جستجو در سایت

1394/08/22 00:00

یک اجتماع واقعی

یک اجتماع واقعی

این تعاریف به معنای آن نیستند که شما قرار است با فیلمی نامتعارف و خاص رو به رو باشید بلکه «چهارشنبه نوزدهم اردیبهشت» یک درام اجتماعی معمولی است که شما را درگیر کرده و تا پایان چیزی از تأثیرگذاری اش کم نمی شود.
فیلم از سه روایت متقاطع تشکیل شده است که داستان­هایی مرتبط با ویژگی­های منحصر به فرد  دارند. روایت ها به شکلی منسجم و آرام پیش می روند، هیچ کدام قصد رقابت با دیگری و جلوزدن از آن را ندارد بلکه هریک از روایت ها به صورت مجزا و در مدت زمان هایی نسبتا برابر پیش می روند و در نهایت به کلیت واحدی می رسد. زندگی های مجزای لیلا (نیکی کریمی) و ستاره (سحر احمدپور) در نهایت به نقطه ی مشترکی می رسد که آن ، رفتنشان به دفتر دوست جلال (شاهرخ فروتنیان) است که جلال (امیر آقایی) در آن تصمیم به یک کمک رسانی عجیب و غریب گرفته است. اما نباید فراموش کرد که در همه ی این ایپزودها مضامین مشترکی چون «درد»، «رنج»، «بی عدالتی» و «عشق» وجود دارند که حلقه اتصال آنها به یکدیگرند.
آغاز فیلم که تجمع عده­ ی زیادی را مقابل شرکت دوست جلال نشان می دهد با ابهت و هیاهویی وسوسه انگیز و تا حدودی دلهره آور همراه است که بازداشت یک کلاهبردار یا تجمع کارگران بیکار شده یک کارخانه را به یاد می آورد و این پرسش برای مخاطب پیش می آید که این جا چه اتفاقی قرار است رخ دهد و در همان نقطه ی آغاز چراگوییهای مخاطب است که روایت اول آغاز می شود و از آن فضای پرهمهمهه و سوال برانگیز به زندگی کسالت بار و دشوار لیلا پرتاب می شویم. کارگردان به شکلی هوشمندانه روایت را به سه اپیزود تقسیم می کند و مخاطب را  تا اپیزود نهایی در این تعلیق نگه می دارد که واقعاً علت تجمع این همه آدم در مقابل این دفتر چیست؟
فیلم ساختاری مستندگونه دارد و ریتم آن نسبتاً تند است. موسیقی متن آن، همراهی دهنده ی خوبی است و می کوشد همگام با فیلم جلو آید و از آن پیشی نگیرد و از آن عقب نماند.فیلمساز با چیدن درست میزانسن ها، بهره گیری از ریتم مناسب و دقت در قاب بندی ها، تداومی منطقی و خوب به شروع مجاب کننده ی فیلم می بخشد و نوعی همگونی خوشایند را در سراسر آن حفظ می کند.
علی رغم اپیزودیک بودن فیلم و مجزا بودن روایت ها، فیلمساز خود را آنچنان گرفتار خلق دیالوگ های عجیب و غریب و انبوهی شخصیت ها و داستان های فرعی نکرده است و با دقت تمام داستانش را روایت می کند، به عبارتی او سعی بر آن داشته که ساختار مستندگونه ی فیلم را تحت هیچ شرایطی برهم نزند و مشخصه ی اصلی آن که همان واقعگرایی ست برهم نخورد بنابراین شاید بتوان فیلم او را یک نقد و رئالیسم اجتماعی به حساب آورد.
جلیلوند موفق شده است فضا و رابطه ها را اثرگذار خلق کند. آدم های فیلم در سطح نمی مانند و مشکلات و معضلات زندگی آن ها به شکلی ریشه ای و اثرگذار تعریف می شود و زندگی هایشان به یکدیگر پیوند می خورد.
به یاد دارم که در نسخه ی به اکران درآمده در جشنواره ی سال گذشته، پایان فیلم به شکل دیگری بود و اتفاقاً یکی از مشکلات اساسی نگارنده با فیلم بر سر همان پایان بندی ناخوشایند بود، در پایان بندی مذکور، درست در لحظه­ ای که جلال شرکت را ترک می کند، تلفن زنگ می خورد، پیغامی از طرفِ لیلا گذاشته می شود که درواقع حاکی ازپذیرش پول از سوی اوست. این پایان، ضربه ی بزرگی به فیلم وارد آورده بود؛ ضربه ای که نه تنها فیلم را در خطر کلیشه ای شدن قرار می داد بلکه پاسخی مثبت به حدس حتی غیرحرفه ای ترین تماشاگران فیلم می داد. اینسرت هایی از تلفن مدام به چشم می خورد. پیداست که تلفن باید کارکردی داشته باشد و درواقع همه انتظار دارند تلفنی که مدام در دستان جلال است و او در انتظار زنگ خوردنش، زنگ بخورد و لیلا پول را بپذیرد، اما در نسخه فعلی خوشبختانه پایان دیگری برای فیلم درنظر گرفته می شود. تلفن زنگ نمی خورد. پیغامی از طرف لیلا بر روی پیغامگیر گذاشته نمی شود و قطعاً با توجه به شخصیتی که از همسر لیلا ارائه می شود (مردی که در اوج فلاکت و بیماری حاضر به پذیرفتن کمک از نامزد سابق همسرش نیست) او نمی تواند در دقیقه نود تغییرموضع دهد و کمک جلال را بپذیرد. بنابراین چنین پایانی، عاقلانه ترین پایان برای فیلمی چون «چهارشنبه نوزده اردیبهشت» است.
یکی از مسائل اصلی مطرح شده در فیلم که درواقع کلید فهم آن هم هست، تصمیم عجیب جلال آشتیانی است. مردی که نه قدیس است و نه عارف. او انسانی معمولی است که رسالتی در پیش گرفته است. او که خود یک دبیر ساده و اجاره نشین است با پول حاصل از فروش ماشینش می خواهد ناجی کسی باشد که به آن سی میلیون تومان احتیاج دارد. او با این کار قصد نوعی پالایش درونی دارد. او می خواهد با ازخودگذشتگی اش جلوی اتفاق تلخی را که می تواند برای کسی رخ دهد بگیرد و از هم سرنوشت شدن انسانی نیازمند با خودش که یازده سال پیش بخاطر بی پولی، پسرش را از دست داده جلوگیری کند. جلیلوند با طرح چنین موقعیتی روی لبه تیغ حرکت کرده است. کوچکترین خطایی، می توانست کل فیلم را به نابودی کشاند، زیرا اتخاذ چنین تصمیمی از سوی یک مرد میانسال و تحصیلکرده، می تواند همان طور که دوست جلال هم می گوید مسخره و احمقانه باشد و یا همان قدر که همسر جلال (کتانه افشاری نژاد) از بابت چنین تصمیمی حرص می خورد حرص آور و بی منطق به نظر آید اما چنین اتفاقی رخ نمی دهد و دلیل چنین امری سطحی نبودن کاراکتر جلال است. او قرار نیست یک مرشد یا یک عارف یا چیزی شبیه آن باشد. او انسانی معمولی ست که درد بزرگی کشیده است و این درد آن قدر در وجودش ریشه دوانده که وی را به سمت وسوی چنین تصمیمی کشانده است، دردی که در نگاه و وجود امیر آقایی با چنین بازی درخشانی موج می زند. کار بزرگی که جلیلوند می کند آن است که با طرح ریزی قاطعانه زیرلایه های شخصیتی آدم های فیلمش، اجازه هرگونه پیش داوری و قضاوتی را از تماشاگر می گیرد و اجازه ی تصمیم گیری را به کاراکترها واگذار می کند بنابراین جلال آشتیانی آنقدر در تصمیمش قاطع است و آنقدر به نظر خودش دارد درست عمل می کند که مخاطب بر صندلی میخکوب شده و اجازه ای برای به سخره گرفتن خود به او نمی دهد.
جلیلوند، در شخصیت پردازی بسیار خوب عمل کرده است و با انتخاب درست بازیگرانش، باورپذیری شخصیت هایش را دوچندان کرده است. «لیلا» و «ستاره» را به جرئت می توان دو تا از قابل باورترین شخصیت های فیلم دانست. نیکی کریمی، در کمال درونگرایی، بدون کوچک ترین گفتار اضافه و با کمترین کنشی رنج و درد درونی لیلا را به تصویر کشیده است. لیلا، زنی ست که پس از تحمل مشقت های بسیار و کار طاقت فرسا، حالا برای دریافت پول در مقابل مردی قرار می گیرد که سال ها پیش نامزدش بوده و او را بی دلیل ترک کرده است. طبیعتاً چنین موقعیت دشواری با شخصیت پردازی اصولی و بازی درست بازیگر باورپذیر و موثر واقع می شود و خوشبختانه، «چهارشنبه ...» از هر دوی این ها بهره برده است. ستاره نیز موقعیت دشواری دارد. او دختری جوان است که خانواده اش را در زلزله بم از دست داده و پیش عمه اش (آفرین عبسی) زندگی می کند. خانواده به شدت سنتی و مذهبی دختر و تصمیم عجیب و غریبی که او در مقابل چنین خانواده ای اتخاذ کرده و باردار شدنش از شوهر پنهانی اش موقعیت دشوار دختر را به مخاطب یادآوری می کند. نوعی معصومیت، تنهایی و درد در کاراکتر ستاره نهادینه شده است و بازی درونگرایانه و غم نگاه و کنش های درونی بازیگر تازه کار فیلم این المان ها را در وجودِ ستاره قابل باور می سازد. تونالیته ی صدای هوشمندانه بازیگر، زیرلبی حرف زدن و نوعی شرم دخترانه در گفتار و رفتار احمدپور به چشم می خورد و بخش مهمی از خلق این شخصیت مدیون حضور حرفه ای اوست. همچنین، کاراکتر اسماعیل (بروز ارجمند) یکی دیگر از کاراکترهای تأثیرگذار فیلم است. ارجمند بنا بر اقتضا، بازی بیرونی دارد. او ابتدا مثل برادری بزرگتر در مقابل (به قول عمه جان بی حیایی) دختردایی اش قد علم می کند و بعد معلوم می شود او نیز به ستاره علاقمند بوده و دلیل اصلی درگیری هایش با مرتضی و مخالفتش با او همین است.
یکی از ویژگی های قابل احترام فیلم جلیلوند، طرح درست معضلات اجتماعی بدون سیاه نمایی است. فیلم شعارزده نیست، دیالوگ های ثقیل و شعاری ندارد و هیچ نشانی از مبالغه در آن به چشم نمی خورد و همین صداقت در بیان است که فیلم را به یکی از تأثیرگذارترین فیلم های اخیر سینمای ایران بدل می کند. در نهایت، عنصر «نوع دوستی» و «عشق به همنوع» بر «درد» و «رنج» و «بی عدالتی» قالب می شود تا انسانی دردمند و دردکشیده، درد انسان دیگری را تسکین دهد و این پیام مهم فیلم، به تعبیر نگارنده است.