جستجو در سایت

1399/10/16 17:07

بوسه ی هنر بر گونه ی بازیگر؛ برای فرهاد اصلانی

بوسه ی هنر بر گونه ی بازیگر؛ برای فرهاد اصلانی
گذری بر کارنامه ی فرهاد اصلانی و بررسی هنرنمایی های ماندگار وی: مختارنامه، من مادر هستم، خرس و ...

وقتي نقش آفريني او را در «پاداش سكوت»(1385) ديدم، سنگيني نقش و شكوه اجرايش  بر وجودم سايه افكند. در كنار نامداراني مثل پرويز پرستويي، جعفر والي و آتيلا پسياني، مقتدرانه و پررنگ رخ نشان مي داد. چند سكانس بيشتر در فيلم حضور نداشت؛ اما آثار بزرگي در ناصيه اش هويدا بود. همين طور هم شد. پنج سال بعد، مجري در جشنواره فجر اعلام مي كند: سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول مرد مي رسد به فرهاد اصلاني براي بازي در فيلم هاي «خصوصي» و «خرس». 

  اصلاني كه از ديار گروس(=بيجار) پا به عرصه ي هنر گذاشته، تجربيات زيادي از سر گذرانده. از بازي در فيلم كوتاه و تئاتر تا سينما و سريال هاي تلويزيون با كيفيت هاي مختلف. در سينما با نقش هاي مكمل شناخته مي شد. «روسري آبي»(1373) و سپس «سفر به چزابه»(1374) باعث شد كه در بين سينمادوستان نام آشنايي باشد؛ اما اولين جرقه هاي شهرت ايرانگيرش در سريال هاي «وفا»(1385) و «آشپزباشي»(1388) زده شد. در «وفا» پليسي شيرين و دوست داشتني را بازي مي كرد كه مجبور مي شود براي ماموريت عازم لبنان شود. پخش اين سريال در عيد نوروز1385 و ديده شدن آن، سرآغازي شد براي شناخت بيشتر اصلاني. در «آشپزباشي» هم نقش داماد چرب زبان و منفعت طلبي را داشت كه با لهجه همداني صحبت مي كرد و در كنار پرستويي و معتمدآريا، مثلثي جذاب ايجاد كرده بود.  

اما آن چه نام او را آوازه اي جاودانه داد، نقشي بود كه ابتدا به حميد فرخ نژاد پيشنهاد شد؛ اما قلم تقدير، آن نقش را قله اي ساخته بود براي صعود و فتح فرهاد اصلاني. بعد از چهارده پانزده سال كار مداوم، قطعاً زمان بيشتر ديده شدن فرارسيده بود. چه كسي هم بهتر از داوود ميرباقري كه گوهر شناس است و كيمياگر؟! او كه هنر و هنرمند را نيك مي شناسد و اگر نقشي به كسي مي سپارد، رداي آن نقش را برايش دوخته اند. او كه شمار زيادي از شاه نقش هاي تلويزيون و سينماي ما را خلق كرده: عمروعاص با زنده ياد مهدي فتحي، معاويه با بهزاد فراهاني، مالك اشتر با داريوش ارجمند، وليد با محمدرضا شريفي نيا، قطام با ويشكا آسايش، ابن ملجم با مرحوم كريم اكبري مباركه، اسي در بدر با داريوش ارجمند(آدم برفي)، عباس خاكپور با اكبر عبدي(آدم برفي)، مختار ثقفي با فريبرز عرب نيا، عبدالله بن زبير با رضا كيانيان و حالا عبيدالله بن زياد با فرهاد اصلاني. ميرباقري كه به گفته ي خود اصلاني، يكي از تاثيرگذارترين شخصيت هاي زندگي اوست، از سريال «امام علي» به استعدادش پي برده بود. همان جايي كه نقش كوتاه يزيد را در كنار بهزاد فراهانيِ باتجربه به جوان جوياي نام بيجاري سپرد. حالا بعد از چند سال يكي از محوري ترين نقش هاي سريال سترگ «مختارنامه» با همان جوان نوآموز سال هاي قبل است. 

  ابن زيادي كه اصلاني آفريد، خاص و چندبُعدي است؛ زيركي، ابهت، سخنوري و تزوير را در جواني اش مي بينيم كه والي كوفه شده و ترس، توهم، جان دوستي و نيرنگ را در نبرد با سپاه ابراهيم اشتر مي بينيم كه سرانجام شكست مي خورد و كشته مي شود. تمام سكانس هاي اصلاني در «مختارنامه» از بازيگري كاربلد و كاركشته و زحمت كشيده خبر مي دهد. از همان ابتداي ورودش در دارالاماره كوفه كه نعمان بن بشير(=داوود رشيدي) را خطاب و عتاب مي كند و فرياد مي زند: معاويه مُرده، ديگر نمي توان چشم از او برداشت. مگر مي شود صحنه هايي كه اصلاني براي چهره هاي گوناگون ابن زياد، حاكم رند و پيچيده ي اموي، طراحي كرده، از ياد برد؟! صحنه اي كه براي جنگ با مسلم بن عقيل مشت مشت طلا برمي دارد و مزورانه با لحني حزين به درگاه خدا راز و نياز مي كند، تزوير و جانمازآب كشيدن عبيدالله را نشان مي دهد. جايي كه براي اولين بار به مسجد كوفه مي رود و براي ارعاب مردم، سخنراني پرآب و تابي مي كند، شاهد سخنوري وي هستيم. سكانس تقابلش با مختار و ضربه زدنش به قهرمان بني ثقيف، ابهتش را به نمايش مي گذارد. در مجادله اش با ميثم تمار(=شادروان پرويز پورحسيني) و مسلم بن عقيل(=امين زندگاني) كه حديث مي گويد و دست بدامن شريعت مي شود، زيركي و البته تلاشش براي تحقير خصم را مي بينيم. لودگي اش را در شبي بايد ديد كه معقل(=محمود جعفري) دسته اي از زنان درباري را مي آورد تا مجلس عيش و طرب برپا كند؛ اما ابن زيادِ مست و لايقعل، اول تا مرز خفه كردن معقل پيش مي رود و بعد از كارش پشيمان مي شود و عجز و لابه سر مي دهد... تا مي رسيم به كارزار پاياني وي با سپاه مختار كه ظرفيت هاي فردي و ظرافت هاي هنري اش را كامل آشكار مي كند: ترس، ميل به پيروزي، تنازع بقا و نيرنگ سازي هاي گوناگون، همه در كلامش، لرزيدنش و نگاه هايش در دقيق ترين و دلنشين ترين شكل ممكن جلوه پيدا مي كند. از حالا هم مي توان شاه نقش ديگري برايش تصور كرد در سريال «سلمان فارسي»، جديدترين ساخته ي داوود ميرباقري.

  در سينما هم طيفي از نقش هاي گوناگون، سياهه ي فعاليت اصلاني را پر كرده: پدري لجباز و خودراي كه نهايتاً رام مي شود و با دخترش همراه مي گردد، در «حيران»(1387). روحاني آرام و خنداني كه در ميان خانواده مقبوليت و مشروعيتي دارد، در «يه حبه قند»(1389). سياستمداري كه زندگي كاري و خصوصي اش فاصله ي زيادي با هم دارند و جوفروشي گندم نماست در «خصوصي»(1390). كارگري معترض و خسته كه خانواده اش را نزديك به فروپاشي مي بيند در «قصه ها»(1392) كه ادامه نقش اوست در «روسري آبي». يك سرمايه دار قدرتمند و صاحب نفوذ در «دوران عاشقي»(1393). پدري كم حرف كه بيشتر با نگاه هايش سخن مي گويد و حالا براي برگرداندن دخترش از جنوب عازم تهران مي شود در «دختر»(1394). كارگري ساده و تنها كه حالا دلبسته ي خانمي شده كه نمي تواند صحبت كند در «جن زيبا»(1397).

   از فيلم هايي كه به خوبي توانايي هاي اصلاني را به نمايش مي گذارد، «من مادر هستم»(1391)، اثر درخشان فريدون جيراني است. اين بار با «نادر» طرف هستيم كه شخصيتي چندلايه است و رازهايي دارد كه افشا مي شود و زندگي اش را زير و رو مي كند. در بخش نخست فيلم، نادر را در زندگي خصوصي اش مي بينيم كه آرام است و حاشيه اي ندارد؛ اما به تدريج در اثر قتلي كه اتفاق مي افتد با فوران اين كاراكتر مواجه مي شويم كه سكانس هاي ماندگاري خلق مي كند: بگومگويش با هنگامه قاضياني، درگيري اش در حالت مستي با وكيل پانته آ بهرام و سخنراني اش در دادگاه و اعتراف به گناهانش. اگر «من مادر هستم» با تنگ نظري ها و سياسي بازي ها از جشنواره فجر حذف نمي شد، قطعاً سيمرغ ديگري شايسته ي هنرمند گروسي ما بود.

  در «خرس»(1390) هم با هنرنمايي ناب و عميقي روبرو مي شويم. در مثلث قدرتمندي كه بين پرستويي،اصلاني و زارعي شكل گرفته، به طرز محسوسي اصلاني در راس قرار مي گيرد. او ايفاگر نقش مردي بدخُلق و تنگ حوصله است كه نمي خواهد همسرش را از دست بدهد؛ به همين خاطر خودش را به آب و آتش مي زند و همه كار مي كند. گاهي چاقو مي كشد و به رقيبش زخم مي زند و گاهي هم همسرش را زير باد كتك مي گيرد؛ اما چون خواستار بقاي زندگي است، از همسرش عذرخواهي مي كند و مي خواهد كه دلش را به دست بياورد كه در اين كار ناتوان است. خشم، نفرت، حسد، عشق و درماندگي در اين شخصيت و بازي درست اصلاني جمع شده و حتي همدردي مخاطب - منهاي سكانس آخر- را برمي انگيزد. 

  يكي از خاص ترين معتادهاي سينماي ما هم به دست اصلاني خلق شده در بهترين فيلم هاتف عليمرداني، «بخاطر پونه»(1391). مخاطب ايراني نقش معتاد را با بهروز وثوقي در «گوزن ها» و اخيراً با نويد محمدزاده در «ابد و يك روز» به خاطر مي آورد؛ اما نبايد مجيد «بخاطر پونه» را هم از ياد برد. معتادي كه ديگر تكيده و لاغر نيست. به سر و وضعش مي رسد. در عين اظهار قدرت، گريه مي كند و عجزش آشكار مي شود. خوره ي شك بر وجودش افتاده و به همين خاطر همسرش را كتك مي زند؛ در عين اينكه مجنون وار شيفته ي اوست. 

  بهترين نقش آفريني چند سال گذشته ي فرهاد اصلاني، بدون شك در «مغزهاي كوچك زنگ زده»(1396) اتفاق مي افتد. زوج دلربا و حرفه اي اصلاني-محمدزاده سنگ تمام مي گذارند و اثري فاخر در كارنامه ي هومن سيدي ثبت مي كنند. فرهاد اين جا نقش «شكور» را بازي مي كند كه سردسته ي گروهي خلافكار زاغه نشين است. با هيچ كس شوخي ندارد. اصلاً نمي خندد. روي خانواده اش حساس است و خون بدخواهانشان را مي ريزد. سكانس هاي دو نفره ي او و نويد محمدزاده ديدني است؛ بخصوص سكانس معروف ملاقات در زندان. 

  البته بايد گفت كه در كارنامه ي اين بازيگر شاخص، آثاري هم مي بينيم كه كيفيتي پايين دارند و اي كاش نبودند: «هرچي خدا بخواد»، «مردي بدون سايه» و «كلمبوس». يا بود و نبودشان تفاوتي نمي كرد: «خوابزده ها»، «مستانه» و «سيزده پنجاه و نه». 

  در پايان براي فرهاد اصلاني عزيز و هنرمند آرزوي سلامت و سعادت دارم. اميدوارم كه هم چنان بر پرده نقره اي و قاب تلويزيون بدرخشد و خاطره آفريني كند و بر انباشته هاي حافظه ي هنري ما بيفزايد.