانان است، بار ناشی از ترومای پس از حادثهای را که سالها پیش در آن مقصر بوده را نیز به دوش میکشد. او متاثر از این بار روانی، با اعتیاد دست و پنجه نرم میکند اما آنچه گفته شد علیرغم پتانسیل دراماتیک قدرتمندی که دارد، تنها مسئله استیو در طول فیلم نیست. او علاوه بر آنکه باید نوجوانان بزهکار تحت سرپرستیاش در مدرسه را در روزی که تیم مستندساز برای ساخت فیلمی به آنجا آمده اداره کند، باید حواسش به تیم مستندسازی نیز باشد که حریم این نوجوانان را نقض نکنند. در عین حال باید در مدت زمان همین یک روز با خبر تعطیلی همیشگی مرکز تحت سرپرستیاش کناربیاید و تلاش کند سیاستمداری که برای تبلیغات انتخاباتی خود به مدرسه آمده، در مواجهه با جو متشنج و پرتنش آنجا با مشکلی جدی روبرو نشود. به اینها اضافه کنیم، نوجوان افسردهای را که عدل در همان روز از سوی خانوادهاش طرد میشود و همین باعث میشود تصمیمش به خودکشی را عملی کند. دقیقا در پایان همان روز! البته که این تصمیم را عملی نمیکند و ما در جایگاه مخاطب نیز متوجه نمیشویم چرا از تصمیمش منصرف شد همانطور که نفهمیدیم این شخصیت بی آنکه از منظر دراماتیک به نقطه پایانی حیات خود در روایت برسد، چگونه یک دفعه تصمیم به خودکشی گرفت!
در واقع شاید بتوان زمان دراماتیک یک روزه را در نود دقیقه برای مخاطب تصویر کرد اما با تکیه بر آنچه تاکنون گفته شد، زمان داستانی در «استیو» آنقدر طولانی است و به قدری مواد و مصالح و خطوط داستانی و شخصیت در دل خود دارد که غیرممکن به نظر میرسد بتوان آن را در زمان دراماتیکی به اندازه یک روز فشرده ساخت. در «استیو» فاصله میان زمان دراماتیک و زمان داستانی به قدری زیاد است و به قدری تعدد نقطه دید و شخصیت وجود دارد که برای شکل گیری و پرداخت مطلوب و هرچه بهتر موقعیتها، شخصیتها، روابط انسانی و پیشبرد روایت نیاز است حداکثر فشرده سازی با نهایت ظرافت انجام گیرد.
شخصیتپردازی سطحی و روابط گسسته
اما فشردگی ساختاری که اکنون در فیلم با آن روبرو هستیم، حاصلی جز سطحیشدن شخصیتپردازی و گسست در شبکه روابط میان شخصیتها نداشته است. به شکلی که ما در طول فیلم مدام میان خطوط داستانی و همراهی با شخصیتهای مختلف دست به دست میشویم.
نمیدانیم روایت قرار است درباره مردی باشد که با ترومای پس از حادثه دستوپنجه نرم میکند؟ یا درباره مدیری که در یک روز سخت باید بحرانهای مرکز بازپروری را سامان دهد؟ آیا فیلم بر رابطه استیو و یکی از نوجوانان خاص فیلم متمرکز است؟ یا بر ورود فیلمسازان مستندی که به حریم این نهاد پا گذاشتهاند؟
در کنار اینها، سیاستمداری وارد داستان میشود که در میانهی فیلم برای جمعآوری رأی حضور مییابد و بیهیچ نقش روایی مشخصی ناپدید میشود. مجموعهی این خردهپیرنگها در قالب یک روز واحد از نظر منطق دراماتیک، به هیچ عنوان شکل نگرفته و باورپذیر نمیشوند. تحولی هم در شخصیتها صورت نمیگیرد و حتی گرهگشاییهای روایت نیز به شکل مناسب انجام نمیشوند.

موقعیتهای پرتنش، بدون پیوند درونی
آنچه در «استیو» با آن مواجه هستیم مجموعهای از موقعیتهای پرتنش است که بدون پیوند درونی و بدون منحنی تحول دراماتیک، پشتسر هم قرار گرفتهاند و فیلمساز سعی کرده با حرکتهای شدید و اغراق شده دوربین و کاتهای پیاپی در میز تدوین و همچنین بازیهایی اغراق شدهتر در لحن نسبت به حالت عادی، سعی در ایجاد این تنش در اتمسفر و لحن فیلم داشته باشد.
«استیو» اما میتوانست یک فیلم با زمان دراماتیک طولانیتر باشد به مانند «کوهستان بروکبک» که در آن انگ لی در مقام کارگردان، چند موقعیت مشخص از زمان دراماتیک بیست ساله فیلم را انتخاب کرده و آنها را در مدت حدود بیش از دو ساعت برای ما روایت میکند. فیلم میلانتس همچنین میتوانست مینی سریالی باشد نظیر «نوجوانی» که هر اپیزود از آن روایتگر یکی از مقاطع زمانی پس از بحران باشند و مسئلهای خاص در هر قسمت از آن مورد کشف وشهود قرار بگیرد. ماجراهای این مرکز بازپروری در «استیو» میتوانست با بسط و گسترش بیشتر شکلی از بازنمایی را که سازندگان سریال «خرس» به سراغ آن رفتهاند به خود بگیرد؛ رستوران «خرس» بشود مرکز بازپروری «استیو» و شخصیتهای حاضر در آن نیز هرکدامشان هویت و نقشی عمیقتر و جدیتر به مانند «خرس» در ساختار روایت پیدا کنند. اما فیلمساز بلژیکی که از قضا سابقه قابل توجهی هم در سریالسازی دارد – کارگردانی اپیزودهای متعددی از سریالهای شناخته شدهای چون «پیکی بلایندرز» و «ترور» - بنا به هر دلیلی، که از محتوای بحث ما به دور است، تصمیم گرفته در اقتباسش از رمان مکس پورتر به جای روایت فیلم از نقطه نظر یکی از نوجوانان، داستان را از منظرهای متعدد روایت کند. پیامد این تصمیم او نیاز فیلم به افزایش زمان دراماتیک روایت به بیش از یک روز بوده است اما میلانتس با نادیده گرفتن این نیاز دراماتیک در «استیو»، فیلمش را به اثری گیج کننده با شخصیتپردازی سطحی، فاقد انسجام و ایده مرکزی معین و فاقد جهان معنایی عمیق تبدیل کند. از این رو، مشکل اصلی فیلم نه در انتخاب سوژه بلکه در انتخاب مدیوم آن بروز میکند. کارگردان بلژیکی در ساخت «استیو» گرفتار شکلی از تمامیتخواهی در روایت شده که حاصلی جز عدم انسجام و سطحینگری برای او و فیلمش در پی نداشته است.