سرگردانی سرگردانی

فیلمبرداری شروع میشود. صحنهها و سکانسهای زیادی فیلمبرداری میشود. تمام گروه خسته شدهاند. کارگردان میگوید بس است فکر کنم با همینها بشود یک فیلم خوب درآورد. کارگردان کنار تدوینگر مینشیند. تعداد زیادی ویدئوکلیپ درست میکنند و لابلای فیلم پخش میکنند. با هم صحنهها را پس و پیش میکنند و نهایتا ۱۱۰ دقیقه فیلم ازش درمیآید. پایان فیلم را هم رها میکنند. اسم آن فیلم ایتالیا ایتالیاست. دارم به فیلم کملطفی میکنم؟ شاید هم این طور باشد.
ایتالیا ایتالیا، ایده خوب و قابل پرورشی بوده که به کلی در سیر فرایند ذهنی خالقش از مسیر اصلی خود خارج شده و به نقطهای نامعلوم کشیده می شود. فیلم بین چند تصمیم نیمه نصفه فیلمسازش سرگردان است. نه کمدی خوبی میشود، نه موزیکال خوبی و نه ملودرام خوبی. و نه اساسا فانتزی خوبی از آب درمیآید. البته در لحظاتی به کمدی شریف و دور از لودگی نزدیک میشود اما باز منقطع میشود. در واقع آنچه که در این فیلم به چشم میآید و حتما حس کردهاید یا خواهید کرد انقطاع دائمی شما از حس گرفتن است، تا میآیید به مسالهای که طرح شده ورود پیدا کنید به جایی دیگر پرت میشوید.
اساسا خودِ ایده خلق یا بازآفرینیِ شخصی که به ایتالیا علاقمند است و همه آرزوها و آمال زندگیاش را در ایتالیا جستجو میکند اما از ایتالیا رفتن بازمانده و صرفا علائم و ظواهری در زندگیاش باقی مانده، خود ایدهای جذاب و قابل بسط است که فیلمساز با سهلانگاری یا از روی عمد، از آن چشمپوشی میکند. بنابراین ایده اولیه که میتوانست شخصیتی پرکشش و به یادماندنی خلق کند در مسیر حرکتش بین طرح موضوعاتی مثل مشکلات صنفی سینما و مشکلات زندگی زناشویی و … محو میشود.
اما دیگر ایدهای که در فیلم دیده میشود و همان هم به کمال نرسیده، حرکت فیلم به سمت نشان دادن افکار فانتزی شخصیت مرد است. کاش حداقل فیلمساز با سر و شکل بهتری روی همین ایده تمرکز میکرد تا به این شکل با بقیه فیلم ناهمخوان به نظر نرسد. سرگردانیهای فیلمساز تا جایی خودش را نشان میدهد که حتی در نوع روایت قصه و شناخت راوی هم دچار سردرگمیست و در دقایقی از فیلم، از راوی اول خودش به سمت روایت دانای کل یا راوی بودن شخصیت زن منحرف میشود.
موضوع دیگر این است که اگر از فیلمساز بپرسیم چرا ایتالیا و چرا فرانسه و آلمان نه، چه پاسخ قابل اعتنایی دارد؟ به نظرم باید ایتالیا بودنش با فرانسه بودن فرق کند. صرف استفاده از زبان یک کشور بیگانه، نشان دادن نمادهای آن کشور و دستبند پرچمش را بستن، قطعا منطق لازم را ایجاد نمیکند. البته صرفا تشابه اسمی با یک سریال قبل انقلاب هم که اصلا شوخیست. باید بدانیم که چرا نمیشود ایتالیا و آهنگهای ایتالیایی را با فرانسه و آهنگهای فرانسوی عوض کرد.
اتفاق دیگری که در فیلم میافتد مساله ارجاعهای سینمایی آن است. به این صحنه دقت کنید: یک جایی از فیلم، پسر، دختری که به تازگی باهاش آشنا شده را با خود به کتابفروشی میبرد و آنجا با هم کتاب مبادله میکنند و از چند کتاب و علایقشان صحبت میکنند. اجرای صحنه به شکلیست که هر علاقمند به سینمایی را ناخودآگاه به یاد صحنه معروف فیلم هامون مهرجویی میاندازد. اما فیلمساز احتمالا از هول اینکه نکند ارجاعش دیده نشود، رسما نام هامون را بر زبان شخصیتها جاری میکند. مساله اینجاست که اگر مخاطب هامونباز باشد که حتما به موضوع پی میبرد. اگر هم چیزی نداند که هزار بار اشاره کردن بهش هم تاثیری نخواهد داشت. اگر هم بپذیریم به خاطر سینماگر بودن دختر، لازم بوده این دیالوگها به کار رود، سوال این است که اصلا این صحنه چه کاربردی دارد؟ چه کمکی به جلو رفتن داستان دارد؟
بعضی در وصف فیلم میگویند همین که برخلاف رویه اخیر سینمای ما، این فیلم به دنبال جریان قلابی اجتماعیبازی در فیلمهای چند سال اخیر نرفته است، خود قابل تقدیر است، این حرف نامربوطی نیست ولی از اوضاع فاجعهبار ایدهپروری و خلاقیت در سینمای ما حکایت دارد. باشد که به سمت ایدههای نوی حرکت کنیم که واقعا به درد سینما بخورند و فیلمهای ماندنی خلق کنند.