نگاهی به نمایش «سمفونی کوچک سکوت»: "می¬نوازم، پس هستم!"

«سمفونی کوچک سکوت» عنوان نمایشی است به کارگردانی سینا راستگو که این شب ها در عمارت نمایشی نوفل لوشاتو اجرا میشود.
این تئاتر با الهام از نمایشنامه ی «مرده های بی کفن و دفن» ژان پل سارتر نوشته شده است.
پیش تر اجرایی دیگر را از همین نمایشنامه دیده بودم که اجرایی مبتنی بر "محتوا" بود و داستان در آن پررنگ و عقیده مقدم بر فرم. اساساً گمان میکنم ردپای اگزیستانسیالیسم سارتر در نمایشنامه ی «مرده های بی کفن و دفن» به وضوح نمود پیدا می کند و در «سمفونی کوچک سکوت» نیز رگه های پررنگ اما نه چندان منسجمی از آن دیده می شود.
از آن جهت که سارتر خود در زمان جنگ جهانی دوم می زیست می توان چندلایه و پرمایه بودن نمایشنامه «مرده های بی کفن و دفن» را تا حد زیادی به تجربیات زیستی او نسبت داد.
«سمفونی کوچک سکوت» همانندِ نمایشنامه منبع اقتباسش اثریست که در آن نوعی بی مکانی دیده می شود. واقعه های نمایش در محیطی بسته اتفاق می افتند که به لحاظ جغرافیایی می تواند هرجایی باشد و مضمون اصلی آن وفاداری، تقبیح ظلم و ایستادگی برای آزادی است.
آنچه در نمایشنامه سارتر و اجراهای مورد اقتباس از آن پررنگ و برجسته است، نگرش اگزیستانسیالیستی اوست که در تار و پود متن تنیده شده است. «سمفونی کوچک سکوت» اما اقتباسی یکپارچه و جز به جز از نمایشنامه سارتر نیست چراکه سینا راستگو به اجرایی مبتنی بر فرم روی آورده و برخلاف متن سارتر و اجراهایی که پیشتر از این نمایشنامه دیده ام در اجرای فعلی داستان گویی و روایت پردازی بسیار کمرنگ شده و فرم و ویژگی های بصری بر آن مقدم می گردد. کارگردان بازیهای فرمیک جالبی دارد. او از صحنه ی نمایش به درستی استفاده می کند. تفکیک زندان و اتاق بازجویی به دو بخش مجزا در صحنه و بهره گیری از نور و سیستم بک پروجکشن انتخاب های درست و متفاوتی هستند که فضای اثر را تا حدودی مینیمال کرده اند. ایدهی نواختن پیانو از دیگر بخش های قابل تأمل کار است. موسیقی در این اجرا واجد هویت است.
با این حال، متن دچار شتابزدگی و خلاصه گویی شده است. شخصیت ها آنقدر عمیق و واجد پیشینه نیستند و از بسیاری خصوصیات فردی و تاریخی شان فاکتور گرفته می شود. برخی خرده داستان ها از متن حذف شده اند و کارگردان ناجیِ خیالی و پوشالیِ این مریدانِ نگونبخت را "نام" نامیده است تا احتمالاً بر میزان اسرارآمیز بودنش بیفزاید.
"عصیان" از عناصر مهم نمایشنامه سارتر است. عصیان درونی و برونی کاراکترها در متن نمایشنامه «مرده های بی کفن و دفن» درواقع نقطه ی عطف کار است و پارتیزان ها را به کمال و رشد نهایی شان می رساند. این شیوه از ترسیم عصیان در اجرای فعلی ابهت مد نظر سارتر را به مخاطب القا نمیکند اما پایان بندی وفادار به متن و ترسیم دگردیسی مد نظر نمایشنامهنویس از بخشهای قابل تأمل آن است.
«سمفونی کوچک سکوت» شاید در داستانپردازی و تقسیم بندی درست واقعههای متن دچار نقصان هایی شده باشد اما بازی های خوب و تسلط کارگردان بر فضا و آمبیانس کلی اثر از ویژگی های مثبتیست که نمیتوان از آنها چشم پوشی کرد.