جادوی گلابیهای کال

یحیی (ماهان نصیری) سکوت نکرد اما اگر سکوت میکرد، اگر صبر میکرد که هشت ساله و بعد نه ساله شود، بعدا خیلی چیزها میفهمید؛ آن وقت به جای آن که برود کنار تلفن و به پلیس زنگ بزند، سکوت میکرد و در این صورت شاید تنها نمیماند [نقل به مضمون از مونولوگ آخر فیلم].
در خانۀ عمۀ یحیی (فاطمه معتمدآریا) افسونی هست که فقط به قدیمی بودن خانه و ماهیت شغل غیرقانونی عمه و همۀ حرفهایی که در محل پشت سر او هست برنمیگردد. در خانۀ عمه، جنین ناقصالخلقهای توی شیشه در الکل هست و باغچهای که گورستان جنینهاییست که قلبشان میتپد و صدای آن را با گوشی دکتری شوهر مرحوم عمه میتوان شنید. اما یحیی قبل از آن که سر از راز خانه دربیاورد، و خیلی قبلتر از آن که در رابطهاش با عمه به بلوغ عاطفی برسد، به پلیس تلفن میکند تا دیگر هرگز او را نبیند. آیا او ناخواسته از سرنوشتی محتوم فرار میکند؟ یا این که ناخودآگاه از همان افسونی میگریزد که در خانه هست و در روند فیلم، آدمها را به ورطهای از نیستی و قهقرا میکشاند؟ گویی یحیی جز با سکوت نکردنش و جز با خراب کردن همهچیز نمیتواند از تقدیر سحرآمیزی نجات پیدا کند که او را بدون عزیزانش میخواهد. حال که خاموشی پرطنینی او را احاطه کرده، حال که مادر و پدر و دختر همسایه (لیلا خانم – ندا جبرائیلی)، با شتابی سرگیجهآور از او دور و دورتر میشوند، چارهای جز به هم زدن این نظم مکنده نمیماند. بله، این بار این اوست که تنهایی را انتخاب میکند تا شاید طلسم تقدیری که با او بیمهر است، بشکند و زندگی یحیی – بعد از سکوت نکردنش، در نه سالگی – دگرباره از صفر آغاز شود: یحیی در پایان فیلم دوباره زاده میشود.
ایدۀ مرکزی «یحیی سکوت نکرد»، سکوت است. سکوتی که پسرک همواره به آن دعوت میشود اما او در مقابلش طغیان میکند: عمه به او سفارش میکند شیطنت و سروصدا نکند، بچههای کوچه او را تهدید و ترعیب میکنند و قویترینشان از او میخواهد با لیلا، دختر خوش بر و روی محل، حرف نزند، یحیی نباید دربارۀ اتفاقات مشکوکی که در زیرزمین خانۀ عمه رخ میدهد چیزی بداند یا بازگوید. درمقابلِ محیطی که خاموشی و اطاعت را به یحیی تحمیل میکند، یحیی مدام دنبال صداست: گوشی دکتری را روی هر شیء جاندار و بیجانی امتحان میکند؛ طوری که جستوجوی صدا در خانهای قدیمی که بوی نا میدهد و از زندگی فقط روح سیالی در آن مانده که در میان اشیاء خاک گرفتهاش میلغزد، کمکم به وسوسهای مکاشفهآمیز برای پسرک تبدیل میشود… گوشی را روی شیء میگذارد، چشمهایش را میبندد و سرش را کج میکند تا بهتر بشنود (یا نشنود)! شاعرانهترین تعبیر این کشف حقیقت از طریق گوش سپردن به صدای درون موجودات، آنجاست که لیلا تعریف میکند در بچگی ترانههایی در قلبش داشته و از یحیی میخواهد با گوشی خود آنها را بشنود.
از عناصر دیگری که در فیلم به عنوان المانهایی برای بیان معانی چندگانه پرورش پیدا میکنند، گلابیهای سبزی هستند که رانندۀ اتومبیل به طرف لیلا پرت میکند، یحیی از روی زمین جمع میکند و داخل کیسه تحویل لیلا میدهد. همان گلابیها را آقای اردکانی (شوهر صیغهای لیلا – تورج منصوری) وقتی برای معاینه پزشکی نزد عمه میرود برایش هدیه میبرد. در این سکانس متوجه میشویم که گویی در جوانی سر و سری بین اردکانی و عمه بوده. عمه از یحیی، که نظارهگر صحنه است، میخواهد گلابیهای کال را پشت پنجره بچیند تا برسند و یحیی این کار را با دقت تمام انجام میدهد. در سکانس بعدی، عمۀ تنها را می بینیم که یکی از گلابیها را با نفس عمیق میبوید، گویی عطر آن او را به دنیا یا زمان حسرتانگیز دیگری ببرد. به این ترتیب، گلابی المانی میشود که شخصیتهای اصلی درام (عمه – یحیی و اردکانی – لیلا) را به هم پیوند میدهد. اولبار از طرف احتمالا دوست لیلا به نشانۀ نفرت پرت میشود، بعد توسط یحیای معصوم و پاک از روی آسفالت جمع میشود، بعد لیلا بی هیچ احساسی به خانه مشترکش با اردکانی میبرد. او هم به عمه هدیهشان میدهد تا شاید خاطرهای کهنه را زنده یا شبحی از عشقی فراموش شده را احضار کند. عمه جلوی او، آنها را تحویل نمیگیرد و کال توصیفشان میکند و در اینجا یحیی نقش رسیدگی به این نماد عشق از مردی به زنی را بازی میکند. بنابراین یحیی گلابیهای با خشم پرت شده را جمع میکند و به دست دختر میدهد و سپس گلابیهای با مهر هدیه داده شده را جلوی پنجره پهن میکند تا زن در خلوتی دیگر، به آنها معنایی را ببخشد که لایقش هستند: عشق.
«یحیی سکوت نکرد» فیلمی است حاوی رمز و رازی که از فیلمی کودکانه، اثری ماندگار میسازد. اگر به پلان سکانسِ نخستینِ فیلم با تاثیر تکاندهندهای که دارد فکر کنید – همان سکانسی که با اضافه شدن نریشن یحیی، عینا در پایان تکرار میشود – کافی است تا به قراری که فیلمساز برای ورود به ماجرایی درخور روایت – البته در بیانی سینمایی – با تماشاگر خود میگذارد، پی ببرید. حرکت آهسته، حس حضور در فضایی خیالی را القا میکند، اما موسیقی زیبای این سکانس – که ضمنا در چند دقیقه همه شخصیتهای فیلم را در دراماتیکترین حالتشان معرفی میکند – به ما میگوید که چه این داستان وهمانگیز باشد چه عین واقعیت، مهم و جدی است و لاجرم تماشاگر خود را دعوت به احترام میکند.