فوران هیجان سایکوسیس از آنتن زنده تلویزیون!

مدتهاست که تلویزیون به تکرار افتاده و تا حدودی، به پایان رسیده و تعطیل است!
نویسنده از آن دست آدمهایی نیست که با ظاهر روشنفکری، ادعا می کنند که مثلا اصلا تلویزیون نگاه نمی کنند! بالاخره زندگی روزمره است و روشن بودن عادی تلویزیون در هر خانه ای و چشمی که ناخودآگاه به قاب غیر جادویی می افتد. دیدن برخی از اخبارها و پخش زنده برخی مسابقات ورزشی و بویژه فوتبال علیه السلام هم که می تواند عادت باشد.
پس ادعای ندیدن مطلق تلویزیون، ادعای گزاف و کذبی است؛ اما به جرات می توان ادعا کرد که سالهاست دیدن برنامه های تکراری و بعضا برنامه های نوروسیس، نه تنها جذابیتی ایجاد نمی کند که عین تلف کردن وقت است!
حکایت قبل از افطارهای ماه مبارک رمضان اما، حکایت جالبی است. بازگشت به خانه و کاهش انرژی بدن و البته فرصتی برای به دست گرفتن کنترل تلویزیون و گشتی در شبکه ها!
نمی دانم برنامه علیه السلام ماه عسل را در شب جمعه بیستم خرداد ماه دیده اید یا خیر. ماجرا از این قرار بود که کودکی را در سن دو سالگی و به هر دلیل از مادرش جدا می کنند و این مادر و پسر، سی و چند سال و به هر دلیل از یکدیگر دور بوده اند و البته با تلاش ویژه ی شوهر جدید مادر و پدرخوانده ی پسر، مدتی است که از سلامتی یکدیگر اطمینان حاصل کرده اند و اکنون، آغوش مادر، بی صبرانه منتظر فرزند است.
حالا سازندگان یک برنامه تلویزیونی، فرصت را مغتنم می شمارند تا این دو عاشق و معشوق، در برنامه ای زنده به دیدار هم نائل آیند تا مثلا برگ برنده ای باشد برای برنامه شان!
پسر سی و چند ساله به تهران می آید و با اینکه می داند مادرش هم به تهران آمده است، اما مجبور است ساعتها و کیلومترها دور از مادر، منتظر بماند تا حضرات سازندگان برنامه صلاح بدانند که این دو همدیگر را ملاقات کنند!
این در حالی است که خود مجری سالم این برنامه، روی آنتن زنده اعتراف می کند که فرزند سی و چند ساله بارها صبرش لبریز شده و تصمیم داشته تا همراهانِ برنامه ی تلویزیونی (بخوانید زندانبانان!) را کنار بزند و روی ماه مادرش را زیارت کند؛ اما ظاهرا قرار است تا همه ی هیجان، تنها از آن برنامه علیه السلام سرریز کند و لا غیر!
اکنون شما قضاوت کنید که به این رفتار چه می توان گفت؟! محترمانه ترین پاسخ، یک "سوء استفاده ی اسکیزوفرنی گونه" است!
شاید هیچکس تردید نداشته باشد که وقتی، یک مادر و فرزندِ از هم جدا افتاده، بعد از مدتها همدیگر را می یابند، حتی درنگ کسری از ثانیه برای دیدار این دو، حرکتی سایکوتیک، نابخشودنی، غیر قابل اغماض و توجیه ناپذیر است؛ چه رسد به ساعتها معطلی و خبر کردن اورژانس و عوامل پزشکی در پشت صحنه یک برنامه علیه السلام!
اکنون بپردازیم به پشت صحنه برنامه! پشت صحنه ای که مثلا عوامل برنامه، احساساتی شده اند و می گریند؛ در حالیکه در اصل باید بر خود و تصمیم خود بگریند و کلاهشان را قاضی کنند که سینه زدن در ذیل این برنامه، به ساعتها دور نگاه داشتن دو عاشق و معشوق برای مثلا ایجاد یک هیجان کاذب نوروسیس، می ارزد یا نه؟!
این را جز تمامیت خواهی و اوج اوج کج سلیقگی چه می توان نام نهاد؟! آیا وقت آن نرسیده که سایکونالیستها هم به آن تیم اورژانس پزشکی اضافه شوند؟!
کار به جایی رسید که اشک این مادر خشکید و پس از سی و چند سال دوری از فرزند، نتوانست در دیدار با گمشده ی پیدا شده اش، بگرید و به راحتی ابراز احساسات کند!
دو نکته را همینجا یادآور شویم. نکته اول اینکه ممکن است این فرض مطرح شود که مادر و فرزند، پیش از آغاز برنامه زنده تلویزیونی همدیگر را دیده اند و فقط برای ایجاد هیجان کاذب در برنامه، طوری وانمود شده که مثلا همدیگر را برای بار اول می بینند!!! این نکته البته نیاز به تحلیل ندارد!
نکته دوم هم اینکه این اتفاق و سناریو چینی، با رضایت مادر و فرزند محقق شده است!!! این نکته هم البته نیاز به تحلیل ندارد!
خلاصه اینکه در ماه رمضان که عید و جشن عمومی مسلمانان است و همه کشورهای اسلامی، با انواع برنامه های شاد و مفرح، این عید و جشن بزرگ و بین المللی را پاس می دارند؛ ما چنین تشعشعاتی بروز می دهیم و چنین برنامه هایی می سازیم و حالتهایی از ولنگاری فرهنگی را به چشم و حلق مخاطب فرو می کنیم!
این البته، ماحصل طبیعیِ درایتِ مدیرِ مستعفی است؛ درایتی در با بازگرداندن رفته های از تلویزیون به تلویزیون و مجال دادن به برخی خودشیفتگان! و چنین است که نمی توان بیش از این انتظار داشت!
پس باید گفت مدتهاست که تلویزیون به تکرار افتاده و تا حدودی، به پایان رسیده و تعطیل شده؛ اگرچه انسان همیشه به امید زنده است!